قرآن شناسي
معارف قرآن (۶)
قرآن شناسي
جلد دوم
درسهاي استاد علامه محمد تقي مصباح يزدي
فهرست مطالب
الف) اهداف قرآن در بُعد بينش… ۱۳
۳ـ اراية بينشهاي صحيح و ضروري.. ۱۵
۴ـ اراية دلايل روشن بر بينشهاي صحيح و ضروري.. ۱۵
ب) اهداف قرآن در بُعد گرايش… ۱۸
۲ـ داوري بهحق در مسائل مورد اختلاف.. ۲۴
۶ـ چيرگي دين حق بر همة اديان. ۲۶
۷ـ بيرون بردن مردم از تاريكيها به سوي نور. ۲۶
۸ـ هدايت به راههاي امن و صراط مستقيم. ۲۶
۹ـ ورود به رحمت ويژة الهي و هدايت به ذات او. ۲۷
درس دوم: امكان فهم و بهرهمندي از قرآن
أ. ديدگاههاي قايل به امتناع فهم. ۳۳
روايات نكوهشگر تفسير به رأي.. ۵۴
درس چهارم: شرايط و موانع روحي و معنوي بهرهمندي از قرآن
الف) شرايط بهرهمندي از قرآن. ۶۲
۸ ـ در جستجوي راه درست بودن. ۶۶
ب ـ موانع بهرهمندي از قرآن. ۶۹
۸ و ۹ و ۱۰ـ پيروي نفس، تمسخر آيات و ياوهگويي. ۷۳
درس پنجم: شرايط علمي تفسير قرآن
راه بازشناسي معاني مجازي و كنايي. ۸۲
شرايط بهرهگيري از علوم در فهم قرآن. ۹۸
أ. تناسب موضوع آيه با دانش مورد استفاده ۹۸
ج. سازگاري با مسلمات ديني و عقلي. ۹۹
د. سازگاري با قواعد فهم قرآن. ۹۹
ميزان ارتباط و تأثير دانشها در فهم قرآن. ۹۹
راز مفرد آمدن واژة اُمّ در «هُنّ اُمّ الكتاب». ۱۲۱
پيوستگي يا گسستگي راسخون از الله.. ۱۲۶
۱٫ محكم بودن آية هفتم آل عمران. ۱۳۲
۳٫ سازگاري تشابه بخشي از قرآن با نور و مبين بودن آن. ۱۳۴
۶٫ راز نكوهش اتباع متشابهات.. ۱۳۷
۷٫ راز تقابل كژدلي با رسوخ در علم. ۱۳۸
۸٫ رابطة «رسوخ در علم» با «ايمان به همة آيات». ۱۳۸
ب. تفهيم به افراد خاص يا به اندازة خاص… ۱۴۵
د. جدايي قراين و قيود از اصل سخن. ۱۴۶
۱٫ تعالي محتوا و تشابه ذاتي. ۱۴۷
۲٫ روش عقلايي محاوره و تشابه طبيعي. ۱۴۸
۳٫ فاصلة زماني و تشابه عارضي. ۱۴۸
نمونهاي از آيات ناسخ و منسوخ. ۱۶۰
تفاوت تأويل با تنزيل و تفسير. ۱۷۰
بطن قرآن از ديدگاه روايات.. ۱۸۱
درس سيزدهم: جاودانگي و جهاني بودن قرآن
جاودانگي و جهاني بودن قرآن. ۱۸۸
۱ـ آيات بيانگر جهاني بودن قرآن. ۱۸۸
۲ـ آيات بيانگر جهاني بودن رسالت پيامبر.. ۱۹۰
پاسخ به شبهة محدوديت دعوت قرآن. ۱۹۲
ديدگاه اول: جامعيت حد اكثري (همه حقايق هستي) ۱۹۹
ديدگاه دوم: جامعيت حد اقلي (همه مسايل اخلاقي و معنوي) ۲۰۳
ديدگاه سوم: جامعيت در هدايت به سعادت دنيوي و اخروي.. ۲۰۶
استطرادي بودن آيات جهان شناسي قرآن. ۲۱۰
نسبت ميان اهداف گوناگون قرآن را توضيح دهد.
اهداف اجتماعي نزول قرآن را تبيين كند.
معيارهاي تشخيص حق از باطل كه در قرآن آمده را بيان كند.
يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛ خداوند با آن (قرآن) هر كس را كه در پي خشنودي او باشد به راههاي سلامت راهنمايي ميكند و آنان را از تاريكيها به سوي نور بيرون ميبرد و به صراط مستقيم هدايت ميكند. مائده، ۱۶٫ |
اهداف قرآن
قرآن مجيد براي نزول خود اهدافي را ذكر كرده است. اين اهداف در سه مجموعه قرار ميگيرند: بخشي ناظر به بُعد بينش و فكر انسان است، بخشي ديگر به گرايشهاي انسان توجه دارد و بخش سوم، رفتار انسان را مدّ نظر قرار داده است. اين درس به بيان اهداف يادشده اختصاص دارد.
الف) اهداف قرآن در بُعد بينش
۱ـ غفلتزدايي
قرآن مجيد يكي از اهداف خود را نجات انسان از غفلت معرفي ميكند: تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (يس،۵و۶); قرآن فروفرستادة خداي شكست ناپذير و مهربان است تا كساني را كه پدرانشان بيم داده نشدهاند بيم دهي; زيرا ايشان غافلاند. در اين آيه، نجات مردم از غفلت، هدف قرآن تلقي شده است و براي تحقق چنين هدفي ميفرمايد: بايد مردم بيم داده شوند تا به هوش آيند و از غفلت رهايي يابند.
انسان براي رسيدن به كمال واقعي خود، بايد در چندراهيها، راه صحيح را برگزيند و براي گزينش، بايد به راههاي گوناگون و سود و زيان هر يك توجه داشته باشد; ولي گاهي بر اثر سركشي غرايز، از توجه به راههاي گوناگون غافل ميشود. اين غفلت ريشه بسياري از گمراهيها و انحرافات است. قرآن مجيد در وصف جهنميان ميفرمايد: أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف،۱۷۹); اين گروه با آنكه چشم و گوش و عقل دارند از آنها بهره نميگيرند; همانند چهارپايان، بلكه از آنان نيز گمراهترند; زيرا اينان غافلاند.
انسان در اثر غفلت، به خدا، به معارف حق و راههاي تكامل، اصلاً توجه نميكند، چه رسد به آنكه آنها را برگزيند و بدانها دل بندد و در مسير آنها حركت كند. از منظر قرآن، برخي انسانها از خدا، آخرت و آيات الهي،[۱] كه نقش بسزايي در سعادت آنان دارد، غافل شده و بايد بدانها توجه كنند.
۲ـ يادآوري فراموش شدهها
خداوند بزرگ از راه فطرت، عقل و وحي، حقايقي را در اختيار بشر قرار داده، ولي انس با دنيا، لذايذ مادي، وسوسههاي شيطاني و هواهاي نفساني سبب شده است كه آن حقايق را فراموش كند. يكي از اهداف قرآن به ياد آوردن آن حقايق است: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ (تكوير،۲۷); قرآن براي جهانيان جز يادآوري نيست.
قرآن مجيد بر اين باور است كه انسانها امور بسياري را فراموش كردهاند. خداوند متعال(بقره،۱۵۲)، نعمتهاي او (فاطر،۳)، آيات الهي (طه،۱۲۶)، پيمان و ميثاق خدا(مائده،۱۴)، معارف و احكامي كه از سوي پروردگار در اختيارشان قرار گرفته است (اعراف،۱۶۵)، معاد و روز جزا (اعراف،۵۱) و اعمالي كه خود انجام دادهاند (كهف،۵۷)، اموري است كه انسان در طول زندگي خود آنها را فراموش ميكند و ضرورت دارد كه كسي آنها را يادآوري كند. گاه انسانها در اثر فراموشي خدا، خود را نيز فراموش ميكنند و دچار ازخودبيگانگي ميشوند; نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ (حشر،۱۹); خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشي ساخت.
انساني كه خود را فراموش ميكند ديگري را، كه بر او حاكم شده و در او نفوذ كرده است، خود ميپندارد. او فكر ميكند كه خودش ميخواهد و خودش تصميم ميگيرد، ولي در واقع، او نيست كه تصميم ميگيرد; هواي نفس، شيطان و انسانهايي كه او را مسخ كردهاند به او دستور ميدهند، دردهاي ديگران را، كه دشمنان او هستند، درد خود ميداند و درمان آنها را درمان خود ميپندارد; زيرا آنها را خود پنداشته است. او به دنبال هواي نفس و شيطان ميرود و ميگويد: دلم ميخواهد، خودم چنين تشخيص دادهام، ولي واقعيت چنين نيست؛ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأَرْضِ حَيْرَانَ (انعام،۷۱); مانند كسي كه شيطانها او را فريفته و عقل و دلش را ربودهاند، سرگردان است، كَالَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ (بقره،۲۷۵); مانند آن كه شيطان او را مس كرده، در او نفوذ نموده، تحت سلطة خود درآورده، او را از تعادل خارج كرده است و توان حركت در مسير تكامل خود را ندارد.
قرآن راه نجات از خودفراموشي و ازخودبيگانگي را «ياد خدا» و فراموش نكردن او ميداند. اگر انسان خدا را به ياد آورد خداوند هم او را ياد ميكند: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ (بقره،۱۵۲); پس مرا (خدا را) ياد كنيد، من هم شما را ياد ميكنم و مرا سپاس گوييد و كفر نورزيد. اگر خدا انسان را ياد كند از خودفراموشي نجات مييابد.
۳ـ اراية بينشهاي صحيح و ضروري
انسانها در شناخت خدا و جهان دچار برداشتهاي نادرستي شدهاند و در بسياري از موارد، شناخت صحيحي از خدا، جهان و خود ندارند، چنان كه در موارد بسياري نميتوانند با اتكاي به ابزارهاي شناخت بشري، شناختهاي لازم را به دست آورند; وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (اسراء، ۸۵)؛ و شما را از دانش جز اندكي ندادهاند. قرآن مجيد ميفرمايد: ما قرآن را فرو فرستاديم تا همة شناختهاي صحيح و لازم براي هدايت انسان به كمال واقعياش را در اختيار او قرار دهيم; وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ (نحل،۸۹)؛ و بر تو كتاب را فرو فرستاديم كه بيانگر همه چيز است. اصلاً دليلِ آمدن پيامبران, همين بوده است كه بشر از دستيابي به همة شناختهاي لازم و صحيح، كه براي سعادت وي ضروري ميباشد، ناتوان است و فقط با استمداد از وحي به آنها دست مييابد.
۴ـ اراية دلايل روشن بر بينشهاي صحيح و ضروري
انسان براي پيمودن مسير صحيح كمال نيازمند آن است كه راه درست و صحيحي را، كه به كمال واقعي او منتهي ميشود، به او نشان دهند و بر صحيح بودن آن راه، دليل روشن و قطعي نيز داشته باشد تا عقلش سيراب گردد، او را به پيمودن مسير فرمان دهند و در طول راه دچار ترديد و توقف يا عقبگرد نشود و در برابر شهوات و وساوس شيطاني در بعد معرفتي نلغزد. قرآن كريم، هم راه راستين تكامل را نشان ميدهد و هم با پشتوانة دلايل روشن و يقين آور، استواري آن را تضمين ميكند. قرآن كريم در آياتي به اين حقيقت اشاره ميكند: وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ (بقره،۱۸۵)؛ و نشانههاي روشني از هدايت (به راه راست) و معيار تشخيص حق از باطل است. و قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ (نساء: ۱۷۴)؛ شما را دليل و حجتي از خداوندگارتان آمد.
البته نشان دادن راه به دو صورت ممكن است: نخست آنكه كلية جزئيات موضوع از سوي قرآن بيان شود و بر آن استدلال گردد. دوم آنكه راهي براي به دست آوردن جزئيات موضوع به ما نشان دهد و بر آن استدلال كند; مثلاً، راه امامت را در اختيار ما قرار دهد و بر آن استدلال نمايد و ما از طريق آن راه، جزئيات را به دست آوريم، بدون آنكه براي هر مسأله نيازمند استدلال باشيم. هرچند اين آگاهيها غير از ايمان به آنهاست، ولي علم, زمينة ايمان را فراهم ميسازد و اگر بسيار شفاف باشد و به آن معتقد شود زمينهساز خشيت از خداست: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء (فاطر:۲۸); همانا بندگانِ دانشمند, از خدا ميترسند.
۵ـ تبيين حق از باطل
تبيين مسائل اختلافي و اراية معياري براي شناخت حق از باطل در مسائل اختلافي و مشتبه، يكي ديگر از اهداف قرآن است: وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ (نحل،۶۴); و ما كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براي آنكه آنچه را در آن اختلاف كردهاند برايشان روشن سازي و: شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ (بقره،۱۸۵); ماه رمضان است كه در آن، قرآن براي هدايت مردم و اراية نشانههاي روشن هدايت و معيار تشخيص حق و باطل نازل شده است.
با آنكه بسياري از حقايق از طريق دل، عقل و وحي در اختيار انسان قرار گرفته، ولي وساوس شيطان (نساء،۸۲) به شكلهاي گوناگوني حق را مشوّه ميكنند، حتي در حقايق روشن نيز اختلاف ايجاد مينمايند، به گونهاي كه گاهي انسانهاي پاكسرشت نيز از تشخيص حق به طور كامل، ناتوان ميشوند. قرآن، كه كتاب هدايت هر انسان پاك سيرت است، براي زدودن زنگارهاي وساوس شيطاني از چهره حقيقت، گاه خود به بيان حقايق مورد اختلاف ميپردازد و گاه ميزان و معيار تشخيص حق و باطل را بيان ميكند; مانند ارجاع به اهل ذكر در آية شريفة فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ (نحل،۴۳)[۲]؛ از اهل ذكر بپرسيد. و يا آياتي كه بر اعتبار عقل، تجربه و حجيّت قول پيامبر و امام وجود دارد.
۶ـ تدبّر در آيات قرآن
تدبّر و دقت در آيات قرآن نقش بسزايي در فهم قرآن دارد و در روايات نيز بر آن تأكيد فراوان شده و خواندن بيتأمّل و بيتدبّر، بدون خير و اسفبار ناميده شده است. درآية شريفه ۲۹سورة ص ميفرمايد: كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ; كتاب پربركتي فرو فرستاديم تا در آياتش تدبّر كنيد. در آية ۸۲ سورة نساء فهم اعجاز قرآن را، در بعد سازگاري دروني و عدم اختلاف، منوط به تدبّر دانسته است و در آية ۲۴محمد ميفرمايد: آيا در قرآن تدبّر نميكنند يا بر دلها قفل زده شده است؟ از دو آية اخير استفاده ميشود كه تدبّر در قرآن زمينة پي بردن به حقانيت آن را فراهم ميسازد و انسان را به راه صحيح دستيابي به كمال رهنمون ميشود، مگر كساني كه در اثر گناه بر دلهاشان قفل زده باشند.
۷ـ تفكّر
قرآن در خصوص اينكه هدف از نزول آن تفكر و انديشيدن است، ميفرمايد: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل،۴۴); و قرآن را به سوي تو فرو فرستاديم تا آنچه را نازل شده است براي مردم تبيين كني و تا شايد بينديشند.
۸ـ خردورزي
عقل و دل انسان بسياري از حقايق را درك ميكند و در عمق جان به آن اعتراف دارد، ولي حاكميت هواهاي نفساني بر عقل، مانع از توجه به اين حقايق و اعتراف به آنها ميشود. يكي از اهداف نزول قرآن زمينه سازي براي به كارگرفتن عقل و فهم است: إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (يوسف، ۲); ما كتاب خويش را به صورت خواندنيِ عربي فرو فرستاديم تا شايد عقل را به كار بنديد. در آية ديگري، ميفرمايد: اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الايَاتِ لَعَلَّهُمْ يَعْقِلُونَ (انعام، ۶۹); بنگر كه چگونه آيات را بيان ميكنيم، شايد كه دريابند و حقايق را فهم كنند.
از آيات شريفه ميتوان اين نكته را استفاده كرد كه قرآن با ذكر مقررات الهي، (انعام،۵۱) هشدار نسبت به تلاش شيطان براي گمراهي بشر، (يس،۶۲) توجه دادن به معاد (جاثيه،۵) و ذكر مثالها (عنكبوت،۴۳) در صدد است تا زمينه به كاربندي عقل را در درك حقايق فراهم سازد.
۹ـ آگاهي از يگانگي خدا
انسان تا به مرحلة «توحيد در الوهيت» نرسد و معتقد نشود كه جز خداوند متعال موجود ديگري شايسته پرستش نيست، اهل نجات نخواهد بود. به همين دليل، همة پيامبران: مردم را به توحيد در الوهيت دعوت ميكردند. قرآن مجيد نيز، كه هدفش رساندن مردم به آستانة نجات و سعادت ابدي است، يكي از اهداف نزول خود را آگاه ساختن مردم از توحيد در الوهيت قرار داده است و ميفرمايد: هَـذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُواْ بِهِ وَلِيَعْلَمُواْ أَنَّمَا هُوَ إِلَـهٌ وَاحِدٌ (ابراهيم،۵۲); اين (قرآن) بيان رسائي براي مردم است تا بدان بيم داده شوند و تا آنكه بدانند كه خدا، يگانه معبود و موجود شايسته پرستش است.
از مجموع آنچه كه در بُعد بينش ذكر شد، چنين نتيجه ميگيريم كه قرآن در مرحلة اول سعي دارد كه انسان را از غفلت و بيخبري نجات دهد، سپس امور فراموش شده را به خاطرش آورد. در مرحلة بعد، زمينة به كارگيري عقل و آمادگي براي فهم حقايق را فراهم ميآورد. پس از آن نيز بينشهاي ضروري و صحيح را در اختيار او قرار داده و بر آن استدلال ميكند، مسائل مورد اختلاف راتوضيح ميدهد وانسان را تا مرحلة «توحيد در الوهيت» كه سعادت او در گرو اعتقاد به آن است، به پيش ميبرد.
ب) اهداف قرآن در بُعد گرايش
۱ـ پند دادن
براي آنكه انسان مسير صحيح سعادت را انتخاب كند، علاوه بر بيرون آمدن از عالم غفلت و فراموشي و به دست آوردن بينشهاي صحيح و ضروري، بايد دل او نيز در گرو آن بينشها قرار گيرد، ولي توجه به ماديات و پيروي از هواهاي نفساني انسان را سنگدل ساخته و گرايش به حقايق را در او كاهش ميدهد. در چنين موقعيتي، ضروريترين عنصر مورد نياز, عاملي است كه دل او را رام كند و به حالت فطري نخستين بازگرداند. آن عامل، «پند و موعظه» است. به همين دليل، يكي از نامهاي قرآن «موعظه» ميباشد و آيات گوناگوني به اين هدف، (موعظه كردن) تصريح كرده است؛ مانند: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ (يونس،۵۷); اي مردم، شما را از سوي خداوندگارتان پندي آمد.
پذيرش حقايق غير از آگاهي از حقايق است. كم نيستند افرادي كه با آنكه حقيقت برايشان روشن گشته، از پذيرش آن سر باز ميزنند و در برابر آن مقاومت و حتي جبههگيري ميكنند. قرآن مجيد از افراد و گروههايي نام ميبرد كه در برابر ادعاهاي حق انبيا، در عين يقين داشتن به آنها، موضع مخالف گرفته و تسليم نشدهاند و بويژه، برتريطلبي و ستمگري آنان سبب شده است كه حاضر به پذيرش حقايق نشوند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا (نمل،۱۴); آيات الهي را در عين آنكه بدانها يقين داشتند، به دليل ستمگري و برتريطلبي، انكار كردند. نقش «موعظه» اين است كه زمينه را براي پذيرش دل و تسليم شدن در برابر حقايق فراهم سازد.
نكته شايان توجه آنكه موعظههاي قرآني صرفاً بر اموري كه شهرت دارد (مشهورات) و مورد قبول تودة مردم است، متكي نيست، بلكه آنچه در مواعظ قرآني رعايت ميشود تكيه بر امور صحيح و درستي است كه فهم آن آسان و همراه با تعابيري است كه دل را تحت تأثير قرار ميدهد و مشهور بودن آن به دليل پشتوانة برهاني يا فطري آن است. به عنوان مثال، به اين موعظه قرآن توجه كنيد: قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ (سبأ،۴۶)؛ بگو همانا شما را يك موعظه ميكنم براي خدا به پا خيزيد و به تنهايي و يا با همانديشي درباره نبوّت پيامبر بينديشيد و ببينيد كه او جنزده نيست. روي سخن در اين موعظه با منكران نبوّت است كه با نزول قرآن به عنوان معجزة الهي و درخواست همانندآوري، نبوّت پيامبر اسلام برايشان به اثبات رسيده، ولي براي بهانهجويي يا در اثر شبههاي كه مغرضان مطرح كرده بودند، چنين ميپنداشتند كه پيامبر ـ نعوذ بالله ـ جنزده شده يا تحت تأثير نيروهاي ديگر، تصور كرده كه پيامبر است.
قرآن از مرحلة استدلال، كه همانندآوري است، گذشته و ميفرمايد: چون شما در مقام استدلال نتوانستهايد همانند قرآن را بياوريد، پس پيامبري رسول گرامي ثابت شده است; ولي براي آنكه دلهاي آنان را تسليم اين حقيقت كند، ميفرمايد: «بگو من شما را فقط به يك چيز موعظه ميكنم: براي خدا به پاخيزيد و به تنهايي و يا با همانديشي درباره نبوّت پيامبر بينديشيد و ببينيد كه او جن زده نيست. اگر از نيروي تفكر خود، به دور از تعصب، كمك بگيريد نبوّت او را تصديق خواهيد كرد. موضوع «موعظه» در اين آيه مطلب حقي است كه قبلاً بر آن استدلال شده و در اينجا به طريقي آسان و روشن و به منظور رام ساختن دلها، زدودن زنگارهاي عقل و دل و تحت تأثير اغراض و انگيزههاي مخالف حق قرار نگرفتن، اين موعظه را ارائه ميدهد.
۲ـ انذار و تبشير
فعاليتهاي اختياري انسان در اثر آگاهي و انگيزه، جامة عمل ميپوشد. براي حركت انسانها در هر مسير (اعم از حق و باطل) صرف آگاهي كافي نيست، بلكه علاوه بر آن، انگيزه نيز لازم است و تا انسان نسبت به كارهاي خير، انگيزه و نسبت به كارهاي ناشايست، دافعة باطني نداشته باشد، در مسير صحيح قدم نميگذارد و به پيش نميرود. انسان بايد در كنار سيراب شدن عقل، با توجه به نتايج و عواقب كارهاي خوب و بد، تمايل قلبي به خيرات و نفرت و انزجار نسبت به شرور و زشتيها داشته باشد و اين مهم در پرتو «انذار» و «تبشير» حاصل ميشود. تأكيد فراوان قرآن بر ذكر و يادآوري بهشت و جهنّم و ذكر جزئيات و تفاصيل پاداشها و كيفرهاي آنجهاني، علاوه بر بيان حقانيت آن، به خاطر تأثير شگرف بيم و بشارت در جهتدادن و به تلاش واداشتن انسان است. قرآن كريم در باب تأثير بيم و اميد در عبادت شبانة شب زنده داران، چنين ميفرمايد: تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (سجده،۱۶)؛ پهلوهاشان از بسترها (براي نماز شب) دور ميشود، پروردگار خويش را با بيم و اميد ميخوانند و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق ميكنند.
بجز انسانهاي متعالي، كه عبادت را تنها به دليل شايستگي خدا براي عبادت[۳] يا محبت[۴] و يا سپاسگزاري[۵] انجام ميدهند، عامل حركت بيشتر انسانها در جهت عبادت خدا، شوق به بهشت و يا بيم از جهنّم است.[۶] افزون بر اين، انذار و تبشير براي انسانهايي كه در اثر كجرويها بيان استدلالي و موعظه برايشان سودي ندارد، هشداري است كه گهگاه آنان را از مسير انحرافي خويش باز ميدارد. قرآن مجيد يكي از اهداف خود را انذار و تبشير معرفي ميكند و ميفرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ … لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ (كهف،۱ و ۲); ستايشها ويژة خداوندي است كه بر بندة خويش كتاب را فرو فرستاد… تا از عذاب سخت پروردگار بيم دهد و مؤمنان را بشارت گويد.
۳ـ شفابخشي
زدودن زنگارهاي دل، هم براي باورداشت سخن حق ضرورت دارد و هم براي ارتقا در نردبان تكامل و قرب به خدا نقش اساسي ايفا ميكند. قرآن كريم يكي از اهداف خود را شفابخشي اعلام كرده و ميفرمايد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم … شِفَاء لِّمَا فِي الصُّدُورِ (يونس،۵۷); اي مردم، از سوي خدا برايتان… بهبودبخش بيماريهاي روحي آمد. تعبير «شِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ» عام است و هرگونه بيماري دروني، خواه كفر و نفاق و گمراهي باشد و خواه ديگر امراض باطني را، كه مانع از رشد معنوي انسان است، دربر ميگيرد.
قرآن در آية شريفة چهاردهم از سورة مطفّفين، دليل تكذيب معاد و روز جزا از سوي انسانهاي گناهكار و تجاوزگر را زنگارگرفتگي دلهايشان ميداند. در آية دهم سورة بقره نيز دليل نفاق و نيرنگبازي منافقان را بيماري دل آنان ميداند. بههرحال، تا ظرف دل از زنگار بيماري گناهان و كارهاي ناشايست پاك نشود، بهترين معارف هم اگر در آن جاي گيرد، آلوده به شرك و نفاق ميشود و نه تنها ثمربخشي خود را از دست ميدهد بلكه زيانبار ميگردد. قرآن درصدد است كه ظرف دل را پاك سازد و بيماريهاي آن را بهبود بخشد. تلاوت قرآن و دل سپردن به آن چنين اثري دارد كه در روايات آمده است: دلها همچون فلزات زنگار دارند. زنگار آنها را با استغفار و تلاوت قرآن بزداييد.[۷]
۴ـ هدايت و پندپذيري
اگر عقل سيراب شود، دل رام گردد و ظرف دل از زنگارها و بيماريها پالوده شود، آمادة پذيرش هدايت قرآن و تسليم در برابر موعظه و پند آن ميشود. اين هدف ديگري است كه در آيات مطرح شده است. قرآن ميفرمايد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ … بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ … لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (سجده،۳); يا آنكه ميگويند: قرآن را به دروغ به خدا نسبت ميدهد…، بلكه قرآن حق و از سوي خداوندگار تو است… تا شايد هدايت پذيرند. در آية ديگري ميفرمايد: كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ … لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (ص،۲۹); كتابي به سوي تو فرو فرستاديم… براي آنكه خردمندان از آن پند گيرند.
۵ـ تقوا
يكي از اهداف قرآن ايجاد تقوا در انسانها است. قرآن ميفرمايد: قُرآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (زمر،۲۸); قرآن عربي را، كه در آن هيچ كژي نيست، فرو فرستاديم تا شايد تقوا پيشه كنند. «تقوا» يكي از عناصر مهم در بينش قرآني و در اصل، به معناي «خودپايي» است. انسان همواره در برابر خطرات، خود را ميپايد و مراقب خويش است. اين خودپايي ميتواند در برابر عذاب جهنم، خشم خدا و از دست دادن كمالاتي باشد كه انسان ميتواند به آنها برسد. به همين دليل، به نحوي بر «ترس» هم دلالت دارد. و اينكه گاهي تقواي الهي يا تقواي از جهنّم را به ترس از خدا يا جهنّم معنا ميكنند بر همين اساس است، وگرنه معناي اصلي آن «ترس» نيست. در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه «ترس از خدا» به چه معنا است؟ «ترس از خدا» ميتواند به دو صورت مطرح شود: نخست آنكه از معصيت خدا برحذر باشد; زيرا معصيت خدا منشأ همة عذابهاي اخروي و عقوبتهاي دنيوي است. دوم آنكه خطر، همواره جسماني نيست، محروميت از رحمت و دوري از محبوب براي انسانهاي برجسته, بالاترين رنج است. انسانهايي كه مراحلي از كمال را طي كردهاند، بدين دليل از معصيت خدا دوري ميكنند كه نگران دور ماندن از محبوب خود هستند. برجستگان از بندگان خدا اصولاً از توجه به غير خدا بيمناكاند و تقوا آنان را هميشه در محضر خدا و خدا را حاضر و ناظر اعمال آنان قرار ميدهد و نسبت به غفلت از خدا ترساناند
تقوا هم در مرحلة فكر و نظر مطرح است و هم در مرحلة عمل و رفتار. اولين مرحلة تقوا در بُعد نظري، «حقيقتطلبي» است تا انسان گرفتار باطل نشود. انسان حقيقتطلب وقتي با قرآن مواجه گردد بدان هدايت ميشود و وقتي آيات خدا ومعجزات الهي را ببيند، تسليم آن ميگردد و بدانها ايمان ميآورد. حضرت سلمان (رض); با آنكه در محيط كفر و شرك متولد شد و در آنجا رشد كرد، ولي حقيقتطلبي و تقواي او موجب شد كه در پي يافتن آيين حق برآيد و سرانجام، به پيامبر اسلام برسد و ايمان آورد. قبلاً گفتيم كه قرآن ميخواهد حقيقتطلبي را در انسان تقويت كند و شكوفا سازد.
بالاترين مراحل تقوا ملازم با برترين درجات كمال است كه انسان را شايستة آرامشيافتن در جوار رحمت حق ميسازد: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ (قمر،۵۴ و۵۵); اهل بهشت در باغها و كنار نهرهاي بهشتاند، در منزلگاه صدق و حقيقت، نزد خداوندگاري قدرتمند.
اولين مرحلة تقوا در بُعد عمل نيز آن است كه متقي آنچه را طبق فطرت خويش زشت مييابد, از آن اجتناب ميكند. اين نوع تقوا را ميتوان «تقواي فطري» ناميد; زيرا فطرت آن را به انسان الهام ميكند، ولي اين اولين مرحلة تقوا, در مقام عمل است. پس از اسلام آوردن نيز تقوا مطرح است. اما كساني از مراحل بالاتر هدايت قرآن برخوردار ميشوند كه مراتب ديگر تقوا را داشته باشند.
قرآن مجيد، در موارد متعددي متعلق تقوا را بيان كرده است كه از آن جمله تقواي از خداوند متعال، معاد، آتش دوزخ، فتنهاي كه فقط ظالمان را در بر نميگيرد و…. است. پرداختن به همة اين موارد و نكتهسنجيهاي موجود در آنها نياز به مجال بيشتري دارد و از حوصلة اين بحث بيرون است. به هر روي، تقوا داراي درجات است،و هرچند همة موارد آن مدنظر قرآن ميباشد ولي به نظر ميرسد در آنجا كه تقوا هدف نزول قرآن است، مرحلة اولية تقوا نيست; زيرا اگر چنان خصلتي (حقيقتطلبي) در انسان نباشد، از ابتدا به قرآن گوش فرا نميدهد.
ج ) اهداف قرآن در بُعد عمل
۱ـ شكرگزاري
انساني كه به اين مرحله رسيده است خود را با انبوهي از نعمتهاي خدا روبرو ميبيند و آماده ميشود تا در برابر اين همه نعمت شكرگزاري كند. او اگر به نعمتها توجه نداشته باشد و يا از صاحب نعمت غافل باشد در صدد شكرگزاري بر نميآيد. قرآن در آيات خود با بر شمردن نعمتها و توجه دادن به اين نكته كه همة آنچه در اختيار انسان است، از خداست، اين زمينه را فراهم ميسازد. در چنين موقعيتي است كه انسان حقشناس به ولي نعمت خود توجه ميكند و در مييابد كه همه چيز از اوست و جز نعمتهاي او چيز ديگري از خود يا ديگري ندارد، به شكرگزاري آن ذات اقدس مشغول ميگردد و تا آنجا پيش ميرود كه حتي عبادت خويش را براي خوف از دوزخ يا شوق به بهشت انجام نميدهد، بلكه انگيزة شكرگزاري از نعمتهاي بيشمار خدا او را به عبادت وا ميدارد.[۸]
۲ـ داوري بهحق در مسائل مورد اختلاف
يكي ديگر از اهداف قرآن حل مسائل مورد اختلاف در مرحلة عمل است. فطرت پاك انسان، وي را به رعايت عدالت و اعطاي حقوق ديگران فرا ميخواند و در مقابل، تجاوزطلبي، او را از اين كار باز ميدارد. پيامبران: از يك سو، با انذار و تبشير، زمينة كنار زدن تجاوزطلبي و عمل به خواست فطرت الهي و پاك انسان را فراهم ميسازند و از سوي ديگر، در موارد اختلاف بين انسانها قضاوت ميكنند و مصداق حقوق ديگران را تعيين مينمايند. البته پس از هر پيامبري در طول تاريخ، انسانها دچار انحراف شدهاند و با آنكه مسائل حقوقي برايشان روشن بوده، حقوق ديگران را ناديده گرفته و به آنان ستم روا داشتهاند.
همچنين به تدريج، با ايجاد انحراف در دين خدا و يا برداشتهاي ناروا از تعاليم دين، انسانهاي ديگر را گمراه ساخته و افراد را دچار اختلاف كردهاند. در چنين وضعيتي، فقط ايمان به خدا راهگشاي مؤمنان ميگردد. قرآن مجيد، كه پس از پيامبران و كتابهاي آسماني پيشين نازل شده، از جملة اهدافش، قضاوت در مسائل اختلافي ميان مردم است. بنابراين، هدف قرآن در يك مرحله، تبيين مسائل مورد اختلاف از نظر فكري و در مرحلة ديگر، قضاوت بهحق در مسائل مورد نزاع است تا از انحراف بشر در مقام عمل جلوگيري به عمل آيد. قرآن در آية ۲۱۳ از سورة بقره، هدف بعثت همة انبيا و نزول كتب آسماني را قضاوت در مورد مسايل مورد اختلاف مردم دانسته و به روشني فرموده است كه پس از آمدن پيامبران نيز مردم به دليل تجاوزطلبي اختلاف كردند و در آية ۶۴ از سورة نحل ميفرمايد: وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ؛ ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براي آنكه موضوعات اختلافي ميان مردم را برايشان روشن سازي و بيان كني.
۳ـ تثبيت مؤمنان
خداوند ميفرمايد: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُواْ (نحل،۱۰۲); اي رسول، بگو اين آيات را روح القدس از جانب پروردگارت به حقيقت و راستي آورد تا اهل ايمان را در راه خدا ثابت قدم گرداند.
نزول وحي و تداوم آن، عامل ثبات مؤمنان در مسير خويش و نلغزيدن به جهات انحرافي است. هرچند تثبيت در مرحلة «قلب» نيز مطرح شده، ولي ثبات قدم در مسير دين و تكامل بيشتر ناظر به مشكلاتي است كه در مقام عمل پيش ميآيد و انسان را در ادامة راه دچار تزلزل ميكند. قرآن مجيد با تقويت روحيه و توجه دادن بشر به خداوند و قدرت بينظير وي و نيز پاداش عظيم مجاهدان، امدادهاي غيبي فرشتگان و ذكر داستانهاي پيامبران: و مجاهدان گذشته، زمينة ثبات قدم مؤمنان و پيامبر را در مقام عمل فراهم ميسازد.
۴ـ برپايي جامعة عادلانه
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حديد،۲۵); همانا پيامبران خود را با دلايل و معجزات فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان عدل نازل كرديم تا مردم عدالت را به پا دارند.
عدالت و قسط، هر دو با رعايت حقوق ديگران و دستيابي هركس به حق خويش مرتبط است، ولي قسط، بيشتر ناظر به پياده كردن قوانين عادلانه است. قرآن مجيد هدف نزول كتابهاي آسماني و از جمله قرآن را، اقامة قسط ميداند، آن هم قسط عمومي كه به دست خود مردم برپا شود; بدين معنا كه هدف، رشد دادن جوامع است تا آنجا كه مردم، خود انگيزة اجراي عدالت پيدا كنند و آن را اجرا نمايند.
۵ـ حاكميت قوانين خدا
إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ (نساء،۱۰۵); اي پيامبر، ما قرآن را بهحق به سوي تو فرو فرستاديم تا به آنچه خدا با وحي بر تو پديدار ساخته است، حكم نمايي.
عدالت مورد نظر قرآن و اجراي آن تنها در ساية قوانين الهي امكانپذير است. از اين رو، در اين آية شريفه هدف از نزول قرآن را حكم نمودن پيامبر در بين مردم، طبق دستور و رأي خدا ميداند. اجراي احكام ديني از يك سو، بر اساس قوانين عادلانه است و از سوي ديگر، به دست عادلترين انسانها به اجرا در ميآيد. در نتيجه، در مراحل قانونگذاري و اجرا، ضامن عدالت اجتماعي است.
۶ـ چيرگي دين حق بر همة اديان
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ (فتح،۲۸); او رسول خود (محمد«ص») را با قرآن و دين حق فرستاد تا آن را بر همة اديان غالب گرداند.
حاكميت دين خدا و غلبة آن بر ساير اديان، كه هدف ارسال پيامبر گرامى اسلام است، از ديگر اهداف اجتماعى نزول قرآن است. اين نكته با توجه به خاتم پيامبران بودن آن حضرت روشنتر ميشود. نكته شايان توجه اينكه از آنجا كه سعادت واقعي انسان در قرب به خداوند متعال است و تنها راه قرب به خداوند عبادت است و تمام مراحل پيشين و حتي اجراي عدالت و امنيت عمومي براي آن است كه مردم آزادانه به عبادت خالص الهي بپردازند و عبادت خالصانة خداوند در جامعة انساني، به حاكميت دين حق بر جامعة بشري بستگي كامل دارد، قرآن مجيد ميفرمايد: خداوند به كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند وعده داده است كه آنان را جانشينان و وارثان زمين گرداند، ديني را كه براي آنان پسنديده است برايشان مستقر سازد، به آنان امنيت ارزاني دارد تا تنها او را بپرستند و همتايي براي او در نظر نگيرند.(نور،۵۵)
۷ـ بيرون بردن مردم از تاريكيها به سوي نور
كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (ابراهيم،۲); اين قرآن كتابي است كه ما به سوي تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا، از ظلمات (جهل و كفر) بيرون آوري و به عالم نور برساني.
«نور» و «ظلمت» در اين آيه مصاديق فراواني دارد. از سويي «ظلمت» شامل كفر و نفاق و زنگارهاي دل و هرگونه عامل دوري و جدايي از خداست و از سوي ديگر «نور» مراتب قرب به خداوند از آغاز تا پايان را در بر ميگيرد. بنابراين، مراتب گوناگون تقرّب به خداوند مصاديق گوناگون خارج شدن از ظلمتها به نور است كه يكي از اهداف قرآن به شمار ميآيد.
۸ـ هدايت به راههاي امن و صراط مستقيم
قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ … وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (مائده،۱۵ و ۱۶); براي هدايت شما نوري عظيم و كتابي با حقانيت آشكار آمد. خدا با آن كتاب هركه را در پي رضا و خشنودي او است به راههاي سلامت و صراط مستقيم رهنمايي ميكند.
قرآن كريم، كه نوري از سوي خداوند متعال است، كساني را كه در پي كسب خشنودى خدا باشند به راههايي كه از هر نظر سلامت است و كسي را كه در آن پاي نهد به سلامت به سر منزل مقصود ـ كه خداست ـ ميرساند، هدايت ميكند. اين راهها ميتواند در طول يكديگر و نيز در عرض هم باشند. كساني كه در اين راهها قدم ميزنند در هر قدم كه با اين چراغ فروزان پيش روند، مرحله و بخشي ديگر از مسير سعادت برايشان نمودار ميشود و سرانجام، خداوند آنان را از سُبُل امن به شاهراه هدايت (صراط مستقيم) راهنمايي خواهد كرد.
۹ـ ورود به رحمت ويژة الهي و هدايت به ذات او
يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا (نساء،۱۷۴ و ۱۷۵); اي مردم، براي هدايت شما از جانب خدا برهاني محكم آمد و نوري تابان به سوي شما فرستاديم. پس آنان كه به خدا گرويدند و به او متوسّل شدند به زودي، آنها را به جايگاه رحمت و فضل خود در خواهد آورد و به راه راست رهنمايي مينمايد.
مؤمناني كه به اين ريسمان نوراني الهي چنگ زنند و پناه برند خداوند، خود، ايشان را در رحمت و فضل ويژهاش وارد ميسازد و از صراط مستقيم ويژهاي، ايشان را به ذات اقدس خود راهنمايي ميكند. آنان در اين جهان از همنشينان خدا و در سراي آخرت نيز در پايگاهي رفيع و راستين در آستان مقدس الهي خواهند بود. در آية ديگري ميفرمايد: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ (قمر،۵۴ و ۵۵); اهل تقوا در باغها و كنار نهرهاي بهشت منزل گزيدهاند، در منزلگاه صدق و حقيقت، نزد خداوندگاري قدرتمند.
يادآوري
در باب اهدافي كه بيان كرديم توجه به نكات زير لازم است:
۱٫ اهداف ياد شده، به طور غالب، مترتب بر يكديگر است. برخي از آنها ابتدايي و برخي ديگر متوسط به شمار ميآيند و تعدادي اشاره به هدف نهايي و اصيل دارند. بنابراين اهداف ابتدايي و متوسط ارزش خود را از هدف نهايي كسب كرده و به اندازهاي كه ما را به هدف نهايي برسانند ارزش دارند؛ مثلا ارزش برپايي جامعة عادلانه به نزديكتر كردن انسانها به خدا وابسته است به همين دليل برخي از اين اهداف در آيات ديگر از شرايط دستيابي به برخي ديگر از اهداف قرآن به شمار آمده است. مانند تقوا كه در آية «هدي للمتقين بقره،۳» شرط هدايت است.
۲٫ برخي از اين اهداف داراي چنان وسعتي هستند كه در برگيرندة همة اهداف ديگر و مراتب قرب به خدا هستند مانند: «بيرون بردن از تاريكيها به نور» و «هدايت» كه درك حقايق، روشن شدن مسايل اختلافي، برپايي جامعة عادلانه، هدايت به راههاي امن و صراط مستقيم و پندپذيري و … را در بر ميگيرد و اينها خود مرتبهاي از هدايت و مرحلهاي از بيرون رفتن از تاريكي به نور هستند.
۳٫ همة آياتي كه هدف بعثت پيامبران الهي و يا بعثت پيامبر اسلام را بيان ميكنند، ميتوانند به عنوان هدف نزول قرآن مطرح شوند؛ زيرا هدف نهايي همة پيامبران الهي يكي بيش نيست و پيامبر اسلام نيز از طريق آيات و بيانات قرآن به اهداف خود دست مييابد.
۴٫ برخي از اهداف، به صورت نتايج و آثار نزول قرآن مطرح شده مانند: ورود در فضل و رحمت خدا و هدايت به ذات اقدس او.
۵٫ قرآن كريم در ابتدا انسان را از جهت عقلي و بينشي سيراب ساخته سپس انگيزههاي قلبي و روحي او را در مسير آنها جهت ميبخشد تا انسان در پي تلاش و جهاد در راه خدا برآيد و آنگاه به اهداف نهايي نايل ميسازد.
خلاصة درس
۱٫ قرآن كريم براي نزول خود اهدافي بيان فرموده كه در سه دستة كلي جاي ميگيرند.
۲٫ بخشي از اهداف قرآن به بينش و آگاهي بشر مرتبط است مانند: غفلتزدايي و بيان مسايل اختلافي و اراية بينشهاي صحيح و استدلال بر آنها و …
۳٫ برخي ديگر از اهداف قرآن با گرايشهاي انسان ارتباط دارد مانند پنددهي و پندپذيري و بيم و نويددهي و … .
۴٫ دستة سوم از اهداف قرآن، ناظرِ عمل و رفتار آدمي است نظير:شكرگزاري و برپايي جامعة عادلانه و … .
پرسشها
۱٫ آيا ميتوان دستهبندي ديگري از آيات بيانگر اهداف قرآن ارايه داد؟
۲٫ ضرورت هدف بودن «يادآوري فراموش شدهها» در قرآن را بيان كنيد.
۳٫ قرآن كريم از چه راهي معيارهاي تشخيص حق از باطل را بيان كرده است؟
۴٫ نقش موعظه را در حقيقتپذيري بيان كنيد.
۵٫ اهداف اجتماعي نزول قرآن را نام ببريد.
۶٫ انذار و تبشير در كدام دسته از اهداف قرآن جاي ميگيرند؟ توضيح دهيد.
براي مطالعة بيشتر:
۱٫ علوم القرآن؛ محمد باقر حكيم، ص ۴۵ ـ ۷۲، قم، مجمع الفكر الاسلامي، ۱۴۱۷ ق.
۲٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص ۱۷۹-۲۷۳، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
با ديدگاههاي عمده در باب امكان فهم قرآن آشنا شود.
ادلة مدعيان امتناع فهم غير معصومان از قرآن را بيان و نقادي كند.
ادلة امكان فهم همگان از قرآن را تبيين نمايد.
پيآمد اعتقاد به امتناع فهم غير معصومان از قرآن را شرح دهد.

فهم و تفسير قرآن
پس از اثبات از سوي خدا بودن قرآن و مصونيت آن از تحريف، مهمترين مسئله، چگونگي بهرهمندي از قرآن كريم است. بهرهمندي از قرآن مراتبي دارد كه اولين مرتبة آن فهم و تفسير است. در اين درس به بررسي اين موضوع ميپردازيم.
موضوع فهم و تفسير قرآن از ديرباز مورد توجه دانشمندان بوده و ديدگاههاي مختلفي در بارة آن مطرح شده است. از يك منظر كلي اين ديدگاهها را ميتوان در دو دستة ديدگاههاي قائل به امتناع فهم و ديدگاههاي قائل به امكان فهم خلاصه كرد.[۹]
أ. ديدگاههاي قايل به امتناع فهم
برخي از عالمان حديثگرا، فهم و تفسير قرآن را ويژة پيامبر و جانشينان معصوم او دانسته و هرگونه فهم و تفسير از قرآن را فقط از راه درس آموزي از آنان ممكن ميدانند. اين گروه براي اثبات مدعاي خود به سه نوع دليل استدلال كردهاند:
يك: دليل عقلي
قرآن كلام خدا و پرتوي از تجلي اوست. فهم و تفسير اين كلام بلند، نيازمند توان روحي و علمي بالايي است كه در انسانهاي عادي وجود ندارد و تناسب و سنخيتي كه ميان مفسر و متن لازم است در اينجا ديده نميشود؛ زيرا افراد عادي از فهمِ گفتهها و نوشتههاي انسانهايي چون بوعلي و صدرالمتألهين ناتواناند و نياز به آموزش دارند، چه رسد به فهم كلام خداي تعالي كه اقيانوسي كرانه ناپيدا و ژرف است و فقط كساني كه سنخيت و تناسبي با قرآن دارند به فهم آن نايل ميشوند و آنان كساني جز پيامبر و اهل بيت نيستند.[۱۰]
نقد
درست است كه قرآن داراي معارفي متعالي است و ژرفاي آن از دسترس انسانهاي عادي خارج است؛ اما اين مطلب دليلي بر امتناع مطلق فهم آن نيست؛ زيرا قرآن كريم با وجودِ داشتن معارف بلند و ژرف، معاني قابل فهم انسانهاي عادي نيز دارد و از عصر نزول تا به حال همواره در معرض فهم آنان بوده است، ولي كتابهاي تخصصي علمي فقط براي متخصصان نوشته شده و عموم مردم مخاطب آنها نيستند. افزون بر اين، آيات و روايات نيز بر امكان فهم قرآن دلالت دارد كه در جاي خود بيان خواهيم كرد
دو: دلايل قرآني
انحصار فهم قرآن به معصومان
از جمله دلايل قرآني امتناع فهم همگاني قرآن آيات شريفه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ & فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ & لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛ راستي كه آن خواندني ارجمندي است كه در نوشتاري پنهان قرار دارد و جز پاك شدگان بدان دست نمييابند». ۷۷-۷۹ سورة واقعه. استدلال به آيات فوق بر اين مبنا استوار است كه اين آيات از قرآن موجود در دست بشر سخن ميگويد و مقصود از مطهرون، پيامبر و امامان معصوم و مقصود از مس، پي بردن به مفاد و مراد آيات است. به اين ترتيب مفاد آيه آن است كه جز معصومان كسي به معاني و معارف قرآن دست نمييابد.
نقد
استدلال فوق مبناي روشني ندارد؛ زيرا ظاهر آيه آن است كه جملة «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» در مقام توصيف قرآن موجود در لوح محفوظ است و به قرآن تنزل يافتة در دست بشر نظري ندارد چنانكه مقصود از عدم مس آن عدم امكان علم حضوري غير معصومان به آن است.[۱۱]بنابراين فهم و تفسير آيات قرآن در آية شريفه مد نظر نيست. احتمالهاي ديگري نيز در بارة اين آيه وجود دارد كه هيچ يك با ظاهر آن تناسبي ندارد هرچند همة آنها در نقد امتناع فهم قرآن به كار ميآيد.[۱۲]
تعليم قرآن به مردم
در چهار آيه به آموزش كتاب و حكمت توسط پيامبر تصريح شده است: در آية ۱۲۹ بقره از زبان حضرت ابراهيم اين دعاي اجابت شده را نقل ميكند كه: «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ؛ خداوندگارا در ميانشان فرستادهاي از آنان برانگيز كه آيات تو را بر آنان ميخواند، كتاب و حكمت بديشان ميآموزد و آنان را پاك ميسازد. راستي كه تو خود شكستناپذير فرزانهاي.» و در آية ۱۶۴ آل عمران از بعثت پيامبري كه تلاوت آيات، تزكيه و تعليم كتاب و حكمت را عهدهدار است، سخن به ميان آورده است: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ؛ به راستي خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و به ايشان نعمتي بزرگ بخشيد) آن گاه كه در ميانشان فرستادهاي از خودشان بر انگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.»
و در آيات ۱۵۱ بقره و ۲ جمعه از لطف خداوند در فرستادن چنين پيامبري سخن گفته است. «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ؛ همان گونه كه در ميانتان فرستادهاي از خودتان فرستاديم كه آيات ما را بر شما ميخواند, پاكتان ميسازد و كتاب و حكمت به شما ميآموزد و آنچه را نميدانستيد به شما ياد ميدهد.» «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ؛ او كسي است كه در ميان درس ناخواندگان فرستادهاي از ايشان بر انگيخت كه آيات او را بر آنان ميخواند, پاكشان ميسازد و كتاب و حكمت به ايشان ميآموزد و به تحقيق آنان پيش از اين در گمراهي آشکار بودند.» مفاد اين آيات آن است كه بدون تعليم پيامبر راهي به فهم مقصود خدا از آيات قرآن وجود ندارد.
نقد
۱٫ گرچه آموزش مفاهيم قرآن و شرح و تفسير مشكلات آن در آية ۴۴ نحل نيز آمده است. وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛ ما ذكر (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم تا براي مردم آنچه را به سويشان فرود آمده، روشن سازي.» وظيفه پيامبر دانسه شده ولي اين وظيفه ويژه مواردي است كه قرآن كريم برخي از مطالب را به اجمال مطرح كرده و بيان تفصيلي آن را به عهدة پيامبر گزارده است.[۱۳] مانند فرمانِ به پا داشتن نماز در قرآن كه به زمان و مكان و تعداد ركعات و چگونگي انجام آن هيچ اشارهاي نشده است و اين جزئيات از راهي جز بيان پيامبر ـ يا جانشينان معصوم ايشان ـ به دست نميآيد، بنابراين آيات مورد بحث دلالتي بر عدم امكان فهم آيات قرآن ندارد.
2. معلم بودن پيامبر هيچ تلازمي با عدم امكان فهم قرآن ندارد؛ زيرا معلّم آسان كنندة فرايند فهم و يادگيري است و اصل امكان فهم كتاب، پيشفرض آن است يعني با فرض قابل فهم بودن كتاب يا نوشتهاي ـ كه نياز به معلّم هم دارد ـ معلّمي براي آن در نظر ميگيرند.
3. اگر بپذيريم كه ظاهر آيات مورد بحث بر عدم امكان فهم قرآن پيش از تعليم پيامبر دلالت دارد با آيات و رواياتي كه بر امكان فهم دلالت ميكند ناسازگار است و چون دلالت آيات و روايات بيانگر امكان فهم قرآن قطعي و در مواردي صريح است نميتوان از مفاد آنها دست برداشت بلكه بايد آيات مورد بحث را به يكي از گونههاي زير توجيه كرد.
الف: مراد از اين آيات تعليم همة قرآن نيست بلكه پيامبر آيات ويژهاي را كه فهم آن از سطح درك مردم فراتر است تعليم ميدهد. شاهد اين جمع، رواياتي است كه آيات قرآن را ـ از جهت مراتب فهم ـ به چند دسته تقسيم ميكند، مانند:
…..ثمّ قسّم كلامه ثلاثة اقسام فجعل قسماً يعرفه العالم الجاهل و قسماً لا يعرفه الا من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تمييزه ممّن شرح الله صدره للاسلام و قسماً لا يعرفه الا الله وامناؤُه و الراسخون في العلم؛[۱۴] اميرالمؤمنين در اين روايت ميفرمايند:
خداوند سخنش را سه بخش كرده است: بخشي از آن به گونهاي است كه عالم و جاهل آن را ميشناسد و ميفهمد و بخشي از آن را جز كسي كه ذهنش با صفا، حسّش لطيف و بازشناسي وي درست و صحيح است ـ از كساني كه خدا سينهشان را براي اسلام گشوده است ـ نميفهمد و بخشي ديگر به گونهاي است كه جز خدا و امانتداران او و راسخان در علم آن را نميدانند .
ب. مراد از اين آيات، تعليم مراتب بالاي فهم قرآن است يعني فهم هر آيهاي از قرآن داراي مراتبي است. برخي از اين مراتب را همه ميفهمند اما برخي از آن را بايد از پيامبر ياد بگيرند، شاهد اين جمع، رواياتي است كه تفاوت درجات معناهاي قرآن را مطرح كرده است. امام صادق ميفرمايد: كتاب الله علي اربعة اشياء: علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق. فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقائق للانبياء[۱۵]؛ كتاب خداي عز و جل بر چهار چيز مشتمل است: بر عبارت و اشارت و لطايف و حقايق. عبارت براي عموم (توده مردم) و اشارت براي خاصان و لطايف براي اوليا و حقايق براي پيامبران است.[۱۶]
سه: دلايل روايي
أ. معصومان مخاطبان واقعي قرآن
امام باقر در گفت و گويي با قتاده ـ مفسر بصري ـ فرمودند: ويحك يا قتادة انما يعرف القرآن من خوطب به[۱۷]؛ واي بر تو اي قتاده، همانا قرآن را كسي ميشناسد كه مخاطب (واقعي) آن است. اين روايت و روايات مشابه آن بر اين نكته دلالت دارند كه پيامبر و امامان مخاطبان واقعي قرآناند و فقط آنان مقصود خداوند را از آن در مييابند.
نقد
مراد از اين روايات فهم كامل و تام قرآن اعم از ظاهر و باطن است كه ويژة پيامبر و وارثان علوم اوست و رواياتي بر آن دلالت دارد مانند روايتي كه از امام باقر نقل شده است: ما يستطيع احد ان يدّعي انه جمع القرآن كلّه ظاهره و باطنه غيرُ الاوصياء؛[۱۸] كسي جز اوصياي پيامبر نميتواند ادعا كند كه همه قرآن, ظاهر و باطنش, را گرد آورده است. بر همين اساس در روايتي ديگر امام صادق عليهالسلام به ابوحنيفه ميفرمايد: تعرف كتابالله حق معرفته؟[۱۹] آيا قرآن را آن گونه كه بايد، ميشناسي؟
برخورد سطحي با آيات قرآن و گمان درك همة حقايق آن، فكر باطلي بود كه در زمان امامان (عليهم السلام) در ميان برخي از عالمان رواج داشت، غافل از آن كه آيات قرآن داراي مراتبي از معاني است كه عقل عادي به تمامي آن راه نمييابد. روايات يادشده در صدد نفي چنين توهم و ادعايي است و فهم ظاهر آيهها را نفي نميكند.
ب. همچنين امام باقر در روايت ديگري فرمودند: و ليس شئ ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ان الآية لتكون اولها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصل يتصرف علي وجوه؛[۲۰] از عقل مردان (مردم) چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست به راستي كه ابتداي آيه دربارة چيزي و انتهاي آن در بارة چيزي (ديگر) است و حال آن كه سخني پيوسته است و به صورتهاي مختلفي در ميآيد.
نقد
اينگونه روايات بر اين نكته تاكيد دارد كه رعايت نكردن قواعد تفسير، ما را از فهم ظاهر قرآن نيز باز ميدارد. شاهد اين سخن، بخش پاياني روايتي است كه بر تفاوت ابتدا و انتهاي برخي آيات قرآن (در عين پيوستگي) دلالت دارد. ممكن است ابتداي آيه در بارة مسائل اين جهاني و انتهاي آن در بارة مسايل جهان ديگر باشد و يا ابتداي آن در بارة موجودات مادي و انتهاي آن در بارة موجوداتِ غير مادي باشد يا ابتداي آيه، حكمي از احكام فرعي و انتهاي آن مسألهاي هستي شناختي باشد. پس دقت در اين گونه ويژگيها به هنگام تفسير قرآن ضروري است، در حالي كه نگاهي به تفسيرهاي مخالفان اهل بيت در صدر اسلام بيدقتي آنان را در فهم و تفسير قرآن آشكار ميسازد و اعتراض اهل بيت در روايات مورد بحث به چنين افرادي است.
با توجه به مطالب پيشگفته معلوم شد كه مراد از «الرجال» در اين روايات، افراد خاصي مانند قتاده و ابوحنيفه و همفكران آنان هستند كه دقتي شايسته در باب فهم قرآن نداشته و ندارند، در غير اين صورت شايسته بود چنين گفته شود: «ليس شىء بابعد من العقل من تفسير القرآن» بنابراين مراد از دور بودن عقل مردان از فهم و تفسير قرآن، دور بودن درك افراد و گروههاي خاصي است كه قواعد فهم را رعايت نميكنند و يا از حد فهم ظاهر و تفسير فراتر رفته، مدعي درك و فهم همة معارف ظاهري و باطني قرآن هستند.
ب. ارادة خلاف ظاهر در بسياري از آيات
در رواياتي سخن از مراد نبودن ظاهر بعضي از آيات به ميان آمده است. چه بسا لفظ آيهاي عام يا مطلق بوده ولي در واقع خاص يا مقيد اراده شده باشد. امير المؤمنين عليهالسلام در روايتي فرمودهاند: منه ما لفظه عام محتمل العموم و منه ما لفظه واحد و معناه جمع و منه ما لفظه جمع و معناه واحد و منه ما لفظه ماض و معناه مستقبل …؛[۲۱] بخشي از آيات قرآن واژگان عام دارد و احتمال عام بودن آن ميرود برخي از آيات داراي واژة مفردي است كه معناي جمع دارد و بخشي داراي واژة جمع است كه معناي مفرد دارد و بخشي داراي صيغة ماضي و(لي) مقصود از آن مستقبل است.
در اينگونه روايات بر اين نكته تأكيد شده كه ظاهر برخي آيات مقصود خداوند نيست و چون موارد اين آيات تعيين نشده بنابراين فهم هيچ آيهاي براي ما ممكن نيست؛ زيرا در هر آيهاي احتمال ارادة خلاف ظاهر وجود دارد.
نقد
۱٫ احتمال اراده خلاف ظاهر ويژه آيات قرآن نيست و در هر سخني و از آن جمله در روايات نيز وجود دارد و لازمة اين استدلال آن است كه روايات بلكه هر سخني غير قابل فهم براي ديگران باشد زيرا در آن موارد نيز مواردي كه اراده خلاف ظاهر شده است متعين نيست و اين لازمه باطل را صاحبان اين استدلال نميپذيرند.
۲٫ صرف احتمال اراده خلاف ظاهر، در هيچ سخني موجب عدم امكان فهم آن نميشود بلكه روش عقلا در اين موارد آن است كه براي فهم آن به بررسي و فحص از قيود ميپردازند تا مقصود را بدست آورند. بنابراين در چنين مواردي ابتدا بايد به دنبال مخصص و مقيد و قراين در آيات ديگر و احياناً روايات بود و در صورت نيافتن قرينهاي بر ارادة خلاف ظاهر، همان معناي ظاهر را مراد خداوند دانست و به هر حال در اين گونه موارد تفاوتي ميان فهم قرآن و روايات و يا سخنان گويندگان ديگر نيست. بر اين اساس احتمال ارادة خلاف ظاهر، سبب امتناع فهم قرآن نميشود بلكه لزوم پيجويي قراين را ضروري ميسازد.[۲۲]
ج. اهل بيت سخنگويان راستين قرآن
در روايتي آمده است: فاستنطقوه و لن ينطق لكم و لكن اخبركم عنه[۲۳]؛ آن (قرآن) را به سخن آوريد و هرگز براي شما سخن نميگويد اما من از آن به شما خبر ميدهم. و در روايت ديگري امام صادق فرموده است: انما القرآن امثال لقوم يعلمون دون غيرهم و لقوم يتلونه حق تلاوته و هم الذين يؤمنون به و يعرفونه فاما غيرهم فما اشدّ اشكاله عليهم و ابعده من مذاهب قلوبهم و لذلك قال رسول الله: انه ليس شىء بابعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن و فـى ذلك تحير الخلائق اجمعون الا ما شاء الله و انما اراد الله بتعميته فـى ذلك ان ينتهوا الي بابه و صراطه و ان يعبدوه و ينتهوا فـى قوله الي طاعة القُوّام بكتابه و الناطقين عن امره و ان يستنبطوا ما احتاجوا اليه من ذلك عنهم لا عن انفسهم … فان الناس غير مشتركين فـى علمه … و لا قادرين عليه و لا علي تأويله الا من حدّه و بابه الذي جعله الله له؛[۲۴] همانا قرآن مثلهايي براي مردمي است كه ميدانند نه ديگران و براي مردمي كه به شايستگي آن را ميخوانند (و ميفهمند) آنان كسانياند كه بدان ايمان ميآورند و آن را ميشناسند اما ديگران چقدر (قرآن) برايشان دشوار است و از دلهايشان دور است از اين رو پيامبر فرمودند: به راستي كه از دلهاي مردمان چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست و در اين وادي همة مردم سرگرداناند جز آن كه خدا بخواهد و جز اين نيست كه خدا با پوشاندن مطالب قرآن خواسته است تا مردم به باب و راه او برسند و او را بپرستند و از راه قرآن به فرمانبرداري از بر پادارندگان كتاب (قرآن) و گويندگان فرمان او برسند و آنچه از قرآن كه به (فهم) آن نيازمندند از آنان جويا شوند نه از خود … به راستي مردم در دانش كتاب (قرآن) همگون نيستند … نه بر (فهم) آن توانايي دارند و نه بر تأويل آن، جز از مرز و راهي كه خدا براي آن قرار داده است.مدلول اين گونه روايات آن است كه قرآن كريم براي عموم مردم صامت بوده و فهم مطالب آن ويژه پيشوايان معصوم است. خداوند اين دانش را در اختيار آنان قرار داده تا مردم به آنان مراجعه كرده و از اين طريق با معارف قرآن آشنا شوند بنابراين كسي نمي تواند بدون مراجعه به معصومان از قرآن بهره گيرد.
نقد
ظاهر اين روايات با بعضي آيات قرآن[۲۵] ناسازگار است. افزون بر اينكه روايات متعددي نيز در برابر آن قرار دارند؛ مانند رواياتي كه قرآن را کتابي گويا معرفي ميكنند: كتاب الله بين اظهركم ناطق لا يعيي لسانه؛[۲۶] كتاب خدا در ميان شماست، گويندهاي كه زبانش به لكنت نميافتد. و: ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض؛[۲۷] بعضي از آن به بعضي ديگر گويا ميشود و بعضي از آن گواه بعضي ديگر است. و نيز رواياتي كه قرآن را ملجأ و راهگشاي مسلمانان در تاريكي فتنهها ميدانند مانند: فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن؛[۲۸] هرگاه فتنهها چون پارههاي شب تار بر شما مشتبه شد بر شما باد به قرآن. و رواياتي كه به تدبر و فهم قرآن فرمان ميدهد: تدبروا القرآن و افهموا آياته؛[۲۹]در قرآن بينديشيد و آياتش را بفهميد، اين روايات همه بر امكان فهم قرآن دلالت دارند. بنابراين معناي روايات سخنگويي اهل بيت از قرآن، انحصار فهم مراتب ويژهاي از قرآن (مانند معاني باطني و پي بردن به حقيقت معارف قرآني) به آنان است يا آن كه مخاطبانِ اين گونه روايات، گروههايي بودهاند كه شرايط لازم براي تفسير و فهم كلام خدا را نداشتهاند.
ب. امكان فهم قرآن
دلايل قابل فهم بودن قرآن
يك: عقلايي بودن زبان قرآن
قرآن كريم بر اساس اصول محاورة عقلايي با مردم سخن گفته و دليلي بر كاربرد شيوة جديدي در بيان قرآن وجود ندارد. بنابراين همانگونه كه محاورات ديگران قابل فهم است آيات قرآن نيز فهم ميشود و مخاطبان نيز فهم خود را درست ميشمارند. اگر اين گونه برداشت و فهم زبان قرآن شيوهاي نادرست يا مخالف با مراد خداوند از آيات ميبود لازم بود به روشني به همه ابلاغ شود تا مردم دچار كژفهمي نشده و هدف از نزول قرآن كه هدايت مردم است از ميان نرود.[۳۰]
دو: هماوردخواهي قرآن
پيامبر اسلام براي اثبات حقانيت رسالت خود، مخالفان را به آوردن كتابي همانند قرآن فراخوانده است. لازمة اين فراخوان، قابل فهم بودن قرآن است تا مخالفان با فهم محتوا و آگاهي از جنبههاي گوناگون اعجازي آن همانندآوري كنند. اگر قرآن قابل فهم نباشد يا فهم فراخوان شدگان بر خلاف مراد خدا و يا منوط به تاييد آن از سوي معصومان باشد, تحدي و مبارزطلبي قرآن بيمعنا خواهد بود؛زيرا منكران قرآن براي سخنان معصومان اعتباري قائل نيستند.[۳۱]
سه: فراخوان تدبر در آيات
خداوند تعالي در آياتي تدبر در قرآن را هدف نزول دانسته است, كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ؛[۳۲] اين كتابي با بركت است كه بر تو فرو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان متذكر شوند. همچنين از تدبر در آيات ستايش كرده, و بر تدبر نكردن در آن نكوهش نموده است أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛[۳۳] آيا در قرآن نميانديشند يا آن كه قفلها بر دلها(ي آنان) است؟ أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءهُمُ الْأَوَّلِينَ؛[۳۴] آيا در اين گفتار (قرآن) نينديشيدند يا آن كه چيزي برايشان آمده كه بر پدران نخستينشان نيامده است؟و نيز تدبر در قرآن را راهي براي فهم يكي از ابعاد اعجاز قرآن دانسته است:أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا؛[۳۵] آيا در قرآن نميانديشند (تا دريابند كه) اگر از سوي غير خدا ميبود ناهماهنگي فراواني در آن مييافتند.[۳۶]براساس اين آيات فهم قرآن و تدبر در آن نه تنها امري ممكن، بلكه لازم و ضروري است.
چهار: اوصاف قرآن
برخي از اوصاف قرآن كريم كه در آيات متعددي آمده است، بر قابل فهم بودن قرآن دلالت دارد مانند نور و بيان و تبيان: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا»[۳۷]؛و نوري آشكار به سوي شما فرستاديم. هَـذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ[۳۸]؛ اين (كتاب) روشنگري براي مردم است. وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ[۳۹]؛ و بر تو كتاب را فرو فرستاديم كه بيانگر همه چيز است. وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ ؛[۴۰] و زبان قرآن، زبان عربي روشن است.
اين اوصاف و همانندهاي آن،[۴۱] بيانگر امكان فهم آيات قرآن كريم است؛ زيرا بيان و تبيان، آن است كه مطلبي را آشكارا بازگو كند. نور آن است كه خود روشن و ديگر چيزها را در پرتو شعاع خود روشن سازد. اگر قرآن، دستكم در مراحل ابتدايي فهم، جز با بيان معصومان قابل فهم نباشد، اوصاف پيشگفته بر آن صادق نخواهد بود؛ زيرا چيزي كه قابل فهم نيست چگونه نور و تبيان و مبين است؟
پنج: روايات
دستههاي مختلفي از روايات نيز بر امكان فهم همگاني قرآن دلالت دارد.
أ. روايات بيانگر ضرورت تدبّر در قرآن
پيامبر اكرم فرموده است: تدبّروا القرآن و افهموا آياته؛[۴۲] در قرآن بينديشيد و آياتش را بفهميد و نيز فرمود:
ويل لمن لاكها بين فكّيه و لم يتأمل فيها[۴۳]؛ واي بر آن كه قرآن را در ميان دو فكّ خود بجود و در آن نينديشد. امام علي نيز فرموده است: الا لا خير فـى قرائة ليس فيها تدبّر[۴۴]؛ آگاه باشيد در خواندني كه انديشه در آن نباشد هيچ خيري نيست.
پيشفرض پذيرفته شده در اين روايات، امكان فهم قرآن براي غير معصومان است؛ زيرا تا نوشتهاي براي مردم قابل فهم و درك نباشد، آنان را به تأمل و تدبّر در آن فرمان نميدهند.
ب. روايات بيانگر انواع آيات قرآن
برخي از روايات در مقام دستهبندي معارف مستفاد از آيات قرآن، فقط يك بخش از آنها را دور از فهم مردم دانسته است و درك ديگر بخشها را براي آنان ممكن ميداند. امام صادق عليه السلام ميفرمايد: كتاب الله علي اربعة اشياء علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقايق فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء.[۴۵] (معارف) قرآن شامل چهار بخش عبارت ها, اشارت ها, لطايف و حقايق است. عبارتها براي عامه مردم, اشارتها براي خواص, لطايف براي اوليا و حقايق ويژه انبياست.
ج. روايات بيانگر چگونگي فهم قرآن
امام صادق در تفسير آيه ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ؛[۴۶] نون، سوگند به قلم و آنچه مينويسند. بر ثبت همه حوادث عالم از گذشته و آينده توسط قلم در كتاب مكنون الهي تأكيد كرده و آن را اصل براي ديگر نسخهها برشمردند و فرمودند: اولستم عرباً؟ فكيف لا تعرفون معني الكلام و احدكم يقول لصاحبه انسخ ذلك الكتاب، اوليس انما ينسخ من كتاب آخر من الاصل؟ و هو قوله «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»[۴۷]؛آيا عرب نيستيد؟ پس چگونه معناي سخن را نميفهميد در حالي كه يكي از شما به همنشين خود ميگويد اين كتاب را نسخه برداري ميكنم آيا چنين نيست كه از كتاب ديگري كه اصل است نسخه برداري ميكند؟ و آن سخن خداست «راستي كه ما (از) آنچه ميكرديد رونوشت ميگرفتيم».[۴۸]
در اين روايت در شرح مراد از آيه، به كاربرد عرفي يكي از واژگان به كار رفته در آيه ديگرِ مرتبط با آن استناد شده و فهم همگاني از آن واژه، ملاكِ فهم مراد خداوند از آيه قرار گرفته است. بنابراين آگاهان به زبان عربي با توجه به معاني واژهها و ساختار ادبي (صرفي و نحوي و بلاغي) كلام عربي ـ كه زبان قرآن است ـ ميتوانند به فهم مراد خداوند از اين كتاب دست يابند.
عبدالاعلي مولي آل سام از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است: قلت لابي عبدالله: عثرت فانقطع ظفري فجعلت علي اصبعي مرارة فكيف اصنع بالوضوء؟ قال يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزّ و جلّ «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» امسح عليه؛[۴۹]به امام صادق گفتم به زمين افتادم و ناخنم جدا شد و مرهمي بر آن نهادم (اينك) چگونه وضو بگيرم؟ فرمود: اين (مسئله) و همانندهاي آن از كتاب خداي عزّ و جلّ فهميده ميشود قرآن ميفرمايد خداوند «حرجي (كار دشوار و طاقتفرسا) در دين بر شما قرار نداده است» بر (روي همان) مرهم مسح كن.
اين روايت بر قابل فهم بودن قرآن دلالت دارد؛ زيرا اگر غير معصومان دركي از آيات قرآن نداشتند لازم بود امام بفرمايد: اَعرِفُ هذا وَ اَشبَاهَهُ مِن كِتابِ اللهِ؛ اين مسئله و مسائل مشابه آن را من از كتاب خدا ميفهمم، در حالي كه فرمود: «يُعرَف» يعني فهميده ميشود كه اشاره به امكان فهم تدبر كنندگان در قرآن دارد.
در روايت ديگري زراره به امام صادق ميگويد: الا تخبرني من اين علمت ان المسح ببعض الرأس و بعض الرجلين؟ فضحك فقال: يا زرارة قال رسول الله و نزل به الكتاب من الله عزّ و جلّ لان الله عزّ و جلّ يقول «فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ» فعرفنا ان الوجه كله ينبغى ان يغسل ثم قال: «وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» فوصل اليدين الي المرافق فعرفنا انه ينبغي لهما ان يغسلا الي المرفقين ثم فصل بين الكلام فقال «وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ» فعرفنا حين قال «بِرُؤُوسِكُمْ» ان المسح ببعض الرأس لمكان الباء ثم وصل الرجلين بالراس كما وصل اليدين بالوجه فقال و ارجلكم الي الكعبين فعرفنا حين وصلها بالراس ان المسح علي بعضها…[۵۰]؛ آيا به من خبر نميدهيد كه از كجا دانستيد كه مسح، به قسمتي از سر و پاهاست؟ حضرت تبسمي كرده و فرمودند: اي زراره رسول خدا فرموده و قرآن آن را از سوي خدا فرود آورده است؛ زيرا خداي عزّ و جلّ ميفرمايد «رويتان را بشوييد» فهميديم كه همة صورت را بايد شست، سپس فرمود «و دستهايتان را تا آرنج» پس دستها را تا آرنج به (شستن) صورت عطف كرد، فهميديم كه بايد دستها را تا آرنج شست. سپس رشتة سخن را جدا كرده و فرمود «سرهايتان را مسح كنيد» پس زماني كه فرمود «بِرُؤُوسِكُمْ» فهميديم كه مسح به قسمتي از سر است به خاطر حرف با (كه در ابتداي بِرُؤُوسِكُمْ آمده است) آنگاه پاها را به سر عطف كرد، همان طور كه دستها را به صورت و فرمود «وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ» پس از اين عطف فهميديم كه مسح بر قسمتي از پاها (واجب) است…
امام به اين وسيله شاگردان خود را تربيت ميكردند تا راه استدلال به قرآن را فرا گيرند و در اين راه از همان شيوهاي كه مردم در فهم زبان عربي به كار ميبرند استفاده كردهاند بنابراين هر كس با رعايت شرايط و اصول فهم، به قرآن مراجعه كند به مراد خدا دست خواهد يافت.
د. روايات بيانگر لزوم تمسّك به قرآن
در روايات متعددي فرمان تمسك به قرآن آمده است مانند روايت نبوي: … فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن[۵۱]؛ زماني كه فتنهها چون پارههاي شب تار شما را فراگيرد بر شماست كه به قرآن روي آوريد. در اين گونه روايات امكان فهم قرآن مفروغ عنه دانسته شده است؛ زيرا با فرض عدم امكان فهم آيات تمسك به قرآن براي رهايي از فتنهها بي فايده و لغو خواهد بود.
هـ . روايات معيار بودن قرآن در ارزيابي روايات
در روايتي از امام صادق عليهالسلام آمده است: كل شىء مردود الي كتاب الله و السنّة و كل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف[۵۲]؛ هر چيزي به كتاب خدا و سنّت بازگردانده ميشود و هر حديثي كه با كتاب خدا موافق نباشد باطلي آراسته است.
اين روايت به روشني بر امكان فهم قرآن دلالت دارد؛ زيرا اگر فهم قرآن ممكن نبود هرگز آن را معيار سنجش روايات سره از ناسره قرار نميدادند و در روايتي از پيامبر اكرم آمده است: ما جاءكم عنـى يوافق القرآن فانا قلته و ما جاءكم لا يوافق القرآن فلم اقله[۵۳]؛ آنچه از من براي شما نقل ميشود كه با قرآن موافق است گفتة من است و آنچه با قرآن موافق نيست من نگفتهام.
بر اساس اين روايات, قرآن معيار سنجش روايات و در نتيجه قابل فهم دانسته شده است؛ زيرا چيزي كه خود مبهم است و مراد از آن روشن نيست چگونه ميزان ارزيابي مطالب ديگر تواند بود؟
خلاصة درس
۱٫ نظرية رايج در ميان دانشمندان اسلامي امكان فهم قرآن براي غير معصومان است.
۲٫ مدعيان امتناع فهم همگاني از قرآن به ادلة زير استناد كردهاند:
أ. عدم تناسب و سنخيت كلام خدا با فهم انسانهاي عادي؛
ب. آيات بيانگر معلم قرآن بودن پيامبر و اختصاص فهم قرآن به پاكشدگان؛
ج. روايات بيانگر اختصاص فهم قرآن به معصومان، ارادة خلاف ظاهر از آن و روايات دال بر صامت بودن قرآن.
۳٫ ادلة امتناع فهم همگاني از قرآن به دلايل زير مخدوش است:
أ. قرآن كريم با داشتن مطالب متعالي و ژرف، معاني قابل فهم همگان نيز دارد
ب. مراد از آيات بيانگر معلم قرآن بودن پيامبر، لزوم فراگيري تفاصيل احكام و مراتب عالي و معاني باطني قرآن از ايشان است. مراد از آية تطهير، عدم امكان علم حضوري غير معصومان به قرآن است و با فهم و تفسير (علم حصولي) همگاني از آن منافاتي ندارد.
ج. مقصود از روايات مورد استدلال بر ضابطهمند بودن فهم قرآن و نهي از سطحينگري و انحصار مراتب عالي فهم قرآن به معصومان است و با امكان فهم همگاني از آن در سطوح پايينتربا رعايت ضوابط تفسير, منافات ندارد
۴٫ فهم همگاني از قرآن به دلايل زير ممكن است:
أ. عقلايي و به لسان عرف بودن محاورات قرآن؛
ب. تلازم هماورد خواهي قرآن با امكان فهم؛
ج. تلازم فراخوان تدبر در قرآن با امكان فهم؛
د. دلالت برخي از اوصاف قرآن بر امكان فهم مانند نور، بيان، تبيان، بصائر، برهان، بيّنه و …؛
هـ . دلايل روايي مانند روايات بيانگر ضرورت تدبر در قرآن، فهم قرآن، لزوم تمسك به قرآن و معيار بودن قرآن در ارزيابي اخبار و احاديث.
پرسش:
۱٫ راههاي بهرهمندي از قرآن را بيان كنيد.
۲٫ آيا ميتوان در اثبات امكان فهم همگان از قرآن به دلايل برون قرآني استناد كرد؟ چگونه؟
۳٫ آيا استدلال به آيات قرآن در اثبات امكان فهم همگان از قرآن دور باطل نيست؟
۴٫ پيآمد اعتقاد به امتناع فهم همگان از قرآن چيست؟
۵٫ كدام دسته از روايات بر قابل فهم بودن قرآن دلالت دارند؟ توضيح دهيد.
۶٫ پاسخ استدلال به روايات بيانگر امتناع فهم قرآن چيست؟
۷٫ شبهه عدم سنخيت بين كلام خالق و فهم بشري را نقادي كنيد.
۸٫ دلايل قرآني ديدگاه امتناع فهم همگان از قرآن را بيان و نقادي كنيد.
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ البيان في تفسير القرآن؛ ابوالقاسم موسوي خويي، ص۲۶۸، قم، دارالثقلين، ۱۴۱۸هـ .ق.
۲٫ تسنيم؛ عبدالله جوادي آملي؛ ج۱، ص۵۲ به بعد، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۳٫ روششناسي تفسير قرآن؛ علي اكبر بابايي و همكاران، ص۴۱-۵۵، تهران، سمت، ۱۳۷۹ هـ .ش.
۴٫ قرآن در اسلام؛ محمد حسين طباطبايي،ص۲۴-۲۶، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ۱۳۶۱هـ .ش.
۵٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي؛ ص۳۵۳-۳۸۴، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
درس سوم
مقصود از جواز فهم قرآن را بيان و ديدگاههاي عمده در اين مسأله را به اختصار معرفي كند.
ادلة مخالفان جواز فهم قرآن را بيان و نقادي كند.
ادلة جواز فهم قرآن را تبيين كند.
ارزش فهم ما از قرآن را توضيح دهد.
أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ؛ آيا در قرآن نميانديشند؟ نساء ۸۲ |
جواز فهم قرآن
پس از اثبات امكان فهم غير معصومان از قرآن، اين سؤال مطرح ميشود كه آيا اين فهم و تفسير، جايز است يا آن كه به رغم ممكن بودن، جايز نيست و فقط براي معصومان رواست كه به تفسير قرآن بپردازند و فقط بيان آنان در فهم مراد خدا از آيات, معتبر است؟
در اين باره نيز دو ديدگاه عمده وجود دارد، يكي ديدگاه عدم جواز كه فقط فهم و تفسير معصومان را روا و دخالت غير معصوم را در شرح و تفسير مفاهيم قرآني ناروا ميداند[۵۴] و دوم ديدگاه كساني است كه فهم و تفسير را براي غير معصوم نيز جايز دانستهاند، مشروط به اين كه اصول و قواعد فهم قرآن مورد توجه و عمل مفسر قرار گيرد.
پيش از بيان ادله طرفين, لازم است به اين نكته اشاره كنيم كه جواز فهم و تفسير قرآن از دو منظر قابل بحث است؛ يكي جواز تكليفي و ديگري جواز وضعي. مقصود از جواز تكليفي بيان اين نكته است که اقدام به تفسير قرآن از نظر شرعي جايز است و منعي ندارد و مقصود از جواز وضعي آن است كه در هر صورت, حاصل تلاشهاي علمي مفسر در فهم مفاد آيات و كشف مقصود خدا از آن, حجّيت دارد يا آن كه به كلي بي اعتبار است؟ برخي از ادله قايلان به عدم جواز, عام بوده و هر دو نوع جواز را نفي مي كند؛ اما برخي ديگر فقط يكي از آن دو را از ميان بر مي دارد. مثلا استدلال به آيات و روايات بازدارنده از پيروي گمان, هر دو نوع جواز تكليفي و وضعي را مد نظر دارد, ولي استدلال به روايات باز دارنده از تفسير به راي بر عدم جواز تكليفي و استناد به روايات بيان گر تحريف, جواز وضعي تفسير را هدف قرار مي دهد.
دلايل عدم جواز فهم قرآن
ممنوعيت پيروي از گمان
گرچه قرآن قابل فهم است اما اين فهم يقينآور نيست و حاصلي جز گمان به مراد خداوند در پي ندارد. بنابراين فهم و تفسير ما (غير معصومان) از قرآن مستلزم نسبت دادن اموري به خداي تعالي است كه علم بدان نداريم. اين استناد با توجه به آيات و رواياتِ بازدارندة از پيروي گمان، امري ناپسند و نكوهيده است. قرآن كريم در مقام نكوهش از مشركان و منكران قيامت، پيروي از گمان را نكوهش كرده و آن را بيانگر حقيقت نميداند مانند: إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ[۵۵]؛ جز از گمان و خواهشهاي نفساني خود پيروي نميكنند. إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا[۵۶]؛ راستي كه گمان براي رسيدن به حق كفايت نميكند. همچنين در روايتي آمده است: من قال في القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعده من النار…؛[۵۷] هركس در بارة (مراد از آيات) قرآن سخني بدون علم بگويد (در قيامت) جايگاه خود را از آتش فراهم آورد.
نقد
اولا فهم همة گفتارها و نوشتارها ـ جز موارد صريح كه اندك است ـ ظني است و اختصاصي به آيات قرآن ندارد، اگر فهم عقلايي از محاورات ـ كه بيشتر ظني است ـ بياعتبار است بايد در همة موارد بدان پايبند بود از جمله در فهم رواياتي كه از معصومان رسيده است؛ زيرا زبان قرآن و روايات، همان زبانِ متكي بر اصول محاورة عقلايي است. بر اين اساس ظني بودن فهم، اختصاصي به آيات قرآن ندارد و سخن معروفي كه گاهي گفته ميشود: قرآن ظنيالدلالة و روايات قطعيالدلالة است، بيپشتوانه و عاري از حقيقت و بر خلاف آيات و روايات است. آيا از عبارت قرآني «الله لا اله الا هو»[۵۸] جز يگانگي خدا و نفي شرك، چيز ديگري از آن فهميده ميشود؟
ثانيا آيات مورد استدلال، در باب نكوهشِ پيروي از گمان در امور اساسي اعتقادي است مانند توحيد و نبوت و معاد، بنابراين نميتوان براي اثبات ناروايي پيروي از گمان در فهم متون به آنها استدلال كرد.[۵۹]
ثالثا گمان بر دو نوع است يكي گمان معتبر و ديگري گمان بياعتبار، آيات و رواياتي كه ما را از تكيه بر گمان باز ميدارد به گمانها و حدس و تخمين هاي بياعتبار برخاسته از خواهش هاي نفساني كه اطمينانآور نيست و عقلا بدان تكيه نميكنند اشاره دارد. بنابراين گمانهاي اطمينانآور و از جمله ظواهر كتاب و سنت كه بعد از بررسي قراين مختلف كلام به دست ميآيد براي ما حجت است و از مصاديق قول به غير علم نخواهد بود؛ زيرا گمان معتبر از منظر قرآن و روايات، علم تلقي شده وآثار علم بر آن مترتب ميشود. چنان كه در عرف عقلا نيز چنين است.[۶۰]
روايات نكوهشگر تفسير به رأي
در روايات متعددي تفسير به رأي نكوهش شده است. مانند: من فسّر القرآن برأيه فقد افتري علي الله الكذب[۶۱]؛ هركس قرآن را با رأي خويش تفسير كند بر خداوند دروغ بسته است. و: ما آمن بى من فسّر برأيه كلامي[۶۲]؛ آن كه سخن مرا به رأي خود تفسير كند به من ايمان نياورده است.
مقصود از تفسير به رأي، پرداختن به فهم آيات قرآن با تكيه بر آرا و انديشههاي خود و عدم بهرهگيري از بيانات معصومان است. بنابراين تفسير بدون مبنا قرار دادن روايات پيامبر واهل بيت تفسير به رأي و غير معتبر است.
نقد
مراد از تفسير به رأي[۶۳] آن است كه مفسّر بيتوجه به قواعد محاوره و ادبيّات عرب و قراين كلام و صرفاً بر اساس ديدگاه شخصي و غير مستند خود قرآن را تفسير كند و يا آن كه پيش از مراجعه به قرآن، ديدگاهي را انتخاب كرده سپس آن را بر آيه تحميل كند و همان را مراد خداوند از آية مورد بحث خود قرار دهد. به همين دليل در روايات تفسير به رأي، واژة رأي به ضمير اضافه شده تا «رأي شخص» را افاده كند. اصول محاورة عقلايي و بديهيات و دلايل متقن عقلي «رأي شخص» به شمار نميآيند. اگر كسي بر اساس مطالب بديهي يا نزديك به بديهي عقلي و قراين پيوسته و ناپيوستة سخن ـ كه اعتبار آن روشن است ـ قرآن را تفسير كند، تفسير به رأي نكوهش شدة در آن روايات نخواهد بود.
روايات بيانگر تحريف قرآن
بر اساس روايات بيانگر تحريف قرآن، بخشي از آيات قرآن از بين رفته و يا از جاي اصلي خود جدا شده است و با اين تغييراتي كه پديد آمده، فهم هيچ بخشي از قرآن براي ما جايز نيست. چه بسا در آن بخشي كه تحريف شده است، آيهاي بوده كه در فهم مراد خداوند از آيه يا آيات مورد تفسير تأثير داشته و اكنون با عدم وجود آن به هيچ وجه به مراد خداوند راهي نخواهيم داشت و اقدام به تفسير كاري ناروا است.
نقد
پيشتر در بحث مصونيت قرآن از تحريف[۶۴]به نقد و بررسي روايات تحريف پرداختيم و تحريف ناپذيري قرآن را اثبات نموديم. بنابراين نه چيزي از قرآن كم شده و نه مطلبي به آن افزوده شده است و اگر احتمال جابجايي برخي آيات ميرود، به گونهاي نيست كه فهم ما را دچار اختلال كند و مراد خداوند بر ما مشتبه گردد. بدين ترتيب تفسير قرآن در صورتي كه با رعايت اصول و قواعد فهم قرآن همراه باشد، نتيجة آن به عنوان مراد خداوند تعالي براي ما معتبر خواهد بود.
دلايل جواز فهم قرآن
أ. دليل عقلي
چنان كه پيشتر گذشت قرآن بر اساس اصول محاورة عقلايي با مردم سخن گفته و دليلي بر به كارگيري شيوة ديگري در بيان قرآن وجود ندارد. مخاطبان قرآن نيز از آغاز تاكنون بر همين اساس (اصول محاوره) به فهم قرآن روي آوردهاند. اگر اين شيوه فهم ناروا بود بايد به صراحت به همه اعلام ميگرديد تا با پرهيز از آن گرفتار كژ فهمي نشوند؛ زيرا سكوت در اين زمينه, مردم را به گمراهي كشانده و با هدف از نزول قرآن كه هدايت مردم است ناسازگار و از ساحت حكيمانة خداي متعال و پيامبر دور است.
ب. دلايل نقلي
۱٫ آيات قرآن
چنان كه در بحث امكان فهم گفتيم قرآن كريم مردم را به تدبر در آيات قرآن فرا خوانده و فرمان داده است, بيگمان خداي حكيم و اولياي او به چيزي كه نارواست فرمان نميدهند. بنابراين وجود اين فرمانها يا سفارشها، دليل روا بودن فهم ما از قرآن است. نميتوان گفت كه مراد از اين گونه آيات آن است كه مردم با مراجعه به پيامبر و اهل بيت از مفاد آيات با خبر شده و در آن تدبر كنند؛ زيرا ظاهر اين آيات و روايات، بر تدبر و فهم مستقيم و بيواسطة مخاطبان قرآن دلالت دارد. هم چنين قرآن كريم در چند مورد براي اثباتِ از سوي خدا بودنِ خود، مخاطبان را به همانند آوري فرا خوانده است، تا هماهنگي كامل و عدم اختلاف آيات قرآن با يكديگر و عدم توانايي خود از اراية چنين مطالبي را به عيان بنگرند. به طور طبيعي پيشفرض چنين فراخواني، جايز بودن فهم و تفسير مخاطبان است.
۲٫ روايات اهل بيت
دستههاي مختلفي از روايات اهل بيت ـ كه پيشتر در بحث امكان فهم مطرح شد ـ دلالت روشني بر جواز فهم قرآن دارد زيرا دستور و تاكيد بر تدبر در قرآن، آموزش شيوه فهم و تفسير قرآن، دستور به تمسك به قرآن در فتنهها و معيار بودن قرآن براي ارزيابي روايات، كه در روايات اهلبيت مطرح شده است همه بر اين اصل مسلم مبتني است كه فهم درست و معتبر آيات امكانپذير است.
خلاصة درس
۱٫ در باب جواز و اعتبار فهم قرآن دو ديدگاه عمده وجود دارد: يكي به عدم جواز و ديگري به جواز فهم، مشروط به رعايت معيارهاي لازم قائل است.
۲٫ مخالفان جواز فهم قرآن مدعي اند كه فهم غير معصومان از قرآن يقينآور نيست و مستلزم نسبت دادن اموري به خداي تعالي است كه علم به آن نداريم و با توجه به آيات و روايات بازدارندة از پيروي گمان، كاري نارواست.
۳٫ آنان بر اين باورندكه روايات نكوهشگر تفسير به رأي به صراحت غير معصومان را از تكيه بر آراي خود در تفسير بازداشته است.
۴٫ دليل ديگر مخالفان, روايات بيانگر تحريف است كه به زعم آنان استنادِ مفاد آيات را به خداي تعالي بر نمي تابد.
۵٫ ظني بودن فهم متون و محاورات اختصاصي به قرآن ندارد. گمان نيز بر دو نوع است؛ معتبر و نامعتبر، و فهم و تفسير قرآن بر اساس معيارهاي فهم معتبر است و مصداق قول به غير علم نيست.
۶٫ مرادِ آيات و رواياتِ مورد اشاره، بسنده كردن به گمان در امور اعتقادي است و از دايرة بحث خارج است.
۷٫ مقصود از روايات بازدارندة از تفسير به رأي، دخالت دادن آراي شخصي بدون استناد به دليل و معيارهاي صحيح در فهم قرآن است.
۸٫ روايات بيانگر تحريف قرآن قابل استناد نيست و در بحث از مصونيت قرآن به نقد آن پرداختهايم.
۹٫ فهم متون بر اساس اصول محاوره, روشي عقلايي و مورد تاييد اسلام است و مردم اين روش را در فهم قرآن نيز به كار گرفته اند اگر اين شيوه جايز نميبود مي بايست نسبت بدان هشدار داده شود تا هدف نزول قرآن كه هدايت مردم است از ميان نرود.
۱۰٫ آيات بيانگر تدبر در قرآن و آياتي كه مخالفان قرآن را به همانندآوري فراخوانده است و نيز روايات بيانگر لزوم تدبر در قرآن, روش فهم، معيار بودن قرآن در ارزيابي روايات و سفارش كننده مردم به پناهجويي و تمسك به قرآن, بر اعتبار وجواز فهم قرآن دلالت دارد..
پرسش
۱٫ مراد از جواز فهم قرآن چيست؟
۲٫ آيا استدلال به قرآن بر جواز فهم آن، استدلالي دوري نيست؟
۳٫ آيا فهم ما از همة آيات قرآن ظني است؟ چرا؟
۴٫ دو دليل از دلايل مدعيان عدم جواز فهم همگان از قرآن را بيان و نقادي كنيد.
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ البيان في تفسير القرآن؛ ابوالقاسم موسوي خويي، ص۲۶۱-۲۷۱، قم، دارالثقلين، ۱۴۱۸ هـ .ق.
۲٫ تسنيم؛ عبدالله جوادي آملي، ج۱، ص۵۲ به بعد، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۳٫ روششناسي تفسير قرآن؛ علي اكبر بابايي و همكاران، ص۵۵-۵۸، تهران، سمت، ۱۳۷۹ هـ .ش.
۴٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۳۵۳-۳۸۴، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۵٫ مدخل التفسير؛ محمد فاضل لنكراني، ص۱۶۱-۱۷۲، تهران، بينا، ۱۴۰۰ هـ .ق.
با شرايط و موانع بهرهمندي از قرآن آشنا شود.
شرايط دوازدهگانه بهرهمندي از قرآن را به اختصار بيان كند.
موانع اعتقادي بهرهگيري از قرآن را توضيح دهد.
نقش منفي گناهان را در بهرهگيري از قرآن تبيين كند.
إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّدًا وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً وَيَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا; كساني كه پيش از آن، دانش و معرفت در اختيارشان قرار داده شده است وقتي آيات قرآن بر آنان تلاوت ميشود به حال سجده به رو بر زمين افتاده و ميگويند پاك و منزه است پروردگار ما، همانا وعدهي پروردگار ما واقعشدني است و به رو در افتاده، اشك ميريزند و (همين اظهار بندگي) بر خشوع آنان ميافزايد. اسراء، ۱۰۷-۱۰۹٫ |
قرآن مجيد در كنار اهدافي كه براي خود برميشمرد، شروط و موانعي را نيز براي بهرهمندي و رسيدن به آن اهداف مطرح كرده است. در اين درس، ابتدا شروط و سپس موانع بهرهمندي از قرآن را مطرح ميكنيم:
الف) شرايط بهرهمندي از قرآن
۱ـ دانشطلبي و يقينجويي
يكي از شروط مهم براي بهرهمندي از قرآن، آن است كه انسان در پي دستيابي به علم و يقين باشد، بخواهد به حقايق پي برد و بر گمان و حدس و امثال آن تكيه نكند. قرآن مجيد در پاسخ به مشركان و در مقام نفي شرك، همواره ميگويد كه آنان دنبال گمان، تقليد و در شكاند و نسبت به مدعاي خويش يقين ندارند; اگر راست ميگويند دليل قاطعي بر مدعاي خود بياورند. به هر حال، اگر كساني به دنبال هواهاي نفساني خود باشند و يا بر اساس گمان و شك بخواهند زندگي خود را بنا نهند، از قرآن بهرهاي نخواهند برد. در آية ۱۰ سورة توبه ميفرمايد: وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ و ما آيات را براي مردمي كه بدانند روشن بيان ميكنيم. در آية ۱۱۸ بقره نيز ميفرمايد: قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ؛ ما آيات را براي گروهي كه يقين دارند روشن بيان كردهايم. مشابه اين، آياتي است كه چنين بياني دارند: لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (انعام،۹۸)، لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (يونس، ۲۴)، لِّأُوْلِي الألْبَابِ (آل عمران،۱۹۰).
۲ـ تسلط بر قلب
در آية سي و هفتم از سورة ق ميفرمايد: إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ; در اين (كتاب)، پند و تذكري است براي آن كه داراي قلب (هوشياري) باشد.
انسان در اثر گناه و ياغفلت گاهي قلب و دل خود را در اختيار شيطان، هواي نفس، غرايز حيواني و انسانهاي منحرف قرار ميدهد و آنان دلش را ميربايند. كسي كه دل ندارد ـ يعني، دل را به ديگري سپرده است و آن ديگري هرگونه كه ميخواهد بر آن حكم ميراند ـ نميتواند از قرآن بهرهمند شود. كسي از قرآن بهرهمند ميشود كه بر دل خود مسلط باشد. در روايات آمده است كه اگر شياطين پيرامون دل پرسه نميزدند و آن را احاطه نميكردند، انسان ميتوانست به ملكوت جهان نظر كند و حقايق هستي را دريابد[۶۵]. بايد دل در اختيار انسان باشد تا آن را در اختيار قرآن و حقايق آن قرار دهد; در نتيجه، متأثر شود و به سوي كمال خويش حركت كند.
۳ـ زندهدلي
در آيه ۷۰ سوره يس ميفرمايد: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ يُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا; آن (چه بر پيامبر وحي شده) جز ذكر و قرآن روشنگر نيست تا كساني را كه زندهاند بيم دهد. برخي انسانها مردهاند و مرده را هرقدر صدا بزني، موعظه كني يا حقايق را برايش بازگو كني اثري نخواهد داشت. انسانهايي كه در اثر گناه بر قلبهاشان مهر خورده و راه نفوذ معارف حق را بر خود بستهاند وقتي حقايق و آيات الهي را ميشنوند، ذرّهاي تأثير در آنان نمينهد; گويا چنين حقايقي را نشنيدهاند. مشركان و منافقان مظهر كامل اين حالت مردگي و مؤمنان حقيقي مظهر كامل زنده دل بودناند. قرآن مجيد ميفرمايد: أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا (انعام،۱۲۲); آيا كسي كه مرده بود و او را زنده كرديم و برايش نوري قرار داديم كه با آن در بين مردم حركت ميكند مانند كسي است كه در تاريكيها به سر ميبرد و از آن خارج شدني نيست؟!
انسانهاي زنده، كه باتقوا هستند، با نور خدا حركت ميكنند و در برخورد با شياطين، هوشيارانه عمل مينمايند: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ (اعراف،۲۰۱); اهل تقوا را چون وسوسه و خيالي از شيطان به دل رسد، همان دم خدا را به ياد آورند و همان لحظه بصيرت و بينايي پيدا كنند.
۴ـ رضوان طلبي
انسانها در هر عملي كه انجام ميدهند، علاوه بر علم و آگاهي، انگيزهاي نيز دارند و بايد داشته باشند، ولي انگيزهها در افراد و موقعيتهاي گوناگون متفاوت است; گاهي كارها برخاسته از انگيزههاي حيواني و نفساني مانند سيركردن شكم و تأمين لذايذ مادي است و گاهي انسان فراتر از سطح حيوانات قرار ميگيرد. در اين صورت، انگيزههاي مادي نميتواند محرّك اصلي او باشد و آنچه در پي آن است موضوعي فراتر از تأمين لذايذ مادي خواهد بود. در اين ميان، آنان كه عشق به حقايق دارند با كشف مطالب علمي دل خوش ميشوند و حداكثر با درك مفاهيمي كه از معنويات حكايت دارد، سرمست ميشوند; ولي اگر انسان با خدا آشنا شود، خدا را خوب بشناسد و به او معتقد گردد بالاترين لذت براي او خشنودي خداست; نه در انجام اعمالش انگيزة دنيوي دارد و نه اميدي به نعمتهاي بهشتي و نه خوفي از عقوبتهاي اخروي در خود مييابد. چنين افرادي حتي اگر خدا نعمتهاي بهشتي را هم در اختيارشان قرار ندهد يا عقوبتشان كند از او دست بر نميدارند; زيرا خشنودي خدا برايشان از همه چيز بالاتر است.
خداوند درباره اينان ميفرمايد: يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ … وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (مائده،۱۶); خداوند كساني را كه در پي خشنودي او باشند… به وسيله قرآن به راههاي امن هدايت ميكند و آنان را به صراط مستقيم رحمت و قرب خويش رهنمون ميگردد.
۵ـ تقوا
برخي آيات[۶۶] تقوا را شرط بهرهمندي از قرآن ميداند. از جمله در آية ۲ سورة بقره فرموده است: ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ؛ اين كتاب كه ترديدي در آن نيست رهنمودي براي پرهيزكاران است. چنانكه پيش از اين گذشت تقوا داراي مراحل مختلفي است. بر اساس بينش قرآني تقوا متوقف بر ايمان به مبدأ و معاد و ملازم با ايمان به وحي و نبوت خواهد بود، چنان كه در آية ۳ و ۴ سورة بقره آمده است: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ؛ كساني كه به غيب ايمان دارند و نماز برپا ميدارند و از آنچه روزيشان كردهايم انفاق ميكنند و آنان كه به آنچه به تو و آنچه پيش از تو فرو فرستاده شده ايمان ميآورند و به جهان واپسين باور دارند. بنابراين به هر ميزان كه درجات ايمان فرد بيشتر شود تقواي بيشتري خواهد داشت و به هر ميزان كه تقواي فرد افزون شود، بهرة او از كتاب الهي نيز بيشتر خواهد بود. براين اساس افراد مختلف با توجه به درجات تقواي خود از قرآن بهرهمند ميشوند.[۶۷]
۶ـ خشيت و خوف
يكي ديگر از شروط بهرهمندي از قرآن، كه مرتبط با انذار و بيم دادن قرآن ميباشد، خوف و خشيت است. در سورة يس، پس از آنكه هدف قرآن را انذار و بيم دادن مردم ميداند و متذكر ميشود كه منافقان از انذار قرآن بهرهاي ندارند، ميفرمايد: إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ (يس،۱۱); فقط كسي از بيم دادن تو بهره ميبرد كه پيرو قرآن باشد و از خداوند رحمان خشيت داشته باشد، پس او را به آمرزش و پاداش ارجمند الهي بشارت ده. در سورة طه نيز ميفرمايد: طه مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يَخْشَى (طه،۱ـ۳); اي پيامبر، ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا خود را بسيار به رنج و زحمت اندازي، جز آنكه اين كتاب يادآور و پند براي كساني است كه داراي خشيتاند. در سوره ق نيز ميفرمايد: فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ (ق،۴۵); با قرآن كسي را پند بده كه از وعدههاي عذاب و كيفر الهي ترسان است.
در قرآن «خشيت» نسبت به خداوند مطرح شده، ولي «خوف» بيشتر در خصوص عذاب جهنم و گاهي در مورد خداوند يا مقام خداوندگار به كار رفته است. به همين دليل، گفتهاند: «خشيت» احساس ترسي است كه از درك عظمت خدا براي فرد حاصل ميشود و در بينش قرآني هركس عظمت خدا را درك كند و در اثر درك عظمت الهي بيمناك شود انذار قرآن برايش سودمند است و درك عظمت خدا موجب ميگردد كه همه موجودات جهان در پيش چشم انسان كوچك شود.[۶۸] ترس از عذابهاي اخروي نيز زمينة بهرهگيري از انذار قرآن را فراهم ميآورد. كسي كه ترسي از عذاب ندارد به آن دليل است كه ايمان و اعتقادش به معاد ضعيف است و چنين كسي انذار برايش سودي ندارد، ولي آنان كه ايمانشان به معاد مستحكم است، ترس از معاد در پرتو انذار انبياي الهي و قرآن، زمينة كناره گيري از گناه و پاك و پالوده ساختن آنان را فراهم ميسازد و از مخلصان ميشوند. قرآن مجيد در وصف انسانهاي برجسته و با ايمان، بويژه انبياي الهي، ميفرمايد: إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (ص، ۴۶); آنان را با ياد معاد، از آلودگيها و آميزة شرك، پاك و ناب و خالص كرديم.
۷ـ ايمان و نيكوكاري
طبق بينش قرآني ، ايمان بدون عمل و عمل بدون ايمان در نجات و سعادت انسان نقشي ندارد، بلكه اين دو با هم سعادت بشر را تأمين ميكنند. از اين رو، قرآن دو شرط ديگر براي بهرهمندي از قرآن را «ايمان» و «احسان» دانسته است. در سورة لقمان، آية ۲ و ۳ ميفرمايد: تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ هُدًى وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ; اين است آيات كتاب حكمت آموز كه هدايت و رحمت براي نيكوكاران است. در آية ۱۲۰ سورة هود نيز ميفرمايد: وَجَاءكَ فِي هَـذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ; براي تو در اين كتاب، حقيقت، موعظه، يادآوري و پندي براي مؤمنان آمده است.
۸ ـ در جستجوي راه درست بودن
در برخي از آيات قرآن ميفرمايد: اين قرآن براي كساني پند و اندرز و يادآوري است كه بخواهند راه درست را در پيش گيرند. قرآن هيچ كس را به صورت جبري و يا اتفاقي هدايت نميكند; تا كسي خودش نخواهد كه مسير صحيح را بيابد و بپيمايد، قرآن نيز دست او را نميگيرد. اولين قدم در درمان بيماريهاي روحي، تمايل فرد بيمار به بهبودي است; او بايد بيماربودن خود را باور داشته و در پي علاج خويش برآيد; دستكم، آمادگي داشته باشد كه به راهنماييها و درمانهايي كه قرآن در اختيار او قرار ميدهد جامة عمل بپوشاند. اما اگر كسي هدفش جز اين باشد خواندن قرآن و فهم محتواي آن برايش سودي ندارد و چه بسا زيان آور هم باشد.
قرآن مجيد دربارة قوم هود ميفرمايد: وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى (فصّلت،۱۷); ما قوم ثمود را هدايت كرديم، ولي آنان كوري را بر هدايت برگزيدند. قرآن مجيد در آية ۲۷ و ۲۸ سورة تكوير، پس از زدودن شبهاتي كه در مورد رسالت پيامبر و حقانيت قرآن مطرح شده است، ميفرمايد: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ; قرآن جز يادآوري و پندي براي عالميان نيست، (البته) براي كسي از شما كه بخواهد راه راست را در پيش گيرد.
۹ـ تمسّك به قرآن
شرط ديگر بهرهمندي از قرآن، تمسّك به قرآن است. در آيهي۱۷۴ و ۱۷۵ سورة نساء ميفرمايد: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا; به سوي شما نوري روشنگر فرو فرستاديم، اما آنان كه به خدا ايمان آوردند و به قرآن چنگ زدند پس خداوند آنان را در رحمت و فضل خود وارد ميكند و آنان را از راهي مستقيم به سوي خود هدايت مينمايد.
از آن جا كه ايمان به خدا اساس تمام ارزشهاست و هر عملي كه بدون ايمان انجام گيرد، هيچ نقشي در سعادت انسان ايفا نميكند. چنگ زدن به تعاليم قرآني كه تنها راه وصول به هدف نهايي قرآن است نيز بايد متكي به ايمان باشد و به همين دليل در اين آيه مقدم بر چنگ زدن به قرآن ذكر شده است. آگاهي دادن، انذار و تبشير، انتخاب راه درست و رعايت تقوا براي آن است كه انسان در پرتو تعاليم قرآن به خداوند رهنمون شود. استفاده از تعاليم قرآن زمينة چنين رشد عظيمي را، آن هم به دست خدا، فراهم ميسازد. در آيهاي ديگر ميفرمايد: إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ (يس،۱۱); اي پيامبر، تو فقط كسي را بيم ميدهي و بيم دادنت در او مؤثر واقع ميشود كه پيرو قرآن باشد و از دستورا ت آن پيروي كند.
۱۰ـ سجده و تسبيح
يكي ديگر از شروط بهرهمند شدن و رسيدن به اهداف قرآن نهايت تذلّل و عبوديت در برابر خداست. سجده مظهر تام عبوديت بنده در برابر خداست و در روايات آمده كه اگر انسان بداند در هنگام سجده، خداوند چه قدر به او عنايت دارد حاضر نميشود سر از سجده بر دارد.[۶۹] سجده بر خدا معلول درك عظمت خدا و رابطة انسان با اوست. اگر خداوند كمال مطلق است و علم، قدرت، رحمت، حيات و ديگر اوصاف او بي نهايت است و انسان در پي كسب كمال ميباشد، وقتي بالاترين و كاملترين موجود را مييابد، نهايت كرنش و تذلّل را در برابر او اظهار مينمايد، بويژه اگر آن موجود خداوندگار او باشد و هستي خود را حقيقتاً از او دريافت كند.
بر اساس مفاد آية ۱۵ سورة سجده، كساني به آيات الهي ايمان ميآورند كه وقتي آنان را به آيات خداوندگارشان توجه ميدهند به سجده ميافتند و او را تسبيح ميكنند. در آية ۱۰۷-۱۰۹ سورة اسراء ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّدًا وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً وَيَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا ً; كساني كه پيش از آن، دانش و معرفت در اختيارشان قرار داده شده است وقتي آيات قرآن بر آنان تلاوت ميشود به حال سجده به رو بر زمين افتاده و ميگويند پاك و منزه است پروردگار ما، همانا وعدة پروردگار ما واقعشدني است و به رو در افتاده، اشك ميريزند و (همين اظهار بندگي) بر خشوع آنان ميافزايد.
بنابراين تسبيح و تنزيه خداوند يكي ديگر از شروط بهرهمندي از قرآن است. كسي كه خداوند را منزّه از هرگونه نقص و آلودگي بداند، سخن او را نيز، كه قرآن است، كامل و بينقص ميداند و آنگاه در پذيرش و تسليم در برابر آن دچار ترديد نميشود. پذيرش و باور به قرآن به عنوان سخن بيعيب و نقص خداوند، زمينه را براي فهم، عمل و بهرهگيري از آن و در نهايت، رسيدن به بالاترين اهداف قرآن فراهم ميسازد.
۱۱ـ شبزندهداري
در آية شريفه ۱۶ سورة سجده يكي ديگر از شرايط بهرهمندي از قرآن را شبزندهداري ميداند. شبزندهداري از ديدگاه قرآن عامل بسياري از موفقيتهاست. در آيه ۷۹ از سوره اسراء به پيامبر گرامي اسلام ميفرمايد: وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا; و پاسي از شب را بيدار و متهجّد باش و نماز شب را، كه خاص توست، به جاي آور كه خدا تو را به مقام محمود مبعوث گرداند. در آيات اول سورة مزّمّل نيز ميفرمايد: قُمِ اللَّيْلَ … إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا; اي پيامبر، شب را به پاخيز… ما به زودي گفتاري گران سنگ بر تو ميافكنيم.
شبزندهداري هم صفاي روحي براي پذيرش حقايق فراهم ميسازد و هم انسان را براي صعود به قلههاي رفيع معنويت كمك ميكند. به همين دليل، قرآن مجيد ميفرمايد: وقتي چنين افرادي با قرآن برخورد ميكنند، به دليل صفاي باطنيشان، آمادة اثرپذيري از قرآن ميباشند.
۱۲ـ انفاق
تأمين نيازمنديهاي مردم، آن هم تنها با انگيزة الهي و بدون چشمداشت و يا ريا و به عنوان انجام وظيفه و بر اساس احساس مسؤوليت در برابر خداوند، يكي ديگر از شروطي است كه در آية ۱۶ سورة سجده براي بهرهمندي از قرآن ذكر شده است. انفاق در بينش قرآني با تأمين نيازهاي نيازمندان در نظامهاي غير الهي بسيار متفاوت است. انسان مؤمن، انفاق را به اين دليل انجام ميدهد كه خداوند او را موظّف به انجام آن كرده و نگران انجام وظيفه است. در اين صورت، حالات گوناگون فردي و اجتماعي در انگيزة او خللي وارد نميكند. او خود را مالك ثروت و امكاناتي كه در اختيار ديگران قرار ميدهد، نميداند، بلكه معتقد است كه اين ثروت و امكانات حق نيازمندان است كه بايد در اختيار آنان قرار دهد. از سوي ديگر، آن را عطية الهي ميداند كه خدا در اختيار او قرار داده تا به صاحبانش برساند. به همين دليل، قرآن مجيد ميفرمايد: وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (بقره،۳); از آنچه به آنان روزي دادهايم، انفاق ميكنند. بر اساس چنين بينشي، انسان انفاق كننده هيچ چشمداشتي ندارد و ميداند در صورتي وظيفهاش را انجام داده است كه رياكارانه انفاق نكند و نياز نيازمندان را به گونهاي برآورده كند كه حيثيت و منزلت اجتماعي آنان حفظ شود. بيشك تلاش براي تأمين نيازمندان، با رعايت شرط مذكور، انسان انفاق كننده را مشمول عنايات خداوند و بهرهمندي از قرآن ميكند. در آية مزبور، انفاق يكي از شروط بهرهمندي از هدايت قرآن و اوصاف متقين دانسته شده است.
ب ـ موانع بهرهمندي از قرآن
۱ـ ظلم
يكي از موانع بهرهمندي از قرآن «ظلم» است. در بينش قرآن، «ظلم» تنها ستمگري نسبت به ديگران نيست، بلكه حركت بر خلاف جهت كمال خويش نيز نوعي ستمگري است و آنكه به ديگري ستم ميكند در واقع، دو نوع ظلم مرتكب شده، هم به ديگران ستم كرده است و هم به خود و به اين وسيله، خود را از رسيدن به كمال واقعي خويش محروم كرده است. به همين دليل، در قرآن مجيد شرك و بت پرستي، ظلمي بزرگ قلمداد شده است: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (لقمان،۱۳); هر آينه شرك ستمي بزرگ است. شرك بالاترين و بزرگترين عامل دوري از خدا و فاصله گرفتن از كمال حقيقي است. اگر «ظلم»، ناديده گرفتن و ندادن حق ديگران است، در بيان قرآن مجيد، فقط انسانها مشمول آن نيستند، بلكه اين موضوع شامل هر موجود ديگري نيز ميشود و به همين دليل، قرآن از كساني نام ميبرد كه به آيات الهي ظلم كردهاند.[۷۰] ظلم به آيات الهي به معناي ناديده گرفتن و انكار آنهاست خداوند فرموده است: وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ (عنكبوت،۴۹) هيچ كس جز ستمگران آيات ما را انكار نميكنند.
به هر حال، ستمگري در مرحلة اول سبب ميشود كه فرد، قرآن و حقانيت آن را منكر شود، هرچند يقين داشته باشد كه قرآن حق است: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا. (نمل،۱۴)؛ آيات الهي را در عين آنكه بدانها يقين داشتند، به دليل ستمگري و برتريطلبي، انكار كردند. در مرحلة بعد، به جاي آنكه از قرآن بهره برد و بيماريهاي روحياش شفا يابد و مشمول رحمت خدا شود، قرآن جز بر زيان و خسرانش نميافزايد: وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَارًا (اسراء،۸۲); قرآن ستمگران را جز زيان نميافزايد.
۲ـ گناهكاري و دروغگويي
يكي ديگر از موانع بهرهمندي از قرآن گناهكاري است. گاهي انسان در اثر عواملي مرتكب گناهي ميشود و يا دروغي ميگويد، ولي زود پشيمان ميشود و توبه ميكند و مشمول رحمت خدا واقع ميشود. اما گاهي در اثر تكرار گناه و يا دروغگفتن، دروغگويي و گناهكاري در او تبديل به يك صفت ميشود. تكرار گناه و تكرار دروغ سبب ميشود كه انسان گناهكار و دروغگو آيات الهي را بشنود، ولي از آن بهرهمند نگردد و بلكه بر گناه خويش اصرار ورزد و از آيات قرآن روي بگرداند، به گونهاي كه گويا آن را نشنيده است. در آية ۹۹ سورة بقره آمده است: وَلَقَدْ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُونَ؛ و هر آينه آيههاي روشن به تو فرو فرستاديم و جز فاسقان به آنها كافر نشوند. و در آيات ۱۴ و۱۵ سورة مطففين در بارة گناهپيشگان ميفرمايد: إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛ نه چنان است (كه ميگويند) بلكه آنچه ميكردند ـ گناهشان ـ بر دلهاشان زنگار بسته است. و در آيات ۷ و۸ سورة جاثيه فرموده است: وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ واي بر هر دروغزن گنه پيشهاي! كه آيات خداي را كه بر او خوانده ميشود ميشنود، آنگاه به گردنكشي و بزرگمنشي (بر كفر و عناد) اصرار ميورزد گويي كه هرگز آن را نشنيده است، پس او را به عذابي دردناك مژده ده. بنابراين تكرار گناه به «استكبار» ميانجامد و استكبار، تسليم حق نشدن را به دنبال دارد و تسليم حق نشدن، مُهر و قفل بر دل ميزند و كسي كه بر دل او مُهر زده شود بهترين موعظهها و حكمتها هم در آن اثر نخواهد كرد. چنين انساني حتي اگر در قرآن تدبّر كند و بينديشد از قرآن سودي نميبرد: أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (محمد،۲۴)؛ آيا در قرآن نميانديشند يا آن كه قفلها بر دلها (ي آنان) است؟ استكبار قفل دل است، ولي چنين انساني علاوه بر آنكه بر دلش قفل و مهر زده شده است، در گوشش نيز وقر (سنگيني) وجود دارد و شنيدن و نشنيدن آيات برايش يكسان است. وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ لقمان ۷؛ و چون آيات ما بر او خوانده شود با حالت گردنكشي روي بگرداند گويي كه آنها را نشنيده (و) گويي در گوشهاي وي سنگيني است پس او را به عذاب دردناك مژده ده.
۳ـ استكبار (گردنكشي)
استكبار از جمله موانع بهرهمندي از قرآن است. در آية شريفه ۱۵ سورة سجده ميفرمايد: «كساني كه استكبار ندارند به قرآن ايمان ميآورند» استكبار و خود را برتر از حق و حقيقت دانستن سبب ميشود كه انسان با آنكه حق را شناخته است، تسليم آن نشود و راه سعادت را به روي خود ببندد. قرآن مجيد در آيات فراواني از مقاومت مستكبران در برابر دعوت انبياي الهي سخن گفته است و متذكر ميشود كه آنان را كه در زمين تكبّر ورزند از بهرهمندي از آيات خويش محروم ميسازد سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ (اعراف،۱۴۶)؛ كساني را كه در زمين به ناحق بزرگمنشي ميكنند به زودي از آيات خود بگردانم. چنين افرادي در برابر حق جبههگيري ميكنند، ولي از راه و سخن باطل استقبال ميكنند وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً (اعراف،۱۴۶)؛ و اگر هر نشانة روشني را مشاهده كنند به آن ايمان نميآورند و اگر راه رشد را ببينند آن را پيش نميگيرند و اگر راه گمراهي را ببينند آن را برميگزينند. شيطان نخستين مستكبري است كه قرآن از او نام ميبرد. استكبار شيطان سبب شد با آنكه ميدانست دستور خدا حق است و حضرت آدم لياقت خلافت خدا را دارد، حاضر به سجده كردن بر او نشود.
استكبار در برابر قرآن سبب ميشود كه انسان نه تنها تسليم قرآن نشود، بلكه براي توجيه برخورد خويش، به قرآن نسبتِ ناروا بدهد. وليد، يكي از شاعران عصر نزول قرآن، ابتدا حقانيت قرآن را دريافت و به آن اعتراف كرد، ولي در اثر وسوسه، تحريك و تشويق سران كفر، در مقام استكبار برآمد و گفت: قرآن چيزي جز سحر برگزيده نيست.(مدثر،۲۴) قرآن مجيد يكي از علل برخورد خصمانه يهود با مسلمانان و برخورد مسالمت آميز مسيحيان معاصر پيامبر با مسلمانان را مستكبرنبودن پيروان واقعي حضرت مسيح ميداند و ميفرمايد: ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ (مائده،۸۲); اين برخورد دوستانه مسيحيان با مسلمانان بدان دليل است كه برخي از مسيحيان، كشيش و راهباند و ايشان استكبار ندارند.
كسي كه با خوي استكبار با قرآن برخورد كند به آياتي كه بر او تلاوت ميشود، هيچ توجهي نميكند، گويا از قرآن هيچ نشنيده است: وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا (لقمان،۷)
۴ـ سبك شمردن گناهان گذشته
كسي كه ميخواهد از قرآن بهرهمند شود بايد آلودگيهاي روحي خود را بزدايد و براي اين كار ضرورت دارد كه در كارهاي گذشتة خويش بازنگري كند. آنان كه اعمال گذشتة خود را ناديده ميانگارند و يا اعمال ناشايست خود را اندك ميشمارند، از قرآن بهرهاي نميبرند.
فراموشي اعمال ناشايست گذشته سبب ميشود كه وقتي آيات الهي به كسي تذكر داده ميشود، از آن روي برگرداند و به آن توجهي نكند. روشن است كه چنين انساني از قرآن بهرهاي نخواهد داشت. قرآن مجيد در اين زمينه ميفرمايد: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا (كهف،۵۷)؛ كيست ستمكارتر از كسي كه به آيات پروردگارش پند داده شده و او از آنها رويگردانده و كردارهاي زشتش را فراموش كرده؟ ما بر دلهاشان پوششها نهادهايم تا آن (قرآن) را در نيابند و در گوشهاشان سنگيني (تا آن را نشنوند).
۵ـ باورنداشتن آخرت
يكي از شرايط بهرهمندي از قرآن ايمان به آخرت است. هر قدر ايمان انسان به آخرت قويتر باشد، بهرهمندياش از قرآن بيشتر خواهد بود و هر قدر اين ايمان ضعيف گردد اثرپذيري او از قرآن كمتر ميشود. در آية چهارم سورة بقره، شرط هدايتپذيري از قرآن يقين به آخرت معرفي شده است. و در آيه ۴۵ سورة ق ميفرمايد: فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ؛ كسي را كه از وعدة عذابهاي ناگوار آخرت بيمناك باشد بدين قرآن پند ده. در آية ۴۵ و ۴۶ سورة اسراء ميفرمايد: وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا; آنگاه كه قرآن را تلاوت ميكني، بين تو و كساني كه به آخرت ايمان ندارند پوششي قرار ميدهيم و بر دلهايشان پرده و در گوشهاشان سنگيني مينهيم تا قرآن را نفهمند.
قبلاً نيز يادآور شديم كه خداوند در وصف انسانهاي صالح و برجسته ميفرمايد: إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (ص، ۴۶); ما آنان را با ياد معاد، از آلودگيها و آميزة شرك و كفر، پاك و خالص و ناب كرديم.
۶ و ۷ـ كفر و شرك
در آيات متعددي از قرآن مجيد، كفر مانع بهرهگيري از قرآن معرفي شده است. در آية ۴۷ سورة عنكبوت ميفرمايد: وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الْكَافِرُونَ; جز كافران كسي آيات ما را انكار نميكند. در آيه ۳۱ سوره سبأ ميفرمايد: وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ; كافران گفتند كه ما هرگز به اين قرآن ايمان نميآوريم. كفر موجب تكذيب آيات و معارف الهي ميشود و تكذيب حقايق قرآني نپذيرفتن و تسليم نشدن در برابر آن را به دنبال دارد: وَإِذَا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لَا يَسْجُدُونَ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُكَذِّبُونَ (انشقاق،۲۱ و ۲۲)؛ و چون بر آنان قرآن خوانده شود به سجده ـ خضوع ـ در نميآيند بلكه آنان كه كافر شدند تكذيب ميكنند. شرك نيز سبب ميشود كه انسان مشرك نه تنها از بيانات قرآن پند نگيرد، بلكه با شنيدن قرآن بر نفرتش نسبت به قرآن و معارف حق آن افزوده شود: وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَـذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُواْ وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُورًا (اسراء،۴۱); و همانا در اين قرآن سخن را گوناگون گردانيديم تا ياد كنند و پند گيرند ولي آنان را جز رميدن نميافزايد. به همين دليل است كه با شنيدن آيات به مجادله ميپردازد تا موضعگيري خويش را در برابر حقايق قرآني حق جلوه دهد: وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا (كهف،۵۴)؛ و هر آينه در اين قرآن براي مردم از هر گونه مثالي آورديم و آدمي بيش از همه چيز در ستيز و چون و چراست. چنين انساني دوست ندارد كه آيه يا سورهاي از سوي خدا بر مسلمانان نازل شود: مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ (بقره،۱۰۵)؛ كساني از اهل كتاب و مشركان كه كافر شدند دوست ندارند كه از پروردگارتان هيچ نيكي ـ وحي يا رحمتي ـ بر شما فرود آيد.
۸ و ۹ و ۱۰ـ پيروي نفس، تمسخر آيات و ياوهگويي
ريشة اصلي مخالفت با حق و حقايقي كه پيامبران ميآوردند پيروي از هواي نفس است. تمايلات نفساني، انسان را به خوي حيواني دعوت ميكند و قرآن و معارف ديني، او را به سوي كمالات انساني فرا ميخواند. كساني كه به هر دليل، هواي نفس خويش را اله و معبود خود قرار ميدهند و آن را بر عقل و دل خود حاكم ميكنند، از قرآن و معارف آن سر باز ميزنند و از آن بهرهمند نميشوند. در آية ۱۶ سورة محمد ميفرمايد: وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ; اي پيامبر، برخي از آنان كساني هستند كه به تو گوش فرا ميدهند، آنگاه كه از نزد تو بيرون روند به آنان كه اهل دانشاند ميگويند: پيامبر اندكي پيش چه گفت؟ خداوند بر دلهاي اينان مُهر نهاده و اينان از هواهاي نفساني خويش پيروي كردهاند كه چنين سخناني ميگويند.
كسي كه هواي نفس خويش را مدار حركت، فعاليت، موضعگيري و پذيرش يا عدم پذيرش قرار ميدهد، با آنكه ميداند حقيقت جز آن است كه او عمل ميكند، مسير باطل را ادامه ميدهد و با آگاهي، دچار گمراهي ميشود: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ (جاثيه،۲۳); آيا ميبيني آن را كه هواي نفساش را خداي خود قرار داده و خداوند او را دانسته ـ و پس از اتمام حجّت ـ گمراه ساخته است؟ چنين كسي ديگر راهي براي هدايت نخواهد يافت; زيرا همة راهها و ابزارهاي شناخت خود را آگاهانه از كار انداخته است. او سخن حق قرآن را نميپذيرد و آن را مسخره ميكند، ولي ياوهها را با بهاي گزاف ميخرد تا با آن ديگران را گمراه سازد: وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا … وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا (لقمان، ۶ و ۷)؛ و از مردمان كساني هستند كه سخن نادرست و سرگرمكننده را ميخرند تا بي هيچ دانشي (مردم را) از راه خدا ـ شنيدن آيات قرآن ـ گمراه سازند و آن را به مسخره گيرند … و چون آيات ما بر او خوانده شود با حالت گردنكشي روي بگرداند.
خلاصة درس
۱٫قرآن كريم شروط و موانعي براي بهرهمندي از معارف خود بيان كرده است.
۲٫شرايط بهرهمندي از قرآن در دوازده محور به شرح زير مطرح شده است. دانشطلبي و يقينجويي، تسلط بر قلب، زندهدلي، رضوانطلبي، تقوا، خشيت و خوف، ايمان و نيكوكاري، در جستجوي راه راست بودن، تمسك به قرآن، سجده و تسبيح، شبزندهداري، انفاق.
۳٫برخي از شرايط يادشده در فوق به حالات روحي و ملكات اخلاقي مرتبط است و برخي ديگر به عبادات ويژهاي مانند سجده و شبزندهداري و انفاق.
۴٫موانع بهرهمندي از قرآن عبارت است از: ظلم، گناهكاري، استكبار، سبك شمردن گناهان پيشين، بيباوري به آخرت، كفر و شرك، پيروي نفس و تمسخر آيات و ياوهگويي.
پرسشها
۱٫ نقش زندهدلي در بهرهمندي از معارف قرآن را توضيح دهيد.
۲٫ آيا مشروط بودن بهرهمندي از قرآن به تقوا مستلزم دور نيست؟
۳٫ انفاق در راه خدا با چه شرايطي زمينة بهرهمندي از قرآن را فراهم ميآورد؟
۴٫ تسبيح و سجده چه نقشي در دور ماندن از تفسير به رأي و محروميت از هدايت قرآن دارد؟
۵٫ كاربردهاي قرآني ظلم و نقش آن در دور ماندن از هدايت قرآن را تبيين كنيد.
۶٫ تأثير گنهپيشگي در استكبار و قرآنگريزي را با توجه به آيات قرآن توضيح دهيد.
۷٫ چه رابطهاي ميان باور به معاد و بهرهمندي از قرآن وجود دارد؟
براي مطالعه بيشتر:
۱٫الميزان, محمد حسين طباطبايي, ج۱, ص۳۵-۳۷ و ج۳, ص۵۴ و ۵۵ و۶۴-۶۷ وج۶, ص۸۷-۹۱ وج۱۳, ص۲۲۰-۲۲۳ وج۱۹, ص۱۳۸ و۱۳۸ .
۲٫تفسير موضوعي قرآن, عبدالله جوادي آملي, ج۱, ص۱۱-۱۵ بي جا, مركز نشر فرهنگي رجا, اول, ۱۳۶۳٫
درس پنجم
انواع شرايط فهم قرآن را بيان كند.
اصول محاورة عقلايي را نام ببرد.
نقش واژهشناسي در فهم آيات را تبيين كند.
انواع قراين و قيود كلام را بشناسد.
نقش روايات در فهم قرآن را به تفصيل بيان كند.
تأثير دانشهاي تجربي و شرايط استفاده از آن را در فهم قرآن بيان كند.
قال الله جل جلاله: ما آمن بي من فسّر برأيه كلامي؛ هر كس سخن مرا به دلخواه خود تفسير كند به من ايمان نياورده است. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳، ص۲۹۱٫ |
شرايط فهم قرآن
در درسهاي گذشته ضمن اثبات امكان و جواز فهم قرآن براي غير معصوم اشاره شد كه تفسير داراي شرايطي است. در يك تقسيمبندي كلي ميتوان شرايط فهم قرآن را به دو دسته شرايط علمي و شرايط روحي (و رواني) تقسيم كرد.در اين درس به بيان شرايط علمي فهم قرآن مي پردازيم.
شرايط علمي
چنان كه پيشتر گفتيم مرتبهاي از فهم قرآن با رعايت اصول و قواعد فهمِ زبان عربي براي همه ميسر است. برخي از اين اصول، مشتركِ ميان همة متنهاست و برخي ديگر ويژة قرآن است بنابراين اصول و قواعد فهم قرآن دو گونه است. ۱٫ قواعد مشترك يا اصول محاورة عقلايي ۲٫ قواعد ويژة فهم قرآن
اصول محاورة عقلايي
انسانها داراي هر زباني كه باشند در محاورات خود اصولي را رعايت ميكنند كه توجه به آن در فهم سخنِ آنان ضرورت دارد. يكي از اساسيترين اصول ياد شده، قواعد دستور زبان است. از آن جا كه زبان قرآن، عربي است براي فهم آن بايد به قواعد زبان عربي آگاهي يابيم و راه دستيابي به آن، فراگيري علوم ادبي، اعم از لغت و صرف و نحو و معاني و بيان، است. در اين درس قواعد ياد شده را به اختصار بررسي خواهيم كرد.
يك: واژهشناسي
نخستين قدم در فهم هر سخن، تلاش براي شناخت واژگان به كار رفتة در آن است. اين تلاش ويژة بيگانگان با زبان متن نيست؛ زيرا معناي همة واژههاي موجود در يك زبان براي همة افراد حتي دانشمندان آن زبان آشكار نيست و فقط جمع خاصي بر معاني اكثر قريب به اتفاق آن واژهها اشراف دارند. برخي از پرسشهاي مخاطبان قرآن ـ كه خود عرب زبان بودند ـ از معاني برخي واژههاي قرآني شاهد اين مدعاست. مثلاً ابن عباس كه از اصحاب پيامبر است، ميگويد: من معناي واژة «فطر» در«فاطر السماوات»[۷۱] را نميدانستم تا آن گاه كه دو اعرابي را ديدم كه در باب مالكيت چاهي منازعه ميكردند و يكي به ديگري ميگفت «انا فطرتها» يعني من ابتدا آن را حفر كردم[۷۲]. اكنون كه قرنها از نزول قرآن ميگذرد، ضرورت بازشناسي معاني واژگان قرآن در عصر ما به دليل فاصله زماني با عصر نزول، بسي بيشتر و انجام آن دشوارتر است زيرا برخي از واژگاني كه در زمان نزول در معاني خاصّي به كار ميرفته , تحول معنايي يافته و معناي رايج آن با معنا يا معاني عصر نزول متفاوت است. افزون بر اينكه در هر زباني واژگاني نهچندان رايج وجود دارد كه به دليل رساتر و مناسبتر بودن آنها از ديگر واژگان رايج، گاه مورد استفاده متون دقيق قرار ميگيرد و در قرآن كريم نيز در مواردي از اين گروه واژگان استفاده شده است. براي شناخت واژگان قرآن همانند ساير متون هم ريشه و هم صورت و ساختار واژهها بايد مورد توجه قرار گيرد. در اين قسمت به بررسي واژهشناسي قرآن و نکاتي كه در مورد ريشهشناسي و ساختارشناسي آن بايد مورد توجه قرار گيرد، ميپردازيم.
براي شناخت واژگان قرآن راههاي مختلفي پيش روست. نخستين و نزديكترين راه ريشهشناسي واژهها مراجعه به فرهنگهاي واژگان عربي است كه متخصصان واژهشناسي بر اساس مدارك موجود در زبان عربي، معاني واژه را بررسي و بيان كردهاند. بايد دانست كه برخي واژهها داراي اشتراك لفظي است، يعني يك واژه چند معناي متفاوت دارد[۷۳]و گاه داراي معاني متضاد با يكديگر است. مانند واژة «قُرء» كه چه به صورت جمع در آيه شريفه وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَء[۷۴]زنان طلاق داده شده سه قرء (پاك شدن) از ازدواج خويشتنداري كنند. اين واژه در لغت به دو معناي متضاد «قُرء» آمده است. ولي در تلاش براي فهم واژگان قرآن نبايد به فرهنگهاي واژهشناسي بسنده كرد؛ زيرا كتابهاي واژهشناسي فقط به ابعاد اندكي از كاوشهاي واژهشناسي ميپردازند و تلاش اصلي آنان در باب بيان ريشة واژهها و كاربردهاي مختلف آن اعم از حقيقي و مجازي است، در حالي كه ساختار مختلف و متنوع واژهها، تمايز معاني مجازي و كنايي از معاني حقيقي، تشخيص معاني عصر نزول از معاني جديد و موارد كاربرد واژهها در قرآن، كمتر به دقت و تفصيل، مورد توجه واژهشناسان قرار گرفته است.
ساختارشناسي
گرچه بعضي از واژهها در ريشه با برخي ديگر مشتركاند، ولي تفاوت ساختاري هر يك از واژهها، معناي خاصي به آن ميدهد.[۷۵] دانش «صرف» در زبان عربي عهدهدار بيان ساختار واژگان است و آگاهي از آن در فهم ساختارهاي متفاوت از يك ريشة لغوي ضرورت دارد.
در لزوم توجه به نقش تفاوت ساختارها در معاني واژههاي قرآني، بايد دانست كه گاهي برخي از ريشهها كه داراي دو معناي متضادند, فقط در ساختار خاصي يكي از آن دو معناي متضاد را دارد. مانند ريشة قسط در آية وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[۷۶] و اگر داوري كني، در ميان آنان به عدالت حكم كن كه خداوند دادگران را دوست دارد. اين ريشه در ساختار باب افعال، فقط به معناي دادگري به كار ميرود در حالي كه در ساختار ثلاثي مجرد، به معناي ستمگري نيز آمده است[۷۷] مانند آيه وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا[۷۸] اما ستمگران هيزم دوزخاند.
همچنين ساخت برخي از بابهاي مزيد فيه داراي معاني متعددي است از جمله باب تفعيل كه به معاني زير آمده است: تكثير مانند موّتت الآبال؛ شتران زيادي مردند, مبالغه مانند صرّح؛ به خوبي آشكار شد, تعديه مانند فرّحته؛ او را خوشحال نمودم, نسبت مانند كفرّته؛ نسبت كفر به او دادم و سلب مانند جلّدت البعير؛ پوست شتر را كندم.[۷۹] بنابراين دانستن معاني مختلف اين بابها در فهم معناي مقصود از واژهها در آيات قرآن ضروري است. افزون بر اين، قيود وادوات نيز معناي واژه را تغيير ميدهند مانند حروف جاره كه هريك معناي خاصي به يك ريشه ميدهند.[۸۰]
مصاديق سهگانه واژهها
هر واژهاي به طور طبيعي در ابتدا براي معاني و مصاديق مادي و محسوس وضع شده است؛ زيرا بشر نخست با امور محسوس سر و كار داشته و با توجه به آنها واژگان را براي اين معاني وضع كرده است، و پس از آن در معناي اعتباري نيز به كار گرفته شده است. گاهي نيز همان واژه را در معناي فرا طبيعي ـ كه فراتر از ظرف حسّ و اعتبار است ـ به كار ميبرند. بدين ترتيب هر لفظي ممكن است سه مصداق داشته باشد، حسي و اعتباري و حقيقي[۸۱]، مانند واژة نزول[۸۲] كه نخست در بارة فرود اشياي مادي وضع شده و سپس در معناي اعتباري و در نهايت در معناي حقيقي مانند فرود قرآن كريم كه نه مادي و نه اعتباري است به كار رفته است.[۸۳] بنابراين كسي كه در پي فهم قرآن است بايد به خوبي مصاديق ياد شده را از هم باز شناسد و با توجه به قراين موجود براي هر آيه، معناي مناسب را برگزيند.[۸۴]
راه بازشناسي معاني مجازي و كنايي
مجازگويي در همة زبانها وجود دارد و بر اساس ذوق و قريحة انساني واژهاي را در غير معناي حقيقي به كار ميبرند. مثلاً واژة شير ـ حيوان درنده ـ در مورد فرد شجاع نيز به كار رفته است ولي اين كاربرد مجازي است، و چنانكه در بارة مشترك لفظي گفتيم، در اينجا نيز براي پي بردن به اين كه معناي حقيقي يا مجازي اراده شده، دقت ويژهاي لازم است تا در صورت وجود قرينهاي بر معناي مجازي، آيه را طبق معناي مجازي تفسير كنيم و گرنه واژه، به همان معناي حقيقي خواهد بود. بنابراين براي فهم سخني كه كاربردهاي مجازي در آن محتمل است، قبل از هر چيز بايد به دنبال قراين احتمالي بود و بدون جستجوي كافي نميتوان واژه را به معناي حقيقياش حمل كرد. قرينه گاهي لفظي و گاهي مقامي است. قرينة لفظي، متن آيات و يا رواياتي است كه به نوعي بيانگر مراد از واژة مورد نظر است.[۸۵] قرينة مقامي نيز شرايطي است كه به هنگام نزول قرآن وجود داشته و مخاطبان قرآن با توجه به آن شرايط، معناي مورد نظر از واژههاي مشترك را ميفهميدهاند.
بنابراين اگر در جايي قرينه لفظي نداشتيم بايد از وجود يا عدم قرينة مقامي آگاه شد؛ نمونة توجه به اين قرينه (مقامي) در سخنان آدمي، تفسيرهايي است كه مفسران سياسي از سخنان سياستمداران ارائه ميكنند، اگرچه در ظاهر سخن، قرينة لفظي بر اين گونه تفسيرها نداريم، اما مفسران با توجه به اوضاع بينالمللي و يا مكان و زمان سخنراني و مانند آن تفسير ويژهاي از آن بيان ميكنند.[۸۶]
واژگان منقول
برخي از واژگان هر زبان در طول زمان تحول معنايي مييابد و از معناي نخستين به معنا يا معاني ديگري منتقل ميشود. واژگان زبان عربي نيز از اين تغيير و تحول برخوردار بوده و برخي واژهها از معاني پيشين جدا شده و معاني تازهاي به خود گرفتهاند. بر اين اساس به هنگام فهم قرآن احتمال منقول بودن واژه را نبايد از نظر دور داشت و چنانچه دليلي بر منقول بودن واژه در زمان نزول داشتيم بايد معناي منقول را ملاك فهم آيه قرار داد، اما اگر دليلي بر آن نبود بر اساس «اصل عدم نقل» همان معناي اولي ملاك خواهد بود. امارات و دلايلي كه در تشخيص معاني واژهها به كار مي آيند, بدين قرار است:
الف. كاربرد قرآني
يكي از قرايني كه ميتوان به كمك آن به معاني واژهها و از جمله معاني واژگان منقول دست يافت، كاربرد قرآني آنهاست كه اين كاربرد گاه در حدي است كه نوعي حقيقت شرعيه قرآنيه ميشود. علامة طباطبايي (ره) از اين موارد به عرف قرآن ياد ميكند.[۸۷] مثلاً واژة زكات كه در لغت به معناي طهارت و نماء و بركت و مدح آمده[۸۸] و همين معاني براي برخي مشتقات آن در قرآن به كار رفته است،[۸۹] در عرف قرآن به دو معناي مطلق انفاق در راه خدا و زكات واجب آمده است و هر جا در آيات مختلف با اين واژه «زكات» روبرو شويم به معناي انفاق در راه خدا و يا زكات واجب است مگر آنكه قرينهاي بر ارادة معناي لغوي از آن بيابيم.[۹۰]
ب. كاربرد در سخنان معاصران نزول
پيجويي از معاني واژهها در سخنان معاصران نزول قرآن (پيامبر «ص» و اصحاب، امت اسلامي و ديگر معاصران آن حضرت) راه ديگري است كه ميتوان با آن به معنا يا معاني واژهاي قرآني در زمان نزول دست يافت. بنابراين روايات نبوي، از اين منظر كه واژگان عربي را در معناي خاصي به كار گرفته، و شعر و نثر شاعران و سخنوران آن دوران نيز در كشف معاني واژهها در زمان نزول سودمند است و اگر واژهاي دچار تحول معنايي شده باشد از گفتار آنان به خوبي به دست خواهد آمد.[۹۱] واژههايي مانند كفر، نفاق، شرك، صلاة، زكاة و دهها واژة ديگر كه از معاني اولية خود جدا شده و در معناي جديدي به كار رفته، در سخنان معاصران نزول نيز تجلّي يافته و در محاورات آنان مشاهده ميشود و قرينة مناسبي براي وجود يا عدم معناي منقول براي آن واژگان در آن زمان به شمار ميآيد.
دو: قرينهشناسي
سخن گفتن با تكيه بر قيود و قراين امري رايج در محاورات عقلايي است. مانند سخني كه به شكل عام يا مطلق بيان شده، سپس مقيد يا مخصصي براي آن ميآورند.[۹۲] اين شيوه در قرآن كريم نيز به كار رفته و گاهي مخصص يا مقيد، جداي از عام و مطلق بيان شده است. خداي متعال به خاطر رعايت مصلحت مخاطبان، برخي از قيود كلام را به همراه آن بيان نكرده و پس از مدتي با فراهم آمدن شرايط لازم بدان پرداخته است. اكنون كه وجود اين شيوه در قرآن قطعي است، بايد براي يافتن قيود كلام كاوش كرد. شايان ذكر است كه اين نكته ويژة آياتالاحكام نيست تا گمان شود كه در ديگر آيات رعايت آن لازم نيست، بلكه توجه به آن در آيات معارف از اهميت بيشتري برخوردار است. مثلاً در برخي آيات، شفاعت در قيامت به كلي نفي شده است، مانند: يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ؛[۹۳] روزي كه در آن داد و ستد و دوستي و شفاعت (سودمند) نيست. و: وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ؛[۹۴] و هيچ شفاعتي او را سودي نبخشد. اگر مراجعه كنندة به اين آيات، به آيات ديگري كه در باب شفاعت وارد شده (كه در آنها اين مطلب كلي تخصيص خورده است) مراجعه نكند از درك ديدگاه قرآن در بارة شفاعت باز خواهد ماند. برخي از آن آيات بدين شرح است. مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه[۹۵]؛ كيست كه در پيشگاه او جز به اجازه او شفاعت كند؟ و: مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ[۹۶] هيچ شفاعت كنندهاي جز پس از اجازه او نيست و: وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ[۹۷]؛ و شفاعت در پيشگاه او نفعي نبخشد مگر براي آن كه او اجازه دهد. با توجه به مجموع اين آيات، قرآن كريم، وجود شفاعت در قيامت را مفروغ عنه و يكي از شرايط شفاعت شافعان را اجازة خداوند ميداند. البته قراين منحصر در قراين لفظي نيست و امور ديگري مانند ويژگي گوينده و شنونده و شرايط صدور كلام و وقايع خارجي مربوط به آن و مطالب عقلي يقيني و برهانهاي بديهي و قطعي نيز در مواردي قرينه فهم كلام مي شوند و درك صحيح مراد گوينده جز با تكيه بر آنها فراهم نميآيد و به اين لحاظ شناخت آنها در فهم و تفسير قرآن كريم ضروري است. در اين جا به اجمال به بررسي برخي از قراين ميپردازيم:
قراين پيوسته
قراين لفظي
قراين پيوسته خود دو گونهاند، برخي لفظي و برخي غير لفظياند. تنها قرينة لفظي پيوستة به سخن، كلمهها يا جملههايي است كه قبل يا بعد از كلامِ مورد تفسير قرار گرفته و به گونهاي در مفهوم آن تأثير دارند. ممكن است جملهاي صرف نظر از جمله قبل و بعد، مفهومي داشته باشد، ولي همين جمله وقتي با جمله قبل و بعد در نظر گرفته شود مفهومي في الجمله متفاوت از قبل افاده نمايد. اين قرينه در اصطلاح اديبان و اصوليان و قرآنپژوهان «سياق» نام دارد و توجه به آن در فهم قرآن كريم ضروري است. مثلاً مفاد آية ۳۹ سورة نجم وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ آدمي (دارايياي) جز آنچه تلاش كرده ندارد، بدون توجه به آيات پيشين و پسين، روشن نميشود و ممكن است برخي بدون مراعات سياق، مقصود از «سعي» در اين آيه را تلاش و كوشش اقتصادي بدانند و در نتيجه بگويند كه كسي جز از راه كار (اقتصادي) مالكيتي نخواهد داشت، در حالي كه با توجه به سياق، اين معنا به كلي نادرست است؛ زيرا سياق آيات در بارة جهان آخرت است. در آية پيشين (۳۸ نجم) آمده است “هيچ كس بار (گناه) ديگري را به دوش نميكشد” و در آيات پسين (۴۰ و ۴۱ نجم) آمده است “و تلاش و كوشش او به زودي ديده خواهد شد. آنگاه به او پاداش كامل ميدهند.” با توجه به اين سياق، مراد از تلاش در آية ۳۹ نجم، هر نوع كاري است كه در جهت تقرّب به خدا انجام ميشود.
شرايط استفاده از سياق
الف. ارتباط موضوعي
يكي از شرايط بهرهگيري از قرينه سياق در فهم قرآن، وحدت موضوع جملههاي قبل و بعد آيه مورد تفسير است. بنابراين قبل از هر چيز بايد به دنبال احراز ارتباط موضوعي آياتِ در كنار هم قرار گرفته برآييم. در سخنان متعارف، بر اساس قواعد فهم, ارتباط جملهها به سه صورت زير تصور ميشود.
۱٫ ارتباط براي اهل فن روشن است.
۲٫ عدم ارتباط آنها براي اهل فن روشن باشد.
۳٫ ارتباط و عدم ارتباط آنها مشكوك باشد.
در صورت نخست بايد بر اساس سياق، جمله را معنا كرد و در صورت دوم نيز بايد از دخالت دادن سياق در معناي آن پرهيز نمود. اما در صورت سوم كه ارتباط مشكوك است، نميتوان به ارتباط قايل شد؛ زيرا جمله خود به تنهايي مفهومي دارد و ما ميخواهيم با سياق ثابت نشده در آن تصرف كنيم. آري در صورتي كه اماره عقلايي وجود داشته باشد ميتوان در مفهوم جمله تصرف كرد ولي در اينجا كه امارهاي نداريم دليلي بر ارتباط جملهها با يكديگر نيست.
ب. پيوستگي در صدور
ممكن است گويندهاي در زمانهاي مختلف و شرايط متفاوت، سخنان متعددي بيان كرده باشد و در زمانهاي بعد سخنان او را گردآوري كرده باشند به گونهاي كه ترتيب سخن و خصوصيات مقامي آن مراعات نشده باشد. در اين موارد احتمال دارد كه بين برخي از جملههايي كه با هم مرتبط بودهاند، در نقل و جمع آوري، جدايي افتاده باشد. از طرف ديگر ممكن است هماكنون ارتباطي بين آنها برقرار باشد در حالي كه در واقع ارتباطي نداشتهاند و گوينده چنين پيوندي ميان آنها قرار نداده باشد. اين مشكل تا حدي موجب اجمال در سخنان منقول ميگردد و نميتوان بر اساس ارتباط موجود، جملهها را فهميد.
بيان دقيق و رساي آيات قرآن كه داراي فصاحت و بلاغت اعجاز آميز است و حساسيت و اهميتي كه پيامبر اسلام و مسلمانان براي قرآن قايل بودند و ضمانت حفظ قرآن از سوي خداوند موجب گرديد كه حتي اگر جمع آوري قرآن پس از پيامبر و بدون دستور مشخص آن حضرت از سوي مسلمانان صورت گرفته باشد, چنين تصرفاتي در آن رخ ندهد و اينگونه تصرفات و تقديم و تأخيرها كه موجب از بين رفتن نظم اصلي و پيدايش نظم تخيلي غير قابل تشخيص از نظم اصلي ميشود، در باره آيات قرآن متصور نيست؛ زيرا لازمهاش آن است كه مفهوم اصلي آيات از دست رفته باشد و اين با محفوظ ماندن قرآن ناسازگار است. خداوند كه ميفرمايد ما حافظ قرآنيم، فقط به معناي حفظ مفردات الفاظ آن نيست، بلكه مراد آن است كه مفاهيم و معاني آن نيز از تغيير و تبدل مصون است. بنابراين اگر در بين آيات، ربط روشني وجود داشت به گونهاي كه هر انسان عاقل آشنا به ادبيات عرب بتواند دريابد، ميتوان به اين ارتباط اعتماد كرد و با اين سياق در مفهوم جملهها تصرف نمود و بر عكس اگر آياتي باشند كه ربط روشني بين آنها نباشد، نميتوان براي آنها سياق واحدي درست كرد. نتيجه آنكه به احتمال از بين رفتن نظم واقعي آيات قرآن، اعتنايي نميشود.
گاهي ممكن است اشتباه از جهت احتمال تقديم و تأخير نباشد، بلكه از اين جهت كه اگر اين آيات با هم نازل شده باشند، مرتبطاند و اگر متفرق نازل شده باشند، ارتباطي با هم ندارند. پس از سويي نحوه نزول آنها روشن نيست و از ديگر سو تقريباّ همه مسلمانان بر اين باورند كه ترتيب نزول قرآن غير از ترتيب فعلي آن است و صرف نظر از ادله و شواهد تاريخي و روايي، مضمون آيات نيز بر اين مطلب گواه است. بنابراين با توجه به نزول متفرق آيات قرآن و تفاوت ترتيب نزول و ترتيب كنوني قرآن، اگر بين دو قسمت از قرآن نظم و ترتيب مشكوكي به نظر آيد دليلي بر وجود سياق در آن مورد نداريم؛ زيرا صرف كنار هم قرار گرفتن آيات، دليل ارتباط آنها با يكديگر نيست. در ادامه بحث به نمونههايي از اين نوع آيات خواهيم پرداخت.
افراط و تفريط در بهرهگيري از سياق
در بهرهگيري از سياق، افراط و تفريطهاي زيادي شده است. برخي تا بدان جا پيش رفتهاند كه براي سورهها نيز سياق قايل شده و آنها را به هم مرتبط دانسته و تكلفاتي مرتكب شدهاند كه ذوق سليم نميپسندد.[۹۸] از سوي ديگر برخي به كلي از سياق غافلاند و جملهاي را از آيه جدا كرده و ديدگاه قرآن را از آن برداشت ميكنند، در حالي كه بايد در آيات پيشين و پسين آن نيز دقت كرد و چنانچه پيوستگي ميان آنها قطعي بود، با توجه به آنها آيه را معنا كرد. همان گونه كه گذشت چه بسا در برخي از موارد، آيهها ارتباط روشني با يكديگر نداشته و سياقي قابل تصوير نباشد. نمونه روشن اين گسستگي، آية تطهير است كه ارتباطي با جملهها و آيههاي پيشين و پسين خود ندارد: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ اي اهل بيت پيامبر خدا ميخواهد پليدي را از شما دور كند و شما را چنان كه بايد پاك دارد.» اين قسمت كه بخش پاياني آية ۳۳ احزاب[۹۹] بوده و به آية تطهير شهرت يافته است، در ميان آيههايي قرار دارد كه در بارة زنان پيامبر بحث ميكند؛ اما وجود آن آيات در اطراف اين آيه هيچ نوع قرينيت سياقي و در نتيجه، تأثير معنايي در آن ندارد. بنابراين نبايد سياق آيات را در معناي آن دخالت داد. دقت در ظاهر آية تطهير، گسستگي آن را از ديگر آيات (قبل و بعد آن) نشان ميدهد؛ زيرا آيات قبلي و صدر همين آيه مربوط به زنان پيامبر است و به همين جهت تمامي ضميرها در آيات قبل و بعد به صورت جمع مؤنث است، ولي در اين قسمت آيه، ضميرها به صورت جمع مذكر آمده و پيداست كه اين ذيل ارتباطي با آن صدر ندارد. درست است كه گاهي در زبان عربي مؤنثي كه بين مذكر واقع شده به عنوان مذكر به حساب ميآيد و ضمير را مذكر ميآورند، ولي چرا در صدر آيه از اين قاعده استفاده نشده است؟ و چرا در آيه بعدي دوباره ضميرها به صورت جمع مؤنث آمده است؟ معلوم ميشود كه اين بخش از آيه، ربطي به قبل و بعد خود ندارد. به ويژه با توجه به روايات زيادي كه از شيعه و سني نقل شده و آيه را درباره پيامبر و علي و زهرا و حسنين عليهم السلام ميدانند،[۱۰۰] هيچ سياقي در اين قسمت نخواهد بود.
نمونه ديگر آيه سوم سوره مائده است.[۱۰۱] در صدر آيه حرمت ميته و گوشت و خون و اقسام ذبيحههاي غير مشروع را بيان ميكند و سپس ميفرمايد: الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا؛ امروز كساني كه كافر شدند از دين شما نوميد شدند بنابراين از آنها نترسيد و فقط از من بترسيد. امروز دين شما را به كمال آوردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين شما پسنديدم. و باز در ذيل آيه ميفرمايد: هر كس در حال گرسنگي (به خوردن گوشتهاي حرام) ناچار شد، بي آنكه گرايش به گناه داشته باشد، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است. روشن است كه اين جمله پاياني مربوط به همان حكم بيان شده در آغاز آيه است و جملههاي وسط آيه بي ارتباط با آن است. آيا ميتوان گفت كه با بيان حرمت مردار و گوشت خوك، كافران از پيروزي بر مسلمانان نوميد شدند و با بيان اين حكم دين به كمال آمد؟ با آنكه در آيه ديگري همين حكم پيش از اين بيان شده بوده است و با توجه به رواياتي كه نزول اين قسمت را در زمان حجةالوداع[۱۰۲] و مربوط به ولايت اميرالمؤمنين ميداند، عدم ارتباط آن با قسمت قبل و بعد آشكار است. بنابراين نميتوان به صِرف كنار هم قرار گرفتن بخشي از آيات، سياق آنها را يكي دانست و تمامي آيات آن بخش را بر اساس سياقِ وهمي تفسير نمود.
قراين غير لفظي
أ. قرينة عقلي
عقلاً در برخي موارد به جاي ذكر قراين لفظي در كلام خويش مقصود خود را با اتكا به قراين غير لفظي ارائه مي كنند و مخاطبان نيز بر اساس آن به فهم مراد گوينده دست مييابند. برخي از اين قراين، بديهيات عقلي و برخي برهانهاي قطعي مبتني بر بديهيات است. مثلاً در فهم آية ۲۲ فجر: «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا؛ و (فرمان) پروردگارت بيايد و فرشتگان صف به صف بيايند.» با توجه به قرينه عقلي به مراد خدا دست مييابيم؛[۱۰۳] زيرا عقل درك ميكند كه چون خداي تعالي فرا مادي است، آمدن متعارف در نزد ما براي او متصور نيست. بر اين اساس در اين جا واژهاي مانند امر (فرمان) در تقدير ميگيرند تا معناي آيه با توجه به آن قرينة عقلي روشن شود. همچنين در فهم صحيح مسأله قضا و قدر و آيات مربوط به آن به اين قرينه نيازمنديم؛ زيرا خداوند در قرآن كريم تمامي كارها حتي افعال اختياري انسان را به خود نسبت ميدهد، با آن كه ميدانيم افعال اختياري انسان بدون تصميمگيري و تلاش انسان پديد نميآيد. اگر برهان عقلي بر وابستگي معلول به علت ـ و اين كه انسان در افعالي كه از او سر ميزند استقلال مطلق ندارد ـ نبود، آيههايي كه دربارة پيوند اين افعال به اراده، مشيت اذن، قضا و قدر الهي است و يا افعال اختياري انسان را به خدا نسبت ميدهد قابل فهم نميبود و در تفسير صحيح آن فرو ميمانديم. مثلاً حضرت ابراهيم در آية ۸۰ شعراء ميفرمايد «وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ & وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ؛ پروردگار من كسي است كه مرا غذا ميدهد و سيراب ميسازد و هرگاه بيمار شوم او مرا شفا ميدهد.» معناي آب و غذا دادن خداوند به ابراهيم چيست؟ ممكن است گفته شود يعني به او فرمان غذا خوردن ميدهد؛ اما اين توجيه و مانند آن، پاسخ اين پرسش نيست. همين موضوع از لغزشگاههاي اشاعره بود كه به جبر گراييدند؛ زيرا راه حل مناسبي براي فهم اين گونه آيات نيافتند و از آن قرينة عقلي غفلت كردند.[۱۰۴]
ب. قرينة مقامي
برخي از آيات قرآن مربوط به پديدههايي است كه مخاطبان اوليه از شرايط زماني و مكاني و ديگر جزئيات آن آگاه بودند، ولي به تدريج با گذشت زمان و از ميان رفتن آن شرايط، نسلهاي بعدي از آن محروم شدهاند. بسنده كردن به الفاظ آيهها، ما را به همة ابعاد مطالب مورد بحث آيات نميرساند. نمونة اين مطلب در آية ۱۲۱ سورة آلعمران آمده است: «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ؛ (ياد آور) هنگامي كه صبحگاهان از خانواده بيرون آمده، مؤمنان را در مواضع معيني براي جنگ مستقر ميكردي.» ظاهر آيه نشان ميدهد كه پيامبر در جنگي شركت داشتهاند كه نزديك محل سكونتشان (مدينه) بوده است و عبارت «غدوت من اهلك» نشانگر نزديكي منطقه جنگي مورد نظر به مدينه است كه نيازي به پيمودن راه طولاني نبوده است، همان صبح كه از منزل بيرون آمدند به فرماندهي و آمادهسازي مسلمانان براي جنگ پرداختند و نيروهاي مسلمان را در مواضع لازم جاي دادند؛ اما اين كه اين آيه به طور مشخص در بارة چه جنگي است و در چه زمان و مكاني بوده، روشن نيست. به يقين مخاطبان نخستين، به هنگام نزول آيه، جنگ ِمورد بحث را كاملاً ميشناختند، ولي اكنون آن قرينه بايد بازسازي شود. آنچه در اين باب مفيد است، روايات و نقلهاي معتبر تاريخي است که به بيان سبب نزول آيه پرداخته است. روايات تاريخي و اسباب نزول آيه فوق را در بارة جنگ اُحُد ميدانند ـ كه در سال دوم هجري و در كنار كوه اُحُد، در نزديكي مدينه، اتفاق افتاد ـ ولي اين معنا بدون توجه به قرينة ياد شده به تنهايي از آيه بر نميآيد.[۱۰۵] البته براي فهم شرايط زماني و مكاني صدور سخن نميتوان به همة مطالب نقل شده در كتابهاي روايي و تاريخي اعتماد كرد؛ زيرا روايات و گفتههاي مورخان براي ما حجيّتي ندارد مگر آن كه داراي سند معتبر باشد يا آن كه با قراين عقلاييِ قطعي، مدلّل شود و در اين صورت در حد يك روايت معتبر براي ما مفيد است. توجه به اين نكته لازم است كه فرقي در ثبت مطالب تاريخي در كتابهاي تاريخ يا روايي نيست. چه بسا بسياري از روايات تاريخي در كتابهاي روايي مانند بحارالانوار آمده باشد. مهم آن است كه داراي سند معتبر و يا محفوف به قراين قطعي باشد. اين گونه مطالب تاريخي ميتواند در بازيافتن قرينة مقامي به ما كمك كند و در فهم برخي از آيات قرآن سودمند افتد.
قراين ناپيوسته
۱٫ آيات قرآن
از جمله قراين فهم قرآن، ديگر آيات قرآن است. چه بسا سخني كه در آيهاي به طور مجمل و سربسته آمده، در آيهاي ديگر تبيين شده يا حكم كلي و عامي كه در آيهاي آمده در آية ديگر تقييد يا تخصيص يافته و يا آيهاي به بيان حكمي پرداخته و جزئيات آن در آية ديگري آمده باشد. بنابراين فهم درست و تفسير صحيح، زماني به دست ميآيد كه آيات قرآن در ارتباط با يكديگر و ناظر به هم مورد توجه قرار گيرند. بسياري از آيات قرآن يكديگر را تفسير ميكنند و بر صدق و درستي مضامين يكديگر گواهي ميدهند. قرآن كريم در اين باره در آية ۲۳ زمر فرموده است «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ؛ خداوند نيكوترين سخن را به صورت كتابي همگون و بخشبخش فرو فرستاد.» متشابه نام گرفتن قرآن در اين آيه به دليل آن است كه آيات قرآن مجموعة هماهنگي را تشكيل ميدهند و مثاني بودن آن از اين روست كه عبارات قرآن در عين پيوستگي داراي مقطعهاي مشخصي است كه ـ مانند كاغذ تاشده ـ به يكديگر باز ميگردند و بعضي از آنها، بعضي ديگر را توضيح ميدهند.[۱۰۶] اميرالمؤمنين نيز در اين زمينه ميفرمايد: كتاب الله … ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض؛ كتاب خداوند … برخي از آن با برخي ديگر سخن ميگويد و بعضي از آن گواه و شاهد بعضي ديگر از آن است.[۱۰۷]
امامان معصوم عليهم السلام در مقام احتجاج و تعليم به ديگران به اين قرينه استناد كردهاند. نمونة آن روايتي است كه از امام جواد در تفسير آية ۳۸ مائده نقل شده است: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا؛ دست مرد و زن دزد را ببريد.» ايشان در تبيين مراد از قطع دست ـ كه دست دزد را از كجا بايد بريد ـ به آية ۱۸ جن: «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ؛ وبه راستي كه مواضع سجده براي خداست.» استناد كرده و فرمودهاند: دست سارق بايد از بن انگشتان قطع شود و مراد خداوند از «فاقطعوا ايديهما» قطع انگشتان است و كف دست كه از جمله مواضعي است كه در سجده بر زمين گذارده ميشود، بايد باقي بماند.[۱۰۸]
۲٫ روايات معصومان
روايات پيامبر و اهل بيت از جمله قراين فهم قرآن كريم است و نقش موثري در تفسير آيات دارد فهم مفاد ظاهري و باطني آيات, دستيابي به جزئيات احكام بيان شده در آنها و همچنين مصداقيابي براي آيات، مهم ترين نكاتي است كه از روايات تفسيري به دست مي آيد و در ذيل به آن خواهيم پرداخت.[۱۰۹]
فهم مفاد ظاهر و باطن آيات
بر اساس روايات رسيده از پيامبر و اهل بيت آيات قرآن داراي معاني متعددي است. برخي از معاني كه از ظاهر الفاظ و عبارات به دست ميآيد, به عنوان ظاهر قرآن و معاني ديگر از بطون و معاني دروني قرآن به شمار ميآيند.[۱۱۰] ظاهر قرآن با توجه به اصول محاورة عقلايي قابل فهم است؛ ولي معاني باطني قرآن را بايد از آگاهان فرا گرفت؛ زيرا فهم آن در حيطة اصول محاورة رايج در ميان مردم نبوده و ملاكهاي كشف آن به صورت قطعي براي ما شناخته شده نيست. بخشي از اين معارف دروني در روايات پيامبر و اهل بيت وارد شده و در اختيار ما قرار دارد.
در رواياتي كه در باب تفسير و توضيح مفاد ظاهر آيات قرآن است, معنا يا مصداق برخي واژههاي قرآني بيان شده و يا در شرح و تفسير آيه سخني به ميان آمده است. از امام صادق دربارة «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» سؤال شد، ايشان فرمودند: مراد تشخيص سپيدي روز از سياهي شب است و در روايت ديگري فرمودند: مقصود، سپيدهاي است كه ترديدي در آن نباشد و از اميرالمؤمنين و امام باقر روايت شده كه مراد از رحمت در آية ۱۰۵ بقره «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاء» نبوت است.[۱۱۱] گرچه ظاهر قرآن با توجه به اصول محاورة عقلايي قابل فهم است، اما با توجه به حجيت سخن پيامبر و اهل بيت در تفسير قرآن، هر آنچه در شرح و تفسير آيات از معصومان رسيده باشد براي ما سودمند است و در صورت قطعي بودن صدور آن از معصوم، به عنوان قرينة ناپيوسته در فهم آيات، قابل استفاده خواهد بود.
دستيابي به جزئيات احكام قرآن
چنان كه پيشتر گذشت قرآن كريم احكام شريعت اسلامي را معمولاً به شكل مجمل يا مهمل[۱۱۲] بيان كرده است. بيان جزئيات اين احكام و آموزش آن به مردم از وظايف پيامبر بوده و پس از ايشان بر عهدة اهل بيت قرار گرفته است. به اين ترتيب براي دستيابي به فهم جزئيات و تفاصيل احكام بايد به روايات مراجعه كرد. نمونة اين مطلب، حكم وجوب نماز در قرآن است كه حد اكثر به زمانهاي برگزاري آن به طور كلي اشاره شده است، اما مسايل فراواني كه در بارة ابعاد مختلف آن وجود دارد, در روايات آمده است. بنابراين فهم كامل آيات نماز و پاسخ مجموع مسايل نماز كه در حدود دو هزار مسأله است در گرو دستيابي به رواياتي است كه در باب كيفيت، تعداد ركعتها، جزئيات مربوط به زمان و مكان برگزاري نماز و ديگر مسايل آن از پيامبر و ديگر معصومان رسيده است.[۱۱۳]
مصداقيابي براي آيات
از آن جا كه قرآن جهاني و جاودانه است و ويژة گروه يا دورة خاصي نيست بسياري از آيات آن مصداقهاي تازه مييابد.[۱۱۴] اهل بيت در بيانهاي خود به برخي از اين مصداقها اشاره كرده يا اگر آيهاي مصداقهاي فراواني داشته، مصداق تام و برتر آن را بيان كردهاند. در مواردي نيز آيات به صورت قضيه خارجيه در صدد بيان مصداق معيني است كه با اوصافي كلي به آن اشاره دارد و تعيين دقيق آن مصداق در روايات آمده است.[۱۱۵] اگرچه روايات ياد شده در مواردي بيانگر تمام مراد خداوند از آيات نيست؛ اما بيان مصداق يا مصداقهاي تام و برتر يا تطبيق آيه بر مصداقهاي جديد و زنده، كمك زيادي به چگونگي فهم مراد خداوند از آيات ميكند و زنده بودن قرآن را به روشني تبيين مينمايد. نمونهاي از اين روايات به اين شرح است:
در تفسير آية ۷۷ نساء: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً؛ آيا نديدي كساني را كه (بر پيكار با دشمن اصرار داشتند) به آنان گفته شد (از جنگ) دست بداريد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد ولي زماني كه كارزار بر آنان واجب شد، گروهي از آنان از مردم ميترسيدند همانند ترسيدن از خدا يا بيشتر و گفتند خداوندگارا، چرا پيكار را بر ما واجب كردي؟ چرا ما را تا سرآمد نزديكي فرصت ندادي؟ بگو: كالاي (بهرهمندي از زندگي) دنيا اندك و (زندگي) آخرت براي پرهيزگاران بهتر است و به اندازة رشتة شكاف هستة خرمايي ستم نميشويد.» از امام صادق روايت شده كه بخش اول آيه در بارة كساني است كه با امام حسن بودند و بخش بعدي آن «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ» در بارة كساني است كه در زمان امام حسين بوده و آرزو داشتند فرمانِ جنگ تا زمان خروج امام قائم به تأخير افتد.[۱۱۶]
چنان كه از ظاهر آيات پيداست، مراد از «الذين قيل لهم…» كساني بودند كه در مكه ـ پيش از هجرت ـ تقاضاي اعلام جنگ با دشمنان داشتند و چون در مدينه ـ پس از هجرت ـ بدان مأمور شدند، چنين گفتند «لم كتبت …» ولي همين مفاد بر مسلمانان دورة بعد در زمان امام حسن و امام حسين تطبيق داده شده است.
همچنين امامان باقر و صادق در دو روايت جداگانه فرمودهاند: مراد از مستضعفان در آية ۷۵ نساء، ما (اهل بيت) هستيم[۱۱۷] كه ميفرمايد: وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَان…؛ شما را چه شده كه در راه خدا و مردان و زنان و كودكان مستضعف … پيكار نميكنيد؟
مصداق اوليه مستضعفان در اين آيه مسلماناني هستند كه در مكه زير ستم مشركان بوده و از خداوند ياري ميطلبيدند اما به طور طبيعي با گذشت زمان مصداقهاي ديگري يافته است. از آن جمله برخي از اهل بيت پيامبر ميباشند كه در ميان دشمنان خود مورد ستم قرار گرفته و از خدا ياري ميطلبيدند و كسي از مردم مسلمان به ياري آنان بر نميخاست.
محمد بن سنان گويد: نزد امام رضا سخن از علي بن ابيحمزه ـ از سران واقفيه ـ به ميان آمد. حضرت او را لعن كرده و فرمود: علي بن ابيحمزه خواست كه خدا در آسمان و زميناش پرستش نشود، ولي خداوند ابا داشت جز آن كه نور خود را كامل كند هر چند مشركان را ناخوش آيد، هرچند لعين مشرك را ناخوش آيد. (به ايشان) عرض كردم: مشرك؟ فرمود: آري به خدا قسم، به رغم خواست او، در كتاب خدا (وصف) او همينگونه است: يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ؛[۱۱۸] ميخواهند نور خدا را با دهان هاشان خاموش كنند. (اين آيه) در بارة او و امثال اوست. او خواست كه نور خدا را خاموش كند.[۱۱۹]
در اين روايت امام رضا علي بن ابيحمزه را مصداقي از مشركان يادشدة در آية ۸ سورة صف دانستهاند، گرچه پيش از آن زمان، مصداقهاي فراوان ديگري داشته است و بعد از اين نيز مصداقهاي جديدتري خواهد يافت.
چگونگي بهرهگيري از روايات تفسيري
مطالب قرآن كريم دو دسته است. يكي آنچه قرآن در مقام بيان آن برآمده و با الفاظ، مطرح شده است. قرآن در فهماندن اين گونه مطالب نيازمند ديگري نيست و معناي نور بودن قرآن نيز همين است. دوم آنچه در مقام بيانش نبوده و تبيين و شرح آن را به ديگري وانهاده است. چنان كه در آية ۴۴ سورة نحل آمده است: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ و ذكر (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم تا براي مردم آنچه را به سويشان فرود آمده، روشن سازي.» در اين گونه موارد كه منحصراً بايد از پيامبر و امام آموخت، از روايات بهره ميبريم.[۱۲۰] ولي روشي كه در فقه براي استفاده از روايات وجود دارد، قابل پياده شدن در تفسير نيست؛ زيرا ويژگيهاي تفسير با فقه متفاوت است. در فقه روايات ظنيالسند و يا ظنيالدلالة براي ما حجت است و وظيفه داريم به آنها متعبد شويم؛ زيرا در مقام عمل به ناچار نياز به حجت داريم و به همين دليل اگر دو خبر واحد از نظر اعتبار مساوي بودند, نوبت تخيير است و يكي از آن دو ملاك عمل قرار ميگيرد, ولي در تفسير وظيفه نداريم كه يكي از دو روايت متساوي الاعتبار را انتخاب كرده و بگوييم مقصود خداوند اين است؛ زيرا ميتوان توقف كرد و هيچيك را نپذيرفت يا بر اساس قراين ديگري كه چه بسا قويتر از روايت باشد, ظني قويتر يا علم پيدا كنيم. آنچه مفسر در ذيل آيات ميگويد تفسير قطعي نيست؛ اما وجه راجحي است كه ميتواند قرينه مقبولي داشته باشد و اظهار آن به معناي لزوم تعبد به آن نخواهد بود, ديدگاه ظني كارشناسي است كه در ظاهر اظهار آن منعي ندارد بهويژه اگر بگويد كه اين معنا ظاهر يا اظهر است و مطلب قطعي نفسالامري نيست, بلكه فوايدي نيز دارد. پس ميتوان با در نظر گرفتن روايات و قراين و شواهد ديگر در کنار آن، كه موجب تراكم ظنون خواهد شد، به يقين نزديك شويم. ولي اگر اين مبنا را نپذيريم كمتر در مسايل علمي به يقين دست مييابيم. با پذيرش اين مبنا, مفسر ميتواند با عنوان نظر راجح, ديدگاهي روشمند ارائه كند, حتي ميتوان در اين مسير از روايات ضعيف نيز بهره برد. آنان كه با روايات تفسيري آشنايند ميدانند كه اكثر آنها به تنهايي, نصاب لازم حجيت را ندارند؛ اما ميتوانند مراتبي از ظن براي ما بيافرينند كه با انباشته شدن آن ديدگاه قابل قبولي ارائه كنيم. بنابراين نميتوان همان ملاكهاي پذيرش و عمل به روايات را كه در فقه به كار ميرود به تفسير و عقايد و تاريخ تعميم داد. مثلاً نميتوان رواياتي را كه در بارة ذوالقرنين آمده با ملاكهايي كه در فقه داريم بررسي كرد و پذيرفت. به اين ترتيب كه كدام يك سند بهتري دارد و اگر در سند مساوي بود ببينيم مشهور مفسران چه گفتهاند و اگر همه مشهور بود، نوبت به تخيير برسد؛ زيرا نتيجة اين روش آن است كه معناي آيه همچنان مبهم خواهد ماند و توفيقي در شناخت آن به دست نميآيد. نمونة ديگر اين كه اگر روايتي در استدلال بر توحيد وارد شده بود، نبايد با ملاكي مانند اصل عدم زياده و حذف و يا اشتباه راوي، روايت را نفي كرد و يا پذيرفت؛ زيرا در برهان عقلي، تعبد راه ندارد بلكه بايد در درستي و نادرستي استدلال عقلي دقت كرد. بنابراين ملاك ارزشگذاري روايات در مسايل فقهي با تفسير و مسايل عقلي متفاوت است و نبايد ملاكها را از يك علم به ديگري سرايت داد.
۳٫ دانشهاي بشري
قرآن كريم در مقام راهنمايي انسان از همة راههاي ارزشمند و مؤثر بهره جسته است و در برخي موارد در طرح مباحث عقيدتي يا اخلاقي به استدلالهاي عقلي و يا به بيان مسايل طبيعي (آيات آفاقي) پرداخته است. از استدلال عقلي بر توحيد باري تعالي و اثبات معاد تا احتجاج با مشركان و ملحدان و اهل كتاب و از پيدايش آسمان و زمين و پديدههاي آسماني و زميني چون ستارگان و ماه و خورشيد و رعد و برق و كوه و دريا تا چارپايان و پرندگان و حشرات و آبزيان و … چنان كه در برخي موارد نيز به بيان بخشهايي از تاريخ گذشتة بشر پرداخته است. بنابراين قلمرو موضوعات مطرح شدة در قرآن, علوم مختلفي را در بر ميگيرد و آگاهي از دستاوردهاي قطعي علوم مربوطه، زمينة فهم بهتر مراد خدا از آيات را فراهم ميسازد و اكنون با توجه به پيشرفت دانش بشر در زمينههاي گوناگون ميتوان با بهرهگيري از آن به فهم كاملتري از آيات مربوط به موضوعات پيشگفته نايل شد.[۱۲۱]
شرايط بهرهگيري از علوم در فهم قرآن
أ. تناسب موضوع آيه با دانش مورد استفاده
چنان كه گفتيم موضوعات مطرح شده در قرآن بسيار متنوع است. بنابراين در پژوهش و تفسير هر موضوعي از آن، بايد از دانش مرتبط با آن بهره برد. مثلاً در آيات مربوط به اثبات توحيد و معاد و نفي شرك و نظاير آن از علوم عقلي و در آيات ناظر به پديده هاي طبيعي از دانشهاي تجربي بايد بهره گرفت.
ب. يقيني بودن
دانشمندان علوم طبيعي يا انساني در بسياري از موارد در پي پژوهشهاي خود، فرضيههايي را مطرح كرده و به دنبال اثبات آن هستند. گاهي شاهدي بر درستي فرضية خود مييابند و در همان زمان شواهد ديگري بر نادرستي آن به دست ميآيد و سرانجام به صورت قانوني علمي مورد پذيرش متخصصان ـ رشتة مورد نظر ـ قرار نميگيرد و يا برعكس، پس از مشاهدات و آزمايشهاي مكرر و اثبات درستي و فراگيري آن، مقبول واقع ميشود. مفسري كه در پي كشف مراد خدا از آيات قرآن است نبايد به فرضيههايي كه با محك تجربه به قطعيت نرسيدهاند و دانشمندان متخصص آن رشته نيز به قطعي نبودن آن معترفاند، اعتماد كند.
ج. سازگاري با مسلمات ديني و عقلي
چنانچه برخي از دادههاي علمي كه در ظاهر در نزد عالمان و متخصصان مربوطه قطعي تلقي ميشود با مسلمات ديني و عقلي ناسازگار باشد، به دليل ابطال پذيري آنها نميتوان در تفسير قرآن دخالت داد, هرچند تاكنون شواهد تجربي بر نادرستي آن يافت نشده باشد. در استفاده از دادههاي علوم انساني دقت و وسواس بيشتري لازم است؛ زيرا اعتبار آن، از علوم طبيعي كمتر است و مطالب اثبات شده و يقيني كمتري دارد.
د. سازگاري با قواعد فهم قرآن
برخي از مفسران در بهرهگيري از علوم تجربي و انساني به افراط گراييده و با داشتن انگيزههاي خوب، به دليل بيدقتي در سازگار نمودن رهاوردهاي علمي با مفاد آيه بر اساس قواعد فهم قرآن دچار تفسير به راي و انحراف در فهم آيات شده و ناخود آگاه در برابر فرهنگ بيگانگان دچار نوعي خودباختگي شدهاند. براي پرهيز از اين گونه لغزشها بايد به قواعد مسلم محاوره و ظواهر يا نصوص آيات توجه كامل داشت و از شواهد قرآني و روايي و ادبي بهره برد.
ميزان ارتباط و تأثير دانشها در فهم قرآن
گرچه دانشهاي تجربي از جزميت و ثبات بيشتري ـ نسبت به علوم انساني ـ برخوردار است و با تحولات بنيادين كمتري مواجه ميگردد و نتايج آن نسبتاً قويتر از نتايج علوم انساني است، ولي ارتباط علوم انساني با قرآن، بيش از علوم تجربي است؛ زيرا با توجه با اين كه موضوع و هدف قرآن, هدايت انسانها در بعد فردي و اجتماعي در زندگي دنيوي و اخروي است و قلمرو آن امور فردي و اجتماعي انسان را در بر مي گيرد, آيات ناظر به موضوعات و مسايل علوم انساني فراواني بيش تري دارد, حتي در آيات بيان گر پديده هاي طبيعي نيز جهت گيري هدايت انسان مد نظر است و بر اين اساس علوم انساني ارتباط بيش تر و متنوع تري با آيات قرآني دارد.
خلاصه درس
۱٫ فهم قرآن كريم شرايطي دارد. اين شرايط به دو دسته علمي و رواني تقسيم ميشود. شرايط علمي نيز شامل دو بخش اصول محاورة عقلايي و قواعد ويژة فهم قرآن است.
۲٫ اصول محاورة عقلايي، شرايط عامي است كه در فهم هر زباني بايد رعايت شود.
۳٫ يادگيري قواعد دستوري و ادبي زبان عربي، مقدمة فهم قرآن است كه در آن از ساختار كلمات، جملهها، تقديم و تأخير، حذف و ايجاز و … در قالب دانشهاي صرف و نحو و معاني و بيان بحث ميشود.
۴٫ واژهشناسي از قدمهاي نخستين فهم قرآن است كه با آن از ريشه، ساختار و مصاديق مختلف معاني واژهها، معاني مجازي و كنايي و واژگان منقول، آگاه ميشويم.
۵٫ شناخت قيود و قراين كلام در فهم متن، ضروري است و نقش مهمي در فهم مراد گوينده دارد؛ زيرا گاهي گوينده مطلب عام يا مطلقي را در جاي ديگري از سخن خود تخصيص يا تقييد نموده است.
۶٫ قراين كلام داراي انواع متعددي است و به دو دستة پيوسته و ناپيوسته تقسيم ميشود.
۷٫ يگانه قرينه پيوسته لفظي، جملههاي قبل و بعد سخن مورد تفسير است كه سياق نام دارد.
۸٫ قراين پيوسته غير لفظي شامل بديهيات عقلي و برهانهاي مبتني بر آن، فضا و شرايط زماني و مكاني صدور كلام است.
۹٫ قراين ناپيوسته شامل آيات ديگر قرآن، روايات معصومان، دانشهاي بشري است.
۱۱٫ روايات معصومان در موارد متعددي مانند بيان تفاصيل احكام قرآن، بيان مفاد ظاهري و باطني و مصاديق جديد آيات وارد شده و در فهم مراد خداوند سودمند است.
پرسش
۱٫ چگونه ميتوان از اصول محاورة عقلايي در فهم قرآن بهره برد؟
۲٫ دستيابي به معاني واژههاي قرآن از چه راههايي ممكن است؟
۳٫ تأثير بيتوجهي به تحول معنايي واژگان در فهم قرآن را توضيح دهيد.
۴٫ ارزش سياق را در فهم آيات قرآن تبيين نماييد.
۵٫ آيا بيان مصاديق جديد در حيطة تفسير قرآن قرار دارد؟
۶٫ برهانهاي عقلي و دانشهاي تجربي طبيعي و انساني تا چه ميزان در فهم قرآن موثر است؟
۷٫ شرايط استفاده از دانشهاي بشري در تفسير قرآن را بيان كنيد.
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ تسنيم؛ عبدالله جوادي آملي، ج۱، ص۲۳۵ـ۲۳۸، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸
۲٫ روش شناسي تفسير قرآن؛ علي اكبر بابايي و همكاران، ص ۶۱ـ۲۵۹، تهران، سمت، ۱۳۷۹
۳٫ قرآن در اسلام؛ محمد حسين طباطبايي، ص۵۹ـ۷۰، قم، دفتر انتشارات اسلامي،۱۳۶۱
۴٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۳۵۳ـ۴۰۲، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸
۵٫ مباني و روشهاي تفسير قرآن؛ عباسعلي عميد زنجاني، ص۲۰۳ـ۲۱۸، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۳۶۶
۶٫ الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، ج۱، ص ۱۰ـ۱۴، قم، جامعة مدرسين حوزة علمية قم، بيتا
درس ششم
مقصود از روش تفسير را بيان كند.
گرايشهاي عمدة تفسيري را معرفي كند.
روش صحيح تفسير را شناخته و تبيين كند.
گرايشهاي مختلف روايي، ادبي، علمي، عرفاني، فلسفي را نقادي كند.
دو شيوة ترتيبي و موضوعي در ارائة معارف قرآن را معرفي كند.
امتيازات تفسير موضوعي را در مقايسه با تفسير ترتيبي بيان كند.
با تأمل در روشهاي مختلف تفسيري در مييابي كه همه آنها در يك نقص كه نقص بسيار بدي است شريكاند و آن تحميل نتيجة بحثهاي علمي يا فلسفي از خارج (قرآن) بر مدلول آيات است. بدين ترتيب تفسير به تطبيق تبديل شده و(لي) نام تفسير گرفته است و حقيقتهايي از قرآن مجاز گرديده و ظاهر برخي از آيات، تأويل (شمرده) شده است. علامه محمد حسين طباطبايي (ره) الميزان، ج۱،ص۸٫ |
شيوههاي تفسير قرآن
چنان كه در مباحث گذشته نيز اشارتي رفت، قرآن از زمان نزول، مورد شرح و تفسير قرار گرفته و نخستين مفسر و معلم قرآن در ميان بشر، اولين قاري و مبلّغ آن يعني پيامبر بوده است. اين نكته در آيات قرآن به صراحت بيان شده است كه به بيان دو مورد بسنده ميكنيم. «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[۱۲۲] و اين ذكر (قرآن) را به تو فرو فرستاديم تا براي مردم آنچه را به سويشان فرو فرستاده شده است روشن سازي و تا شايد بينديشند. و در آية دوم سورة جمعه نيز چنين آمده است «يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» آيات او را بر آنان ميخواند و پاكشان ميسازد و كتاب و حكمت به آنان ميآموزد. اهل بيت پيامبر نيز پس از ايشان مقام تبيين و توضيح آيات الهي را بر عهده داشتند. از آية تطهير[۱۲۳] و آية «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»[۱۲۴] جز پاكشدگان پاكيزگان به آن دست نميرسانند. و آيات ديگري كه در بارة اهل بيت وارد شده، ميتوان به دانش تفسيري آنان پي برد و بر اساس روايات فراواني كه آنان را جانشينان پيامبر معرفي مي نمايد و مردم را به آنان ارجاع مي دهد مانند روايت نبوي «اِنّى تارِكٌ فِيْكُمُ اْلْثَّقَلَيْنِ مَا اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوْا بَعْدِى اَبَداً: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى اَهْلَ بَيْتِى وَ اِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ اْلْحَوْضَ»[۱۲۵] به راستي كه من در ميان شما دو شئ ارزشمند و نفيس باقي ميگذارم، مادام كه به آن دو چنگ زده باشيد هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترتم ـ خاندانم ـ و به راستي كه آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا (در قيامت) در كنار حوض بر من وارد شوند. اهل بيت نيز عهده دار تفسير قرآن بوده و بيانات تفسيري آنان همانند بيانات تفسيري پيامبر حجت است.
علاوه بر تلاش معصومان در تفسير و تبيين آيات قرآن كريم، مفسران ديگر نيز در طول تاريخ همواره به اين موضوع پرداخته و صدها تفسير مدون پديد آوردهاند. پرسشي كه در اين جا مطرح ميشود آن است كه آيا تفسيرهاي موجود، از دورانهاي گذشته تاكنون، سبك و سياق واحدي دارد يا آن كه با روشها و شيوههاي متفاوتي نگاشته شده است؟ و به طور كلي مراد از روش تفسير چيست؟ در اين درس نكاتي در پاسخ به اين پرسش مطرح خواهيم كرد.
روش تفسيري در دو معنا به كار ميرود.۱٫ گرايش تفسيري ۲٫ قواعد و ضوابط تفسيري. گاهي منظور از روشهاي تفسيري، گرايشها و ديدگاهها و سليقههاي خاصي است كه مفسران در كار تفسيري خود داشتهاند. مانند گرايشهاي تفسيري علمي، فلسفي، عرفاني، حديثي. مقصود آن است كه در برخي از تفسيرها، نكات كلامي و در برخي ديگر نكات عرفاني و در تعدادي، جنبههاي روايي و مانند آن بيشتر از ديگر تفاسير وجود دارد و به عبارتي ديگر نويسندگان اين تفاسير با رويكرد خاصي (ادبي، روايي وغير آن) به تفسير پرداختهاند.
گاهي منظور از روش تفسير، قواعد و ضوابطي است كه مفسر در روش مقبول خود به كار گرفته است. مانند روشي كه بحراني و حويزي در البرهان و نورالثقلين در مراجعة به روايات داشتهاند و يا روشي كه افرادي مانند فخر رازي در مسايل كلامي داشتند و در تطبيق آيات بر مباني كلامي خود در برابر معتزليان به كار ميبردند و عكس آن روشي است كه معتزليان در مقابل آنان به كار بردهاند. اين معنا همان است كه مصريان به آن «المذهب في التفسير» ميگويند و كتابهايي نيز در اين باب نگاشتهاند.[۱۲۶]علامة طباطبايي(ره) در الميزان به اين دو نوع روش اشاره كرده و به حق آن دو را نپذيرفتهاند.
بررسي گرايشهاي تفسيري
گرايش حديثي محض
در اين گرايش، مفسر فقط روايات مربوط به آيه را جمع آوري ميكند مانند تفسير نورالثقلين و البرهان و الدرالمنثور؛[۱۲۷] اما اين كار در واقع يك فعاليت تفسيري نيست و نامگذاري گرايش تفسيري حديثي محض بر آن نوعي مسامحه است و حقيقت آن نوعي گردآوري و گزينش روايات است. كه به بررسي سند و يا دلالت روايات نميپردازند؛ و به صحت و سقم روايات نظري ندارند و گاه صرفاً به دليل وجود كلمهاي قرآني در روايت، آن را در ذيل آية مربوط به آن نقل ميكنند.
گرايش حديث پژوهي
برخي از مؤلفان تفاسير روايي، همراه با نقل حديث به بررسي آن ميپردازند. شبيه كاري كه فقيهان در باب روايات فقهي انجام ميدهند. يعني بررسي اسناد از نظر ثقه بودن رجال سند (كه پايينترين مراتب اعتبار است) و بررسي دلالت متن از نظر عام يا خاص و محكم يا متشابه و نص يا ظاهر بودن و مانند آن در اين گرايش وجود دارد.
اين روش گرچه با روش پيشين تفاوت دارد، ولي باز هم پژوهشي روايتي است نه تفسير قرآن؛ زيرا فقط از رواياتِ مربوط به آيه، بحث ميشود و از ديگر مباحث تفسيري در آن خبري نيست. افزون بر اين كه بسيار محدود و ناقص است؛ زيرا در ذيل بسياري از آيات، حديثي از معصومان نقل نشده است. بنابراين معناي آياتي كه روايتي در ذيل آنها نرسيده، همچنان مبهم خواهد ماند. اين روش، در واقع، شبيه كار اخباريان معتدل همانند صاحب حدائق[۱۲۸] (ره) است كه به نقل روايات بسنده نكرده و به بحث و نظريه پردازي نيز روي آوردهاند؛ اما چنان كه گفتيم حاصل اين روش, بحثي روايت شناختي (فقهالحديث) خواهد بود.[۱۲۹]
گرايش ادبي
بعضي از مفسران مانند زمخشري در تفسير الكشّاف به جنبههاي ادبي آيات توجه زيادي كرده و در باب لغت و اعراب و فصاحت و بلاغتِ قرآن، فراوان سخن گفتهاند. در اين روش بحثهاي ادبيِ مربوط به آيات قرآن مطرح ميشود و اگر در ذيل آيات به همين مباحث بسنده شود تفسير قرآن به شمار نميآيد؛ زيرا پرداختن به مباحث ادبي مربوط به آيه از مقدمات تفسير است و بسنده کردن به آن مفسّر را از مقيد اصلي که کشف مقصود خداوند از آيات است باز ميدارد.
گرايش عرفاني
گرايش عرفاني در تفسير قرآن سابقة زيادي دارد. در قرن ششم و هفتم هجري رواج بيشتري پيدا كرد و كم و بيش ادامه داشت تا زمان محي الدين بن عربي[۱۳۰] كه اوج آن به شمار ميآيد. پس از آن نيز كساني مثل ملا عبدالرزاق كاشاني[۱۳۱]در تأويلات القرآن توجه زيادي به آن داشتهاند. اين نوع تفسير، تأويلاتي به حسب ذوق نويسنده است. اگرچه در لابلاي آن مطالب جالب توجه و سودمندي نيز يافت ميشود، ولي بيشتر آنها تأويلاتي بدون دليل و از روي ذوق است كه بدآموزي داشته و بهانه به دست منحرفان ميدهد تا به دلخواه خود، تأويلاتي براي آيات بيان كنند. وقتي برخي از عارفان، موسي را به عقل و فرعون را به نفس تأويل ميبرند و جنگ ميان موسي و فرعون را جنگ عقل و نفس مينامند، افراد ديگري نيز جريان هابيل و قابيل را به جنگ طبقات كارگر و سرمايهدار تأويل ميبرند؛ زيرا معيار و دليل مشخصي ندارد. اين كار بسيار خطرناك بوده و از مصاديق «قول بغير علم»[۱۳۲] در بارة كلام خداست.
شايان ذكر است كه اگرچه كشف عرفاني از راههاي شناخت بوده و فيالجمله قابل پذيرش است، ولي عارفان خود نيز معترفاند كه مكاشفه بر دو نوع است. ۱٫ مكاشفة رحماني ۲٫ مكاشفة شيطاني. اولي سودمند و دومي گمراه كننده است. تشخيص مكاشفة رحماني از شيطاني كار دشواري است و افزون بر آن اگر مكاشفه رحماني باشد، فقط براي شخص عارف حجت است و براي كساني كه آن را شهود نكردهاند، قابل اثبات نيست و قول به غير علم و تفسير بدون دليل است و حداكثر ميتوان آن را به عنوان احتمال بيان كرد. بنابراين حاصل اين گرايش عرفاني را هم نميتوان تفسير قرآن به شمار آورد و به خداوند نسبت داد.
گرايش علمي
اين گرايش داراي شاخههاي مختلفي به ترتيب زير است.
الف. علوم طبيعي
در گرايش علميِ تجربي، گاه براي فهم آيات، به مطالب علمي مربوط به آنها استناد ميشود. مثلاً در باب آيهاي كه از وجود كوههاي يخي در آسمان خبر ميدهد[۱۳۳] و يا آيهاي كه به بادهاي تلقيح كننده[۱۳۴] اشاره ميكند، از مطالب علمي كه بادها را براي بعضي از اشياء «لواقح» ميداند و يا مؤيّد وجود تودههاي بلورين يخي بر فراز ابرهاست (كه با خودِ ابر تفاوت دارد)، بهره ميبرند. ولي گاهي فراتر از اين رفته و صرف نظر از فهم مفاد آيات، به بيان جزئياتي از موضوع مطرح شده در قرآن ميپردازند. مانند اين كه به هنگام بحث از آية «أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ»[۱۳۵] آيا به شتر نمينگرند كه چگونه آفريده شده؟ به بيان ويژگيهاي شتر ميپردازند و جزئيات فراواني از مبحث شترشناسي را بيان ميكنند كه هيچ نقشي در فهم مفاد آيه ندارد و چنين كاري تفسير قرآن به شمار نميآيد.[۱۳۶] فهم آيات بر اساس مطالب علمي نيز كه در فرض اول مطرح شد، بايد داراي شرايط زير باشد. ۱٫ مطالب مورد استناد از نظر علمي قطعي باشد. ۲٫ منافاتي با آيه نداشته باشد.[۱۳۷]
ب. علوم انساني
شرايطي كه در باب استفاده از علوم تجربي گفته شد در باره علوم انساني نيز وجود دارد با اين تفاوت كه اعتبار علوم انساني از علوم تجربي كمتر است و مطالب اثبات شدة يقيني كمتري دارد.
در خصوص مسايل تاريخي كه در قلمرو علم تاريخ قرار دارد و بخشي از علوم انساني به معناي عام آن است ذكر اين نكته ضرورت دارد كه هر چند شواهد يقيني تاريخي در فهم كامل برخي از موضوعات مطرح در آيات تاريخي قرآن مؤثر است؛ اما اين شواهد در صورتي يقيني است كه به طور متواتر نقل شده باشد و يا دستكم به اندازه خبري موثق اعتبار داشته باشد. بنابراين نميتوان به هر نقلي اعتماد كرد و بر اساس آن به تفسير پرداخت. بعضي از مفسران بيتوجه به معيارهاي لازم و به طور انبوه از روايات سبب نزول و ديگر روايات تاريخي در فهم قرآن بهره برده و در اين مسير دچار خطاهاي زيادي شدهاند.[۱۳۸] محمد بن جرير طبري را ميتوان از مفسران داراي گرايش تاريخي به شمار آورد. و اين شيوه نادرستي است كه خطر تفسير به رأي را به دنبال دارد.
ج. علوم فلسفي
پيش از بيان گرايش فلسفي در تفسير لازم است نكتهاي را در باب چيستي مطالب فلسفي بيان كنيم. مطالب فلسفي ناب، مطالبي است كه بر اساس دادههاي عقلي شكل ميگيرد و رد پايي از تجربه در آن وجود ندارد. بنابراين مطالبي كه از فلسفة قديم و فلسفة اولي در طبيعياتِ فلسفه آمده است، فلسفة واقعي نيست و در واقع دانشي تجربي است كه به صورت فرضيههايي بيان شده و بسياري از آنها نيز ابطال شده است. در تفسير قرآن فقط از مطالب فلسفي ناب كه بديهي يا نزديك به بديهي است، ميتوان بهره برد و ارزش آن از معلومات تجربيِ ثابت شده نيز بيشتر است؛ زيرا معتبرترين داده تجربي هم به پاية استدلالات عقلي قريب به بديهي نميرسد.[۱۳۹]
برخي فيلسوفان در مقام شرح و تفسير آيات، افزون بر معلومات فلسفي بديهي و نزديك به بديهي، مطالب فراواني از مباحث فلسفي نظري و حتي مباحث فلسفي به معناي اعم (طبيعيات) را در ذيل آيات قرآن مطرح كرده و به جاي تلاش براي فهم مفاد آيات، به تحميل نتايج مباحث ياد شده بر آيات پرداختهاند و آياتِ به ظاهر مخالفِ با اصول علميِ خود (در باب برزخ و معاد و حدوث آسمانها و زمين و …) را تأويل كردهاند.[۱۴۰] و اين شيوه نادرستي است که خطر تفسير به رأي را به دنبال دارد.
گرايش اجتهادي جامع
در اين گرايش، از همه منابع و ابزارهاي لازم در فهم قرآن استفاده ميشود. اين منابع و ابزارها شامل آيات قرآن، روايات معصومان و ديگر قراين عقلي و غير عقلي (روش محاوره عقلايي) است و به طور كلي افزون بر كاربرد قواعد و منابع عام در تفسير هر آيه، به تناسب موضوع، از منبع معتبر خاصي نيز استفاده ميشود.[۱۴۱]
اصول و قواعد تفسير
چنان كه گذشت براي فهم سخن هر شخص حكيمي اصول و ضوابطي لازم است و قرآن نيز از اين قاعده مستثني نيست. گاهي اين اصول و ضوابط در قالب دانش خاصي مطرح ميگردد مثل اين كه براي فهم و استخراج احكام بيان شدة در روايات، قواعدي لازم است كه ميتوان بر اساس آن به استنباط از آنها پرداخت. اين قواعد در دانش «اصولِ فقه» مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد. در تفسير نيز ميتوان قواعدي را جمع و تدوين كرد و بر اساس آن به تفسير قرآن پرداخت. البته بخش زيادي از قواعد تفسير چيزي بيش از مباحث الفاظ اصولِ فقه نيست؛ زيرا مربوط به استفاده از لفظ است. بنابراين بايد بر اساس آن قواعد و با طرح مثال و در عمل، آنها را در تفسير قرآن پياده كرد. در درس سوم بخشي از قواعد مورد نظر را زير عنوان «شرايط فهم قرآن» مورد بحث قرار داديم.
شيوه ارائة مباحث تفسيري
مفسران در ارائة مباحث تفسيري دو شيوة متفاوت به شرح زير دارند.
۱٫ شيوة ترتيبي
در اين شيوه آيات قرآن به ترتيب از ابتداي هر سوره تفسير ميشود و داراي محاسن و امتيازاتي است كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
امتيازات تفسير ترتيبي
أ. توجه به سياق آيات
تفسير ترتيبي به دليل حفظ پيوند ميان آيات، مبتني بر اصول محاوره عقلايي است؛ زيرا آيه در مجموعة خود مورد بحث قرار ميگيرد و اجزاي مختلف سخن در فهم يكديگر دخالت داده ميشوند. در حالي كه در مباحث موضوعي، ممكن است بر اثر تقطيع آيات، از قراين موجود در آيات پيشين و پسينِ آية مورد بحث، غفلت شده و فهم ناصوابي پديد آيد.
ب. حفظ تأثير معنوي آيات
در تفسير ترتيبي محتواي آيات هر يك جايگاه مناسب خود را حفظ ميكند و آن هدفي كه قرآن در نظر داشته محفوظ ميماند و تفسير مانند خود قرآن مطالب را در جايگاه مناسبِ خود مطرح ميسازد. راز مطلب در اين است كه ترتيب آيات قرآن ، بر خلاف تدوين بشري، داراي نكاتي است كه در تربيت و تزكية انسان تأثير فراواني دارد. در قرآن سورة خاصي مربوط به توحيد يا نبوت و ديگر معارف وجود ندارد كه مجموعة مباحث مربوط به آن موضوع را يكجا گرد آورده باشد، بلكه احكام و معارف و اخلاق و وعد و وعيد و تمثيل و تاريخ در آن به هم آميخته است. اين آميختگي نكتة مهمي دارد؛ زيرا انسان معجوني از جهات مختلف است و همة ابعاد وجودي او به يكديگر پيوند خورده است. آفرينندة انسان ميداند كه تربيت چنين انساني داراي جهات مختلفِ توأم با هم است و در صورت تفكيك، نتيجة صحيح نخواهد داشت. نمونة كوچك اين مطلب، بيان احكام طلاق در قرآن است كه از ضروريات اسلام و قطعيات قرآن به شمار ميآيد و در ضمن آن، دستورهاي اخلاقي و نصايحي مطرح شده است؛ زيرا در صورتي كه مسايل شرعي به صورت قانون خشك مطرح شود در معرض سوء استفاده خواهد بود، چنان كه برخي بر اساس بيان همين مسأله كه در كتب احكام آمده، به سوء استفاده پرداخته و چهرة زشتي از اين حكم الهي نماياندهاند و در برخي از جوامع اين حق را از مرد گرفتهاند. اما قرآن در كنار طرح اين حكم نكاتي در باب رعايت حق زن و عدم اضرار به او بيان كرده و در پايان نيز مردان را به رعايت تقوا سفارش نموده است.[۱۴۲] اين كار موجب ميشود كه خواننده فقط به حكم توجه نكند و با توجه به تأثير قلبي كه از اين موعظه در او پديد ميآيد از سوء استفاده بپرهيزد و دستكم افراد كمتري از اين حكم سوء استفاده كنند. همچنين اگر آيهاي در باب معاد بحث ميكند، در كنار آن بحثي اخلاقي نيز مطرح ميشود كه اثر تربيتي مهمي دارد.[۱۴۳] در حالي كه در تفسير موضوعي به طور معمول مباحث به صورت خشك علمي مطرح ميشود و ممكن است اين گونه فوايد از دست برود.
2. شيوة موضوعي
در اين شيوه با جمعآوري آيات همموضوع از سورههاي مختلف و جمعبندي و تبيين مفاد آنها، تفسير آيات شكل ميگيرد. اين شيوه خود داراي شيوههاي فرعيتري است.[۱۴۴] مثلاً ميتوان همة معارف قرآن را در قالب نظامي هماهنگ و منسجم و پيوستة به هم بر اساس محوري واحد ملاحظه كرد و در آن قالب به شرح و تفسير و بيان ديدگاههاي قرآن پرداخت، همان گونه كه در مجموعة معارف حاضر چنين شده است. ديگر آن كه موضوعات قرآن را در قالب سه محور عقايد و احكام و اخلاق دستهبندي كرد و زير محورهاي مختلف آنها را بر اساس آيات قرآن تبيين نمود[۱۴۵] و سوم آن كه موضوعات مطرح شده در قرآن را بدون طرح كلي و گسستة از هم بررسي نمود. مانند جهاد در قرآن و يا امر به معروف و نهي از منكر در قرآن و مانند آن.
امتيازات تفسير موضوعي
أ. جامعيت
بررسي جامع يك موضوع از جمله امتيازات تفسير موضوعي است؛ زيرا مفسر در اين روش فقط به يك موضوع نظر دارد و تمام آيات مربوط به آن را جمعآوري كرده و در نتيجه ابعاد مختلف آن مورد بررسي قرار ميگيرد.
ب. عرضة منسجم و منظم
تفسير موضوعي داراي نظم و ترتيب خاصي است كه امكان عرضه و بيان بهتر آن را فراهم ميآورد و در نتيجه قدرت يادگيري فراگيران نسبت به آن زيادتر خواهد بود. مثلاً وقتي از تقوا و يا ايمان بحث ميشود به ترتيب از معنا، آثار، مراتب يا درجات، و ويژگيهاي هر يك بحث خواهد شد. در حالي كه در تفسير ترتيبي همة اين موارد يكجا وجود ندارد و هر بخشي از آن در ذيل آية مربوط به خود بحث ميشود.
با آن كه هر دو شيوه پيشگفته در جاي خود لازم و ضروري است، ولي بسنده كردن به يكي و غفلت از ديگري ما را از فهم جامع معارف قرآن باز خواهد داشت. بنابراين براي بهره بردن از مزايا و دور ماندن از آسيبهاي هر يك از اين دو شيوه، راههايي پيشنهاد و عمل شده است كه به دو نمونه از آن اشاره ميكنيم.
۱٫ ادغام دو شيوة ترتيبي و موضوعي
در اين شيوه كه تركيبي از دو شيوة قبلي است به هنگام تفسير ترتيبيِ آيات، به تناسب موضوع آيه، به آيات همموضوع نيز توجه شده و در عين ترتيبي بودن، مباحث موضوعي نيز تا اندازهاي مطرح ميگردد. تفسير ترتيبي موضوعي در واقع به هدف بهرهگيري از مزايا و دورماندن از آسيبهاي هر يك از دو تفسير ترتيبي و موضوعي است؛ چنين تركيبي به طور كامل ميسور نيست؛ زيرا مقتضاي طبع هر يك از اين دو روش آن است كه قابل ادغام و جمع شدن با ديگري نيست.[۱۴۶]
۲٫ دو مرحلهاي كردن تفسير
در اين شيوه، مفسر نخست بايد آيه را در جاي خود ملاحظه كرده و به مفاد آن دست يابد، زيرا بدون توجه به قرينههاي مؤثّر در فهم آيه (از جمله قرينة سياق) و دلالتهاي گوناگون الفاظ و عبارات و ظهور آنها، امكان فهم صحيح و كامل مراد خداوند از آيه فراهم نميشود و تلاش براي درك مراد آيه عقيم خواهد ماند. بنابراين، تفسير ترتيبي در فهم مفاد و مراد آيه، تنها راه است، اما براي استخراج نظريههاي قرآني درباره موضوعهاي متعدد مورد نياز بشر، كافي نيست و نياز به مكمّل دارد و مكمّل آن چيزي جز دسته بندي آيههاي مربوط به يك موضوع و نگاه جمعي به آيهها و مرتبط نمودن آنها به يكديگر نخواهد بود.
يادكرد اين نكته ضروري است كه در اين فرض، لازم نيست همه آيههاي قرآن را به ترتيب تفسير كنيم تا مقدمهاي براي تفسير موضوعي مورد نظرمان باشد; زيرا اين كار زمان درازي ميطلبد و كمتر براي صاحب نظران فراهم ميآيد، بلكه ميتوان آيههاي مربوط به موضوع مورد نظر را در متن قرآن ملاحظه كرد و با شيوة صحيح تفسير، مفاد آنها را در ابتدا به دست آورد. آن گاه آيههاي تفسير شده را براي استخراج نظرية قرآني، مورد بحث قرار داد. به ديگر سخن، در تفسير موضوعي كار دو مرحلهاي است و هر مرحله ويژگي خاصي دارد كه هيچ گريزي از آن نيست و رعايت ترتيب نيز ضروري است. نميتوان بحث موضوعي را در ابتدا قرار داد; زيرا بحث تفسيري ياد شده زمينه و پيش درآمد بحث موضوعي است و بدون آن جايگاه آيه و مفاد آن مبهم و نامعلوم است و پيداست كه جمع آوري موضوعي آيههايي كه مفادشان روشن نيست مشكلي را حل نميكند و مرتبط كردن آنها به يكديگر به پويايي و نوآوري نميانجامد. بدينسان، وجود هر دو مرحله در فهم ديدگاههاي قرآن ضروري است: مرحلة اول در فهم هر آيه در جايگاه خود با توجه به قراين كلام و اصول محاوره عقلايي و مرحله دوم در پيوند آيههاي مربوط به يك موضوع براي استنباط و استخراج نظريههاي قرآني. وجود مرحلة اول به تنهايي پاسخگوي پرسشهاي فراوانِ قرآن پژوهي نيست و به طور طبيعي، كمال لازم را ندارد. مرحلة دوم نيز بدون پشتوانة تفسير صحيح وجامع آيههاي مورد بحث، به كلي ناقص و ناكارآمد است و حاصلي جز نظريههاي التقاطي و تفسير به رأي نخواهد داشت.[۱۴۷]
خلاصة درس
۱٫ بر اساس آياتي كه تبيين قرآن به وسيلة پيامبر اكرم را از اهداف نزول برشمرده است، پيشينة تفسير به دوران پيامبر باز ميگردد.
۲٫ بر اساس دلايل قرآني، بيانات تفسيري مفسران معصوم براي ما حجت است.
۳٫ روش تفسير به دو معناي «گرايش تفسيري» و «قواعد و ضوابط تفسير» به كار ميرود.
۴٫ تفسير قرآن از ديرباز با گرايشهاي مختلفي توأم بوده كه شامل گرايشهاي حديثي محض، حديثپژوهي، ادبي، علمي، فلسفي، عرفاني و اجتهادي است.
۵٫ در گرايش حديثي محض، مفسر، فقط به جمعآوري روايات تفسيري ميپردازد و در گرايش حديثپژوهي به بررسي سند و دلالت آنها نيز توجه ميشود؛ اما هيچيك از اين دو گرايش تفسير قرآن نيست.
۶٫ در گرايش ادبي، مفسر به جنبههاي ادبي آيات مانند لغت و صرف و نحو و بلاغت توجه دارد و از بيان مفاد آيات كه مقصود اصلي تفسير است، دور ميشود.
۷٫ عارفان در تفسير آيات قرآن، تأويلاتي را بيان ميكنند كه بيشتر آنها بدون دليل و ذوقي است و از مصاديق «قول به غير علم» به شمار ميرود.
۸٫ گرايش علمي به سه زيرگرايش علوم طبيعي، انساني و فلسفي تقسيم ميگردد و به دليل آنكه در اين گرايشها بر بيان دادههاي علمي تكيه شده و از مفاد آيات غفلت ميشود، تفسير قرآن نخواهد بود.
۹٫ گرايش اجتهادي كه با رعايت اصول محاورة عقلايي و استفادة از همة منابع و ابزارهاي فهم صورت ميگيرد، روش صحيح تفسير قرآن است.
۱۰٫ تفسير ترتيبي كه بر اساس ترتيب آيات هر سوره انجام ميگيرد، امتيازاتي از قبيل توجه به سياق و حفظ تأثير معنوي آيات را در بر دارد.
۱۱٫ در تفسير موضوعي همة آيات يك موضوع همزمان مورد مطالعه قرار ميگيرد و از جامعيت و عرضة منسجم و منظم برخوردار است.
۱۲٫ بسنده كردن به شيوة ترتيبي يا موضوعي كاستيهايي دارد و براي رفع آنها، دو شيوة «ترتيبي موضوعي» و «دو مرحلهاي كردن تفسير» مطرح شده است.
پرسش
۱٫ روش تفسيري را تعريف كنيد.
۲٫ پيشينة تفسير قرآن را بر اساس ادلة قرآني توضيح دهيد.
۳٫ ديدگاه كدام دسته از مفسران در تفسير قرآن كريم حجت است؟
۴٫ كاستيهاي گرايش علمي در تفسير قرآن را بيان كنيد.
۵٫ دو شيوة كلي ارائة مباحث تفسيري را معرفي كنيد.
۶٫ كدام گرايش تفسيري بدآموز است و راه برداشتهاي انحرافي از آيات را هموار ميسازد؟
۷٫ امتيازات و كاستيهاي هريك از دو شيوة ترتيبي و موضوعي را بيان كنيد.
۸٫ چه راهحلي براي رفع كاستيهاي تفسير ترتيبي و موضوعي وجود دارد؟
براي مطالعة بيشتر:
۱٫ قرآن در اسلام؛ محمد حسين طباطبايي، ص۵۱-۵۹، قم دفتر انتشارات اسلامي، ۱۳۶۱ هـ .ش.
۲٫ المدرسة القرآنية؛ محمد باقر صدر، ص۷-۳۸، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۰ هـ .ق.
۳٫ مباني و روشهاي تفسير قرآن؛ عباسعلي عميد زنجاني، ص۱۱۳-۱۹۱، تهران،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۳۶۶ هـ .ق.
۴٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۱۴۴، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۵٫ تسنيم؛ عبدالله جوادي آملي، ص۶۱-۱۸۴، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸هـ .ش.
۶٫ علوم قرآني؛ محمد باقر حكيم، ص ۳۴۳ به بعد، قم، مجمع الفكر الاسلامي، ۱۴۱۷ق.
۷٫ مكاتب تفسيري؛ علي اكبر بابايي، ج۱و۲ ، قم، پژوهشكدة حوزه و دانشگاه،۱۳۸۱ هـ .ش.
۸٫ الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، ج۱، ص۴-۱۴، قم، جامعة مدرسين حوزة علمية قم.
]
مقصود از قواعد ويژة فهم قرآن را بيان كند.
آية هفتم سوره آل عمران را به طور خلاصه تفسير كند.
ام الكتاب بودن محكمات را در فهم قرآن تبيين كند.
مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ؛ بخشي از آن (قرآن) محكم است، آنها مرجع كتاب (آيات ديگر)اند و بخشي ديگر (از آن) آيات متشابهاند. آل عمران،۷٫ |
محكم و متشابه
در ميان قواعد فهم قرآن مسايل مربوط به محكم و متشابه جايگاه ويژهاي دارد. اگرچه بيانِ سخنِ محكم يا متشابه ويژة قرآن و حتي زبان عربي نيست و گويندگان و نويسندگان ـ به هر زبان ـ ميتوانند همه يا بخشي از سخن خود را به صورت محكم يا متشابه بياورند ولي به لحاظ تأثير اين قاعده در فهم آيات و تأكيد خاص قرآن بر آن، در زمرة قواعد ويژة فهم قرآن جاي ميگيرد و از آن جا كه خاستگاه اين بحث در خود قرآن كريم است، به بحث و بررسي آية هفتم آل عمران كه قرآن را به دو بخش محكم و متشابه تقسيم نموده، ميپردازيم.
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوِا الألْبَابِ؛ او (خداوند) كسي است كه كتاب را بر تو فرو فرستاد، بخشي از آن محكم است آنها مرجع كتاب (آيات ديگر)اند و بخشي ديگر (از آن) آيات متشابهاند اما آنان كه در قلبهايشان كژي است، آيات متشابه آن را پيجويي كرده تا فتنه انگيزي كرده و تأويل آن را بيابند و حال آن كه تأويل آن را جز خدا نميداند و راسخان در علم گويند ما بدان ايمان آوردهايم همه (آيات) از سوي پروردگار ماست و (اين را) جز صاحبان انديشة ناب در نمييابند.
براي ارائة تفسير مختصري از آية فوق به بررسي برخي از واژگان آن ميپردازيم.[۱۴۸]
محكم: اسم مفعول از باب افعال از ريشة «حكم» به معناي منع ( بازداشتن) و جلوگيري (از فساد) آمده و اين مفهوم در تمام مشتقات آن نهفته است. به دهنهاي كه بر دهان اسب ميزنند تا آن را از حركت و انحراف باز دارد «حكمة الفرس» گويند و به علومي كه انسان را از اشتباه و انحراف باز دارد «حكمت» ميگويند، رأي و سخن قاضي نيز كه مسئلة مورد دعوا را يكطرفه كرده و ترديد و تزلزل در آن را برطرف ميكند حكم مينامند[۱۴۹], يعني مانع مي شود از اينكه احتمال ديگري درباره ي اين دعوا مطرح شود و يا كسي در آنچه حق ندارد تصرف كند. محكم به چيزي گويند كه حالت باز دارندگي دارد و قابل نفوذ نيست و نزديك به معناي «متقن» است.
كاربرد ِاحكام در قرآن
وصف احكام گاه در بارة همة قرآن به كار رفته است، مانند: كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ؛[۱۵۰] كتابي كه آياتش استحكام يافته و آنگاه به تفصيل بيان شده است.
در اين آيه كه وصف «ِاحكام» به همة آيات قرآن نسبت داده شده است، در مقابل آن صفت «تفصيل» قرار دارد. ظاهر آيه فوق اين است كه همين كتاب مفصل در عين تفصيل داراي احكام است و آيات قرآن بما هو آيات محكماند و در اين صورت «ثمّ» در اين آيه به معناي تراخي در وجود نيست بلكه براي تراخي در بيان و ذكر است هم چنين مي توان گفت كه مراد از احكام در اين آيه اتقان محتواي آيات و عدم امكان تحريف آن است، يعني قرآن كريم در قالب بهترين بيان, نفوذ ناپذير بوده و هيچ گونه شكستي در آن راه ندارد. برخي نيز احتمال دادهاند «ثمّ» براي تراخي در وجود باشد,[۱۵۱]ولي به نظر ميرسد اين احتمال بر خلاف ظاهر آيه است.
نوع ديگر اِحكام كه در آية مورد بحث و نيز در آية شريف:
فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ ؛[۱۵۲] پس آنگاه كه سورهاي روشن و صريح فرو فرستاده شود و در آن از جهاد در راه خدا ياد شده باشد…» به كار رفته است، وصف بخشي از قرآن است.
مراد از اين اِحكام آن است كه مطالب آن به گونهاي روشن بيان شده است و قابل توجيه و برداشت انحرافي نيست. اين معنا در مقايسه با معناي متشابه وضوح بيشتري خواهد يافت.
امّ الكتاب
اين تعبير نيز دو كاربرد قرآني دارد: يكي به معناي لوح محفوظ؛ كتابي كه در پيشگاه خداست و هيچ تغييري در آن پديد نميآيد، بر خلاف لوح محو و اثبات كه مطالب آن قابل تغيير و تبديل است. اين معنا در دو آيه زير مطرح شده است:
يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ،[۱۵۳] خدا آنچه را خواهد محو ميكند و (يا) پا برجا ميدارد و كتاب مادر (ام الكتاب) نزد اوست.
وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ؛[۱۵۴] و به راستي كه قرآن در كتاب مادر (ام الكتاب) در نزد ما والا و مستحكم است.
كاربرد ديگر امّ الكتاب وصفي است كه براي برخي از آيات قرآن (محكمات) در آية هفتم آل عمران بيان شده است. امّ در اين جا به معناي مرجع است[۱۵۵] و مقصود از كتاب در اين آيه، قرآن كريم است. بر اين اساس اُمّ الكتاب مرجع كتاب است، يعني آياتي كه بخش مرجع و مادر است و آيات ديگر به آن باز ميگردد. بنابراين قرآن كريم داراي دو بخش است، يكي بخش مرجع و ديگري بخشي كه بايد به بخش مرجع بازگردانده شود. در اين صورت آيات محكم جزئي از كتاب به شمار ميآيند يعني اضافة اُمّ به كتاب، اضافة به معناي «مِن» است. مانند «نساء القوم» و «قدماء المفسرين»[۱۵۶]
راز مفرد آمدن واژة اُمّ در «هُنّ اُمّ الكتاب»
با آن كه اُمّ در اين آيه، وصفِ تعداد زيادي از آيات قرار گرفته است، راز مفرد آمدن آن چيست؟
در پاسخ به اين سؤال سه وجه مطرح شده است:
1. آيات محكم حالتي يكپارچه دارند؛ چون همة معاني آن روشن است و جاي شبههاي ندارد همة اين آيات مجموعاً وصف وحدت دارند يعني در آن هيچ تزلزل و تشابهي پيش نميآيد، در درون خود هماهنگاند و هيچگونه ناسازگاري در آنها ديده نميشود بر خلاف متشابهات كه در آنها ايهام، اختلاف و تكثّر معنا وجود دارد.[۱۵۷]
2. جملة «هُنّ اُمّ الكتاب» در جواب سؤال مقدر است، زيرا وقتي آيات قرآن به دو بخش تقسيم ميشود جاي اين سؤال است كه كداميك از اين دو بخش، اصل و اُمّ هستند؟ در اين گونه موارد به طور معمول پاسخ را مطابق با سؤال ميآورند. مثلاً اگر بپرسند مَن مثل زيد؟ اگر گروهي مانند او باشند در پاسخ ميگويند: نحن مثل زيد و مثل را به اعتبار كلمهاي كه در سؤال به صورت مفرد آمده بود، مفرد ميآورند نه آن كه به صورت جمع «امثال» بياورند. در اين جا جملة «هن ام الكتاب» در پاسخ به پرسشي است كه واژة اُمّ در آن به صورت مفرد آمده و پاسخ نيز به خاطر مطابقت با سؤال مفرد آمده است.
3. همة آيات محكم يك مجموعه است همان گونه كه تمامي آيات متشابه نيز مجموعة واحدي هستند يعني با آن كه هركدام از اين دو قسم داراي آيات زيادي است ولي در مرجعيت داشتن محكمات تكثر آنها نقشي ندارد و به لحاظ عنوان، حكم مفرد دارند و وحدتي براي آنها در نظر ميگيريم.[۱۵۸]
متشابهات
واژة متشابه از ريشة «شبه» گرفته شده و با توجه به آنكه در ساختار باب تفاعل آمده است، بر تشابه طرفيني و يكساني در برخي صفات و ويژگيها دلالت دارد. اين واژه نيز چون اِحكام دو كاربرد در قرآن دارد: گاهي وصف همة آيات قرار گرفته است. مانند: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا…[۱۵۹]؛ خداوند نيكوترين سخن را به صورت كتابي همگون و بخش بخش فرو فرستاد. مراد از تشابه در اين آيه همگوني آيات قرآن در ويژگيهاي كلي و مشترك مانند اعجاز، مصونيت از تحريف، هدايتگري، متانت و استحكام در بيان و محتوا و مانند آن است.[۱۶۰]
كاربرد ديگر تشابه در قرآن، وصفي است براي برخي از آيات قرآن كريم كه در آية مورد بحث (۷ آل عمران) مطرح شده است. مراد از اين تشابه آن است كه محتملات و معاني اين آيات به يكديگر شباهت دارد و مراد گوينده در اين ميان مشتبه ميشود. بنابراين وصف تشابه در اين جا وصف به حال متعلق است يعني معاني و محتملاتِ آيه به يكديگر شبيهاند و معلوم نيست كه كداميك از معاني، مقصودِ گوينده است. بدين ترتيب روشن شد كه در اين جا شباهت ميان دو يا چند آيه مطرح نيست بلكه مراد, تشابه معاني مختلفي است كه در بارة يك آيه احتمال ميرود يعني در اين كه نميتوان هيچ يك را به عنوان مراد قطعي خداوند از آيه پذيرفت شبيه يكديگرند. چنين آيهاي به تنهايي نه بر مراد خداوند دلالت روشني دارد و نه مصون از سوء برداشت و تحريف معنوي است. از اين رو بازگرداندن آن به آيات محكم ضروري است و با اين ارجاع، مراد از آية متشابه روشن شده و تشابه معاني آن از ميان خواهد رفت.
زيغ
زيغ به معناي كژي[۱۶۱] و خروج عضو يا چيزي از حالت اعتدال است و لازمة آن از كار افتادن و به نتيجه نرسيدن تلاش آن عضو است. زيغ در قرآن كريم به چشم و قلب (مركز احساسات و عواطف انسان) و خود انسان نسبت داده شده است: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ[۱۶۲]ْ؛ پس چون (از حق) به كژي گراييدند، خداوند نيز دلهاي آنان را بگردانيد و كج ساخت. مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى[۱۶۳] ؛ چشم پيامبر نه كژ ديد و نه از حد در گذشت. وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ…[۱۶۴]؛ آنگاه كه ديدگان از حركت بازايستاده خيره شوند.
بنابراين مراد از «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» آن است كه آن چه از قلب انتظار ميبريم كه بفهمد و گرايش درستي بيابد، از قلب اين گونه افراد ساخته نيست، كژفهماند يا ايمان نميآورند يا دچار كژفكري و وسوسهاند و از جادة استقامت و اعتدال خارج شدهاند.
اتّباع
اتّباع در لغت به معناي دنبال چيزي يا كسي رفتن است.[۱۶۵] اتباع گاهي عملي و گاهي فكري است. اتباع عملي در آية مورد بحث معنا ندارد؛ زيرا اولاً اهل زيغ اعتقاد حقيقي به قرآن نداشته و اهل عمل كردن به آيات آن نيستند. ثانياً همة آيات متشابه، آيات الاحكام نيستند تا قابل عمل كردن باشند بلكه بسياري از آنها در وصف جهان به ويژه جهان آخرت و امور غيبي و صفات خداست. ثالثاً عمل به متشابهات، فرع فهم آنهاست و فرض بر اين است كه مفاد اين گونه آيات روشن نيست. افزون بر اين كه عمل به متشابهات با فتنهجويي و تأويل كه هدف بيماردلان از اتباع متشابهات است، تناسبي ندارد. بنابراين مقصود از اتباع متشابه، اتباع فكري است، يعني اهل زيغ محكمات را رها كرده و به دنبال آيات متشابه ميروند و با توجيه و تأويل آن، ديدگاههاي باطل خود را از آنها برداشت ميكنند تا با تحريف آيات، مردم را منحرف كرده و در جامعه فتنه انگيزي كنند. آيه بر اين نكته تأكيد دارد كه بيماردلان در فهم متشابهات از محكمات كمك نميگيرند و گرنه به دنبال فهم متشابهات بودن ـ از مسير صحيح ـ نكوهشي ندارد.
فتنه
فتنه در لغت به معناي در آتش افكندن طلا و نقره براي تمييز دادن خوب و بد (و عيار) آن است و به معناي سوزاندن نيز آمده است[۱۶۶] و در قرآن نيز در مورد عذاب[۱۶۷]، شرك،[۱۶۸] مصيبت،[۱۶۹] فتنه انگيزي،[۱۷۰]امتحان،[۱۷۱] به كار رفته است و ميتوان همة اين موارد را به معنايي جامع كه اين معاني از لوازم يا ملزومات آن هستند بازگرداند و آن منقلب شدن و زير و رو گرديدن است كه در كاربردهاي متعددِ اين واژه لحاظ شده است و در آية مورد بحث به معناي انقلاب در فكر و اضطراب و آشفتگي عقيدتي است؛ يعني بيماردلان با دستآويز قرار دادن آيات متشابه در پي زير و رو كردن عقايد و دين مردماند.
تأويل
تأويل مصدر باب تفعيل از ريشة «اَوْلْ» به معناي رجوع است[۱۷۲]و در اين جا از مصدر، معناي اسم مفعولي، يعني مؤوّل اليه، اراده شده و مقصود از آن چيزي است كه آيات به گونهاي بدان باز ميگردد.
الراسخون
رسوخ و رصوخ به معناي ثبوت[۱۷۳] و رسوخ در علم به معناي اتقان در علم و ضبط دقيق و محافظت كامل معلومات است و ممكن است مراد از رسوخ در علم تعبير قلب باشد؛ يعني علم در اين افراد رسوخ كرده و ثابت است. اين وصف دلالت بر اتقان علمي و ثبات معرفت دارد و در دو آية قرآن به كار رفته است، يكي در همين آية مورد بحث «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» كه مقصود از آنان مومنان حقيقي است و يا دستهاي از آنان كه در مرحلة بالاتري از علم و ايمان نسبت به ديگران قرار دارند. و ديگري در آية «لَّـكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ…»[۱۷۴]و مراد از آنان دانشمندان حقيقي و متقي و منصفِ اهل كتاب است.
تذكّر
تذكر از ريشة «ذكر» به معناي حفظ چيزي (در خاطره) و به ياد داشتن آن و همچنين به زبان ياد كردن چيزي است.[۱۷۵] تذكر نيز به معناي يادآور شدن است و مراد از آن منتقل شدن به دليل چيزي جهت استنتاج آن است و در آية مورد بحث تذكر اولوا الالباب، پي بردن آنان به از سوي خدا بودن همة قرآن «كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» است كه دليل «آمنا به» و تسليم شدن در برابر تمامي آيات قرآن ميباشد.[۱۷۶]
الالباب
الباب جمع لُبّ است و لبّ هر چيزي از فرآوردهها به معناي مغز و محتواي خالص آن است مثل بادام و مانند آن كه مغز آن مصرف ميشود و لبّ هر چيز خالص و برگزيدة آن است. لبّ فرد به معناي عقلي است كه در درون او قرار داده شده است.[۱۷۷] بنابراين اولوا الالباب به معناي صاحبان انديشه و خرد ناب است و در آيات مختلف قرآن ويژگيهاي معنوي و روحي بلندي به آنان نسبت داده شده است از قبيل ايمان، انابه، اتباع احسن القول، ذكر دائم.[۱۷۸]
تفسيري گزيده از آيه
در آيات قبل از اين آيه، از نزول كتب آسماني پيشين و نزول به حق قرآن كه تصديق كنندة كتب پيشين است، سخن به ميان آمده است. در اولين بخش از اين آيه نيز تأكيد ميكند كه نازل كنندة قرآن بر پيامبر، خداوند است؛ ولي تكيهگاه كلام، بخش دوّم آيه است كه آيات قرآن را به دو دسته تقسيم ميكند: بخشي آيات محكم و بخشي ديگر آيات متشابه است. مقصود از محكم بودن برخي از آيات ـ در برابر تشابه برخي ديگر ـ اين است كه داراي قالبهاي عبارتي صريح و روشن بوده كه زمينة سوء برداشت و تحريف معنوي را از بين ميبرد، بر خلاف آيات متشابه كه داراي عباراتِ چندپهلو و چنداحتمالي هستند. اين معنا با توجه به معناي واژه ياد شده و ويژگيهايي كه در آيه براي محكم و متشابه ذكر شده از قبيل امّ بودن محكم, دستاويز قرار گرفتن متشابه توسط بيماردلان براي فتنه انگيزي و دستيابي به تأويل, به دست ميآيد. نكته ديگر آنكه با توجه به جمله «هنّ ام الكتاب» آيات محكم بخش مرجع است و آيات متشابه بخشي است كه بايد به آن بازگردانده شود. بنابراين، فهم آيات متشابه، بدون ارجاع به محكمات مرتبط با آن ميسر نيست.
در بخش بعد رفتار منحرفان و بيماردلان در باب آيات متشابه مطرح ميشود اهل زيغ آيات محكم را رها كرده و به سراغ آيات متشابه ميروند و به پيجويي آنها ميپردازند، آنها را ريشهيابي و توجيه و تأويل ميكنند تا از طريق آن، اغراض و ديدگاههاي باطل خود را از آنها برداشت كنند و آيات را تحريف نمايند و بدين وسيله افراد را منحرف كرده و در جامعه فتنه انگيزي كنند. تأكيد آيه بر اين كه آيات به دو دستة محكم و متشابه تقسيم شده و اهل زيغ به دنبال آيات متشابه ميروند، براي آن است كه بفهماند بيماردلان به سراغ محكمات نميروند و در فهم متشابهات از محكمات كمك نميگيرند. اصولاً آنان در صدد فهم درست آيات به منظور درسآموزي و عمل به آنها نيستند، بلكه به دنبال فتنه انگيزي و تأويل آن هستند و چنان كه گفتيم مراد از تأويل آيات هر چيزي است كه آيات به نحوي به آن باز ميگردد و منحرفان با دستاويز قرار دادن و پيجويي آيات متشابه در صدد تاويل تراشي و دستيابي به تاويل نادرست آن هستند و يا با آن كه مي دانند تاويل قرآن براي آنان دست نايافتني است به آن دست مي يازند.[۱۷۹]
پيوستگي يا گسستگي راسخون از الله
در باره «واو» در عبارت «…. وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» دو وجه بيان شده است :
۱٫ واو عاطفه است و «الراسخون» را به «الله» عطف ميكند و جملة بعدي «يقولون امنا ….» يا جملة مستأنفه است و يا حال براي «الراسخون في العلم» و يا خبر براي مبتداي محذوف است كه تقدير آن چنين ميشود: «و المومنون يقولون امنا».
۲٫ واو مستأنفه است و جملة «وَالرَّاسِخُونَ ….» در برابر جملة «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» قرار گرفته و «مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ» جملة معترضه است، در اين صورت «و الراسخون» مبتدا و «يقولون» خبر آن خواهد بود . اين وجه با سياق كلي آيه سازگارتر بوده و نياز به هيچ تقديري ندارد و مفاد آيه در اين فرض آن است كه كسي جز خداوند به تأويل قرآن آگاه نيست. اما رواياتي كه بيانگر آگاه بودن پيامبر و معصومان از تأويل قرآن است، يا مخصص اين آيه ميشوند و حصر اين آيه با آن روايات استثنا شده است[۱۸۰] و افراد ديگري نيز به تعليم خداوند، تأويل قرآن را ميدانند. يا آنكه مراد از انحصاري بودن دانش تأويل قرآن اين است كه كسي از پيش خود بدان آگاهي ندارد و راه دانستن آن، تعليم گرفتن از خداي متعال است. بنابراين حصر آيه هيچ استثنايي ندارد و در اين صورت شبيه آيات بيان گر انحصار دانش غيب به خداوند مي شود.
راسخان در علم ـ در برابر برخورد نادرست اهل زيغ با آيات كتاب مناسبترين برخورد را با آيات قرآن كريم دارند. در اولين مرحله، تسليمِ محض بودن خود را نسبت به قرآن ـ محكمات و متشابهات ـ اعلام ميدارند و در مرحلة دوم دليل پذيرش و تسليم خود را، از سوي خدا بودن قرآن بيان ميكنند. اين بخش دو تعريض به اهل زيغ دارد يكي آن كه آنان تسليم همة آيات نيستند و در باطن آن را قبول ندارند و ديگري آن كه معيار اهل زيغ در پذيرش آيات ـ در جايي كه ميپذيرند ـ از سوي خدا بودن آن نيست، بلكه به فهم خود تكيه ميكنند و هر جا آن را به فهم ناقص خود درست دانستند، به پشتوانه فهم خود آن را ميپذيرند. حال آن كه راسخان در علم ميگويند آيات قرآن جملگي از سوي خداست و هر آن چه خدا بگويد حق است. بنابراين بايد به همة آيات قرآن ايمان آورد، هرچند مفاد برخي از آنها قابل هضم براي ما نباشد و يا حتي به مفاد دقيق و كامل آن دست نيابيم. اين آيه در آخرين بخش به اين نكته اشاره دارد كه صاحبان خرد ناب متذكر حقايق مي شوند؛ زيرا قلب و عقلشان به انحرافها و شبههها آلوده نيست و در سايه طهارت و خلوص و صفاي باطن با استعدادترين افراد براي پي بردن به آموزهها و معارف حقيقي و قرآني هستند.
خلاصة درس:
۲٫ يكي از قواعد ويژة فهم قرآن، بازشناسي آيات محكم و متشابه از يكديگر و بازگرداندن آيات متشابه به آيات محكم است.
۳٫ خاستگاه اصطلاح محكم و متشابه، آية هفتم سورة آل عمران است كه همة قرآن را به دو بخش محكم و متشابه تقسيم كرده است.
۴٫ مراد از محكم آيهاي است كه قابل توجيه و برداشت انحرافي نيست و مقصود از متشابه آيهاي است كه چند معناي احتمالي دارد و مراد گوينده از آن روشن نيست و امكان سوء استفاده و تحريف معنوي آن وجود دارد.
۵٫ تشابه آيات متشابه با بازگرداندن به آيات محكم، برطرف شده و مقصود از آن روشن خواهد شد. مقصود از امّ الكتاب بودن محكمات همين است.
۶٫ تأويل در آية هفتم آل عمران معناي اسم مفعولي «مؤّول اليه» دارد و مقصود از آن چيزي است كه آيات به گونهاي بدان باز ميگردد.
۷٫ «واوِ» والراسخون براي استيناف است. بنابراين كسي جز خداي تعالي به تأويل قرآن آگاه نيست و پيامبر و معصومان با تعليم خداوند بدان آگاه شدهاند.
۸٫ منحرفان و بيماردلان بر خلاف گفتة قرآن مبني بر لزوم ارجاع متشابهات به محكمات به پيجويي متشابهات و توجيه و تأويل آن ميپردازند تا به اغراض و ديدگاههاي خود رنگ ديني زده و فتنه انگيزي كنند.
۹٫ راسخان در علم مناسبترين برخورد را با آيات قرآن دارند. هم ايمان و تسليم محض بودن خود را اعلام ميدارند و هم دليل آن را از سوي خدا بودن قرآن ميدانند.
پرسش
۱٫ مراد از قواعد ويژة فهم قرآن چيست؟
۲٫ آيا قرآن كريم، در باب فهم آيات، قاعدهاي مطرح كرده است؟
۳٫ آيا ميتوان قرآن را مانند متون ديگر، با همان معيارهاي رايج فهم، تفسير كرد؟
۴٫ هدف اهل زيغ از پيجويي آيات متشابه چيست؟
۵٫ ويژگي راسخان در علم در برخورد با آيات قرآن كريم را بيان كنيد.
۶٫ قرآن كريم در برخي آيات، همة قرآن را محكم و در برخي ديگر همة آن را متشابه دانسته، اما در آية هفتم آل عمران آيات را به دو دستة محكم و متشابه تقسيم نموده است، تبيين صحيح اين آيات چيست؟
۷٫ آيا ميتوان آيهاي در قرآن يافت كه نه محكم باشد و نه متشابه؟ چرا؟
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ الاتقان في علوم القرآن؛ عبدالرحمان سيوطي، نوع ۴۳
۲٫ تفسير صافي؛ محمد فيض كاشاني، ج۱، مقدمه چهارم
۳٫ التمهيد في علوم القرآن؛ محمد هادي معرفت، ج۳، ص۶ به بعد، قم. مؤسسة النشر الاسلامي. ۱۴۱۶ هـ .ق.
۴٫ حقائق التأويل في متشابه التنزيل؛ محمد رضي موسوي، ترجمة محمود فاضل، ص۱۰۹-۱۲۱، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، ۱۳۶۶ هـ .ش.
۵٫ علوم قرآني، محمد باقر حكيم، ص۱۶۷ به بعد. قم، مجمعالفكر الاسلامي، ۱۴۱۷ ق.
۶٫ قرآن در اسلام، محمد حسين طباطبايي، ص۳۳-۳۹، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ۱۳۶۱٫
۷٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص ۴۰۲ـ۴۱۹، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۸٫ الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، ج۳، ص۱۹-۲۳و۲۸و۲۹، قم،جامعة مدرسين حوزة علميه قم
محكم و متشابه (۲)
با پرسشهاي مهم مبحث محكم و متشابه آشنا گردد.
مصاديق آيات متشابه را بازگويد.
شبهة ناسازگاري تشابه بخشي از آيات با نور و بيان و مبين بودن قرآن را پاسخ دهد.
راه رفع تشابه آيات متشابه را بيان كند.
مقصود از اتباع متشابهات و تفاوت آن با تلاش براي رفع تشابه آيات را توضيح دهد.
عن الرضا عليه السلام: من ردّ متشابه القرآن الي محكمه فقد هدى الي صراط مستقيم؛ امام رضا عليه السلام فرمود: هر كس آيات متشابه قرآن را به آيات محكم بازگرداند (و معنا كند) به صراط مستقيم راه يافته است. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲، ص ۱۸۵٫ |
در بحث از ابعاد مختلفِ محكم و متشابه و منشأ قرآني آن، آية هفتم سورة آل عمران، نكات متعددي وجود داشت كه برخي از آنها در دروس پيش بررسي شد. ادامه اين نكات در اين درس بررسي ميشود.
۱٫ محكم بودن آية هفتم آل عمران
برخي از قائلان به عدم امكان فهم همگاني قرآن، آيه مورد بحث را متشابه انگاشته و گفته اند كه اين آيه به اجمال، آيات قرآن را به دو دستة محكم و متشابه تقسيم كرده و هيچ معياري براي بازشناسي محكم از متشابه ارائه نكرده است. بنابراين اين آيه نميتواند بيانگر قاعده و راهكاري براي فهم و تفسير آيات باشد، بلكه خود سبب متشابه شدن كل قرآن ميشود. با توجه به توضيحي كه در باره مفهوم محكم و متشابه و انواع تشابه بيان كرديم، اين آيه خود در زمرة محكمات است و هيچ يك از علل تشابه در آن وجود ندارد؛ افزون بر اين اگر لازمة متشابه بودن اين آيه، تشابه همة آيات قرآن باشد؛ علاوه بر آنكه اين مدعا مورد پذيرش هيچ قرآنپژوهي نيست، بر خلاف صريح همين آيه است. هم چنين تقسيم آيات به محكم و متشابه و امّ الكتاب بودن محكمات نيز لغو و بيحاصل خواهد شد و اين برخلاف دلالت اجمالي همين آيه خواهد بود و كسي بدان ملتزم نيست. افزون بر اين، با اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت و با آيات و رواياتي كه به روشني بر نور بودن و قابل فهم بودن قرآن دلالت دارند و با رواياتي که مردم را به آن ارجاع داده و قرآن را معيار سنجش روايات ميدانند, ناسازگار است.
بررسي آيات قرآن بر اساس روش فهم عقلايي متون كه مورد تاييد قرآن و روايات است نيز نشانگر آن است كه مفاد اين آيه بر آنها قابل انطباق است. يعني برخي از آيات مفاد روشني دارند كه جاي بحث و مناقشهاي در آنها نيست و برخي ديگر چند پهلو و داراي احتمالات مختلفاند و افراد، در بارة آنها دچار سوء فهم ميشوند.
افزون بر آنچه گفتيم رواياتي داريم كه قرآن را قابل فهم دانسته و بر ضرورت ارجاع آيات متشابه به آيات محكم (و وجود محكم و متشابه در روايات نيز) تأكيد كرده است.[۱۸۱]اين روايات بيانگر آن است كه محكم و متشابه معيار مشخصي دارد و بازشناسي آيات محكم از متشابه ممكن است. نكتة قابل توجه آن كه اگر امكان بازشناسي متشابه از محكم منتفي شود، دستيابي به مفاد روايات نيز ناممكن است؛ زيرا بر اساس برخي روايات، در ميان روايات نيز محكم و متشابه وجود دارد و بايد روايات متشابه را به روايات محكم بازگرداند.[۱۸۲]
نكتة ديگر اين كه هر آية محكم به تنهايي محكم است و ظاهر تعبير «آيات محكمات» بلكه صريحِ آن همين است. همان گونه كه آيات متشابه نيز هريك به تنهايي متشابه است، اما در بارة مرجع بودن آيات محكم گرچه تصريحي نشده است، ولي نميتوان گفت كه همة محكمات قرآن روي هم رفته مرجع هر آيه متشابه باشند؛ زيرا بسياري از آيات محكم، ارتباط محتوايي با برخي از آيات متشابه نداشته و نميتوانند مرجع آنها قرار گيرند. از سوي ديگر ممكن است چند آية خاص كه همه محكم هستند، مرجع آيهاي متشابه قرار گيرند كه با آنها ارتباط محتوايي دارد.
۲٫ نسبي بودن متشابه
از آنجا كه برخي از آيات قرآن داراي ابعاد مختلفي است و ممكن است در برخي ابعاد صريح و روشن و در برخي ديگر چند احتمالي باشد و با توجه به اين نكته كه مرجع بودن آيات محكم براي آيات متشابه اقتضا دارد كه آيات متشابه با ارجاع به آيات محكم رفع تشابه شده و به محكم تبديل شوند، تشابه آيات قرآن نسبي است. افزون بر اين برخي روايات وارد شده در موضوع محكم و متشابه بر نسبي بودن متشابه دلالت دارد مانند رواياتي كه پيامبر را برترين راسخ در علم و آن حضرت و امامان معصوم را آگاه به تفسير و تأويلِ همة آيات معرفي ميكند[۱۸۳] و رواياتي كه متشابه را وصف آياتي ميداند كه بر بعضي از كساني كه بدان آگاهي ندارند مشتبه شده است؛[۱۸۴]يعني ممكن است، آيهاي قبل از ارجاع به محكم متشابه باشد و بعد از آن از تشابه خارج شود و يا آيهاي براي فردي كه به تفسير و تأويل آن آگاه است محكم، و براي كسي كه بيخبر است، متشابه باشد. همچنين، آيات و رواياتي كه فهم آيات را بر اساس درجات تكاملي افراد، قابل تشكيك ميداند مؤيّد اين سخن است.[۱۸۵]
آيه مورد بحث، از تعيين ميزان آيات متشابه و محكم ساكت است و با توجه به نسبي بودن تشابه آيات، نميتوان نسبت به بيشتر يا كمتر بودن آيات متشابه نسبت به آيات محكم نظر مطلقي ارائه كرد؛ بلكه به لحاظ افراد و ابعاد آيات، تعداد متشابهات در نوسان است و شايد به همين دليل در آيه شريفه نيز از بيان مقدار محكمات يا متشابهات سخني به ميان نيامده و فقط به اصل وجود محكم و متشابه بسنده شده است. اگرچه با بررسي آيات و اوصاف قرآن مانند نور, كتاب مبين, آيات بينات و نيز اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت كثرت محكمات را در عين نسبي بودن آن محتملتر ميسازد.
۳٫ سازگاري تشابه بخشي از قرآن با نور و مبين بودن آن
ممكن است توهم شود كه وجود آيات متشابه در قرآن با اوصافي مانند نور، بيان، تبيان و مبين بودن قرآن سازگار نيست زيرا آيات متشابه چگونه نوراني و روشنگر و روشن خواهد بود؟ در پاسخ بايد گفت: قرآن نور است، حتي آيات متشابه آن نوراني است و به خودي خود ابهامي ندارد. نسبي بودن متشابه مؤيد سازگاري اين اوصاف با تشابه برخي از آيات قرآن است. بدين ترتيب اگر مخاطبان قرآن واجد زمينههاي لازم و شرايط علمي و روحي متناسب با دريافت و فهم آيات باشند، همة آيات قرآن قابل فهم است و هيچ ابهام و اجمالي در آن نميماند. افزون بر اين، نور بودن قرآن بدين معناست كه در فهم قرآن نيازي به غير قرآن نيست و قرآن خود روشنگر خود است. بنابراين اگر براي رفع تشابه آيات، راهي نميبود و يا آن راه در قرآن ارائه نشده بود با نور بودن قرآن ناسازگار بود، ولي راه فهم ـ مستقيم يا غير مستقيم ـ آيات متشابه در خود قرآن آمده است و در ادامة همين درس بيان خواهد شد.
۴٫ مصاديق آيات متشابه
ظاهر آية هفتم آل عمران آن است كه آيات قرآن در دو قسم محكم و متشابه خلاصه ميشود و نوع سومي وجود ندارد. بر اين اساس حروف مقطعه نيز مدلولي دارند، ولي از آن جا كه مخاطب آن همة مردم نبودهاند و مصلحتي در تفهيم عمومي آن وجود نداشته است، فقط براي پيامبر و كساني كه از ايشان تعليم گرفتهاند، مفهوم است.[۱۸۶] دانشمندان قرآنپژوه پيشين نيز حروف مقطعه را از متشابهات ميدانند، ولي علامة طباطبايي (ره) حروف مقطعه را دسته سومي ميداند ـ كه نه محكم است و نه متشابه ـ ايشان آيات منسوخ و آيات بيانگر معارف بلند را از متشابهات ميدانند.[۱۸۷]ولي با توجه به مطالبي كه در درس گذشته در بارة عوامل تشابه بيان كرديم، موارد ديگري نيز از مصاديق آيات متشابه است؛ زيرا با پذيرفتن تشابه آيات منسوخ، ملاك ديگري براي متشابهات پديد ميآيد؛ چون آيات منسوخ از سنخ معارف بلند غير قابل فهم همگان نيست، بلكه مصلحتي در كار بوده كه قيد زماني آن بيان نشود و پس از مدتي با نزول آية ناسخ، سرآمدِ آن معلوم گردد. راز تشابه آية منسوخ در اين است كه وقتي فردي آن را مينگرد و اطلاعي از قيد زماني آن ندارد آن را دائمي پنداشته و به مراد خداوند از آن پي نميبرد. همين ملاك دربارة عام مخصَّصِ به تخصيص منفصل و دربارة مشتركي كه قرينة معينة آن جدا بيان شده و ساير اقسامي كه بيان كرديم نيز وجود دارد. بنابراين در متشابه شدن كلام فرقي ميان نسخ و تخصيص و تقييد وجود ندارد بلكه تفاوت در نوع قيد آن است كه يكي قيد زماني است و ديگري قيد غير زماني است و چنين تفاوتي موجب متشابه شدن يكي و محكم شدن ديگري نميتواند باشد. اين نكته نيز قابل ذكر است كه هرچند موارد نسخ در كلام بشري و در قرآن نسبت به عام و خاص و مطلق و مقيد و مجمل و مبين كمتر است ولي در مواردي كه دانسته شود جعل كننده منسوخ از آغاز حكم موقت را مد نظر داشته و بنا به مصالحي به صورت دائمي اعلام كرده است ناسخ و منسوخ را مانند عام و خاص و مطلق و مقيد ميدانند و همانگونه كه عرف پس از پي بردن به خاص و مقيد عام و مطلق را حمل بر آنها ميكند در مورد آيه منسوخ نيز پس از پي بردن به ناسخ منسوخ را حمل بر ناسخ و محدود به دوران قبل از ناسخ ميكند. بدين ترتيب ميتوان موارد زير را از اقسام آيات متشابه قرآن دانست:
أ. آيات مشتمل بر معارف بلند و حقايق فراسوي ماده
ب. حروف مقطعه «فواتح السور»
ج. مجملها, عامها, مطلقها و منسوخها موارد ديگري كه به خاطر جدايي كلام از قيود و قراين، متشابه ميگردد.
۵٫ راه رفع تشابه آيات
ظاهر اين آيه بر مرجعيّت آيات محكم در رفع تشابه آيات متشابه دلالت دارد و بر اساس آن، يكي از راههاي رفع تشابه آيات متشابه، بازگرداندن آنها به آيات محكم است.[۱۸۸] صرف نظر از اين آيه، لزوم مراجعه به آيات ديگر براي رفع تشابه آيات، از سيرة عقلا نيز فهميده ميشود؛ زيرا روش عقلايي در فهم كلام آن است كه اگر قرايني در كلام باشد كه بتوان با آن به معنايي دست يافت، بايد به آنها مراجعه كرد. اكنون اگر ما آياتي داشته باشيم كه مراد از آن ـ با حدود و قيود مربوط به آن ـ روشن نباشد و بتوان با آيات ديگري به حدود و قيود آنها دست يافت، لازم است به آن آيات مراجعه كنيم. مثلاً اگر آية عامي داشتيم كه مخصَّصِ منفصل داشت يا آية منسوخي كه ناسخ داشت يا مشترك لفظي بود كه قرينة تعيين كننده در آية ديگري براي او بود، وقتي به خاص يا ناسخ يا آن قرينه مراجعه كرديم، مفهوم متشابه روشن ميشود. اين يك راه عقلايي است و دليل تعبدي نميخواهد، بلكه بناي عقلا بر اين است كه در موارد پيشگفته به بخشهاي ديگري از همان كلام مراجعه كرده و مفهوم متشابه را از تشابه خارج ميسازند.
از ديگر راههاي رفع تشابه آيات، مراجعه به روايات معصومان است كه در آن به بيان تفاصيل احكام، قيود و قراين آيات پرداختهاند. سؤالي كه در اين جا مطرح ميشود آن است كه آيا مراجعة به روايات با مرجعيت آيات محكم در رفع تشابه متشابهات ناسازگار نيست؟
چنان كه گذشت آية هفتم آل عمران راه رفع تشابه را منحصر به ارجاع به محكمات ندانسته است. افزون بر اين كه امّ بودن محكمات دو معنا دارد: ۱٫ مستقيم و بدون واسطه رفع تشابه ميكند. ۲٫ منبع و مرجعي براي رفع تشابه معرفي ميكند. بنابراين آياتي كه پيامبر و امامان را معلّم و مفسّر قرآن معرفي كرده و پيروي از آنان را واجب ميداند،[۱۸۹] مرجع بسياري از آيات متشابه است كه به طور غير مستقيم و با واسطه به رفع تشابه آيات ميپردازد. بر اين اساس روايات معصومان نيز مرجع رفع تشابه آيات متشابه خواهد بود.[۱۹۰]
۶٫ راز نكوهش اتباع متشابهات
پيشتر گفتيم كه مراد از اتباع متشابهات در اين آيه، اتباع فكري است. انگيزه بحث و پيجويي از اين آيات نيز متفاوت است. اگر كسي با هدف فهم مراد خداوند از آيات متشابه و رفع تشابه از آنها با ارجاع به محكمات در صدد پيجويي آيات متشابه بر آيد، اين كار نه تنها نكوهشي ندارد بلكه داراي ارزش مثبت بوده و موجب هدايت و راهيابي به صراط مستقيم الهي است؛[۱۹۱] اما اگر با انگيزههاي نادرست كه در آيه به دو مورد از آن (فتنه انگيزي و دستيابي به تأويل قرآن) اشاره شده و به شدت نكوهش شده است، به سراغ آيات متشابه رود، كاري نادرست و مورد نكوهش است؛ چنانكه در آيه شريفه به شدّت از آن نكوهش شده است.
۷٫ راز تقابل كژدلي با رسوخ در علم
در اين آيه در برابر «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» عبارت «وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم» قرار گرفته كه يكي حالت روحي و مرتبط با تمايلات است و ديگري مسألة فكري و ذهني است كه با عقل پيوند دارد اين نوع بيان اشاره به ارتباط و تأثير و تأثّرِ بعد فكري انسان با بعد گرايشي و قلبي او دارد. افرادي كه از نظر تمايلات قلبي منحرف باشند به طور طبيعي به دنبال شناخت حقيقت نيستند و براي آنان دستيابي به هواها و منافع شخصي و گروهي و سوژههاي مختلف و مخالفت با مخالفان خود، اهميت دارد و به اين صورت، نقطة مقابل راسخان در علم قرار ميگيرند و از سوي ديگر راسخان در علم كه براي دريافت حقايق، چنان كه بايد، تلاش ميكنند و با ابزارهاي شناخت و دريافتهاي خود به دقت برخورد ميكنند، به طور طبيعي حقيقت طلبي و دقت علمي را بر تمايلات خويش حاكم ساخته و تمايلات خود را در جهت كشف حقايق به كار ميبندند و تابع حقايق قرار ميدهند.
۸٫ رابطة «رسوخ در علم» با «ايمان به همة آيات»
رسوخ در علم، شناخت دقيق مرز ابزارهاي شناخت، لوازم معرفتهاي به دست آمده و ملزومات آنهاست. راسخان در علم، خود دو گروهاند: گروهي از آنان كه به فهم حقايق قرآني نايل شده و حقانيت و درستي آنها را دريافتهاند، با اين شناخت درمييابند كه بالاترين دليل حقانيت مقاصد قرآني آن است كه از سوي حقّ مطلق (خداي متعال) كه سخنش عين حقيقت است، نازل شده است «وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًاً»[۱۹۲]و به اين حقيقت دست مييابند كه ايمان به آن به عنوان ما انزل الله ضروري است و علم بدون ايمان براي رسيدن به سعادت حقيقي كافي نيست. پس هم ايمان آوردن آنان لازمة شناخت كامل ايشان است و هم تكية بر «كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا»[۱۹۳]مبتني بر راسخ بودن آنان در علم است و گروهي ديگر كه به همة حقايق قرآني و فهم همة آيات نايل نگشتهاند و برخي از آيات براي آنان متشابه است، لازمة رسوخ در علمشان اعتراف و ايمان است، يعني هرچند به مفاد آيات و دريافت حقيقت آنها به طور مستقيم نايل نشدهاند؛ اما با توجه به شناخت دقيقي كه از ابزارهاي شناخت و مرزهاي دانش خود دارند،[۱۹۴] ميدانند همة حقايق مطرح شده در قرآن در تيررس ابزارهاي شناخت همگاني انسان نيست و بنابراين نبايد توقع داشت كه به همه آن حقايق با اين ابزارها دست يافت و در چنين مواردي، از سوي خدا بودن قرآن، بالاترين گواه حقانيت آن است و چنين نيست كه هر چه را نفهمند، فاقد حقيقت باشد. بنابراين اعتراف ميكنند كه هر چند ما اين حقايق را نميفهميم، ولي چون از سوي خداست، حقّ است و به آن ايمان داريم.[۱۹۵]
خلاصة درس
۲٫ ظاهر آيه هفتم آل عمران بر محصور بودن آيات قرآن در دو نوع محكم و متشابه دلالت دارد و حروف مقطعه نيز داراي مدلولي است كه پيامبر و اوصياي ايشان آن را ميدانستهاند.
۳٫ آيات محكم و متشابه هر يك به تنهايي محكم يا متشابه است و نميتوان گفت كه همة محكمات روي هم رفته يك اُمّ هستند؛ زيرا ارتباطي ميان بسياري از متشابهات و محكمات وجود ندارد؛ ولي ميتوان گفت كه ممكن است چند آية محكم كه ارتباط محتوايي با آيهاي متشابه دارند، مرجع آن باشند.
۴٫ تشابه آيات قرآن نسبي است، ممكن است آيهاي براي فردي محكم و براي ديگري متشابه باشد و يا آن كه در ابتدا آيهاي متشابه باشد، ولي بعد از ارجاع به محكم از تشابه خارج شود.
۵٫ با توجه به نسبي بودن آيات متشابه، تعيين شمارگان آن ممكن نيست.
۶٫ تشابه آيات با نور و بيان و مبين بودن قرآن منافاتي ندارد؛ زيرا در صورت وجود زمينههاي لازم و شرايط علمي و روحي مناسب در افراد، همة آيات قرآن قابل فهم است و هيچ ابهام و اجمالي در آنها وجود ندارد. راه فهم متشابهات در خود قرآن (مستقيم يا غير مستقيم) آمده است.
۷٫ حروف مقطعه، آيات مشتمل بر معارف بلند و حقايق فراسوي ماده، آيات منسوخ، مجملها، عامها و مطلقها از مصاديق متشابهات به شمار ميآيند.
۸٫ ارجاع به آيات محكم، ارجاع به آيات ديگري كه قيد يا خاصي را بيان كرده است، ارجاع به روايات معصومان، از راههاي رفع تشابه متشابهات است.
۹٫ اتباع متشابهات به هدف فهم مراد خداوند با رعايت شرايط و قواعد فهم، موجب هدايت و راهيابي به صراط مستقيم الهي است.
۱۰٫ مقصود از اتباع نكوهيدة متشابهات در آية هفتم آل عمران، اتباع با هدف فتنه انگيزي و دستيابي به تأويل قرآن است.
۱۱٫ تفاوت اصلي راسخان در علم با كژدلان، حقيقت طلبي و دقت علمي و فهم مرز دانش خود و دوري از تحميل تمايلات شخصي و گروهي بر آيات است.
۱۲٫ راسخان در علم دو گروهاند:
أ. آنان كه به فهم حقايق قرآن نايل شده و با شناخت خود در مييابند كه بالاترين دليل حقانيت قرآن، از سوي خدا بودن آن است و ايمان به آن ضروري است.
ب. آنان كه به فهم همة آيات نايل نشدهاند، ولي لازمة رسوخ آنان در علم، اعتراف به عجز در دستيابي به همة محتواي آيات و ايمان به همة آيات به دليل از سوي خدا بودن آن است.
پرسش
۱٫ ملاك اِحكام و تشابه آيات قرآن چيست؟
۲٫ چرا حروف مقطعه از متشابهات قرآن است؟
۳٫ آيا هر كسي توان ارجاع آيات متشابه به محكمات را داراست؟
۴٫ نسبي بودن آيات متشابه را با ذكر مثالي تبيين كنيد.
۵٫ راز غير ممكن بودن تعيين آمار متشابهات در چيست؟
۶٫ وجه جمع ميان نور بودن قرآن و متشابه بودن برخي از آيات آن چيست؟
۷٫ آيا دانشمندان قرآنپژوه در مصاديق متشابهات وحدت نظر دارند؟ چرا؟
۸٫ دليل ارجاع متشابه به محكم، عقلي است يا شرعي؟
۹٫ تفاوت اتباع متشابه مذموم با ممدوح در چيست؟
۱۰٫ تفاوتهاي رسوخ در علم با كژدلي را بر اساس آية مورد بحث بيان كنيد.
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ تفاسير قرآن؛ ذيل آيه هفتم آل عمران.
۲٫ التمهيد في علوم القرآن، محمد هادي معرفت، ج۳، ص۳۶-۴۹، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، ۱۴۱۶ هـ .ق.
۳٫ حقائق التاويل في متشابه التنزيل، محمد رضي موسوي، ترجمة محمود فاضل، ص۱۲۲-۱۳۷، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، ۱۳۶۶ هـ .ش.
۴٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۴۰۲-۴۱۹، قم،مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۵٫ الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، ج۳، ص۳۱-۶۷، قم، جامعة مدرسين حوزة علميه قم.
محكم و متشابه (۳)
راز تشابه آيات قرآن را دريابد.
شبهه گمراه كننده بودن آيات متشابه را نقد كند.
قال علي عليه السلام … ليقودهم الاضطرار الي الايتمار لمن ولاه امرهم؛ امام علي عليه السلام در باب راز وجود بخشها و معارف ويژه راسخان در علم در قرآن كه از دسترس عامه به دور است فرمودند: …تا آن كه اضطرار (و نياز شديد به فهم)، آنان را به نظرخواهي و فرمانپذيري از واليان امرشان بكشاند. مجلسي، بحارالانوار، ج۹۳، ص۱۲۰٫ |
راز وجود متشابه در قرآن
برخي از مخالفان قرآن در باب تشابه برخي از آيات قرآن، شبههاي بدين شرح مطرح كردهاند: قرآن مدعي هدايت مردم و در مقام بيان و فهماندن معارف درست به مردم است، در حالي كه وجود آيات متشابه سبب سوء برداشت و پيدايش افكار انحرافي و مذاهب باطل شده است.[۱۹۶] معتقدان به جبر به برخي آيات متشابه استدلال و استناد ميكنند چنانكه اهل تفويض در مقابل، به آيات ديگري كه در ظاهر با مذهبشان موافق است استدلال ميكنند و همگي داعية تمسك به قرآن دارند. چرا قرآن مفاهيم خود را به روشني بيان نكرده تا صاحبان آراي گوناگون نتوانند از آيات آن براي اثبات افكار فاسد خود بهرهبرداري كنند؟ آيا امكان نداشت كه همة آيات محكم باشد؟ اصولاً چه عواملي موجب متشابه شدن آيات شده است و فلسفة آيات متشابه چيست؟ اگر مفاد همة آيات قرآن محكم بود، راه سوء استفاده مسدود و هدف قرآن در هدايت مردم بهتر و بيشتر از اين تأمين نميشد؟
براي دستيابي بهتر به پاسخ شبهة فوق، نخست به بررسي عوامل متشابه شدن سخن ـ به طور كلي ـ و عوامل تشابه آيات و سپس به بيان فلسفة وجود متشابهات در قرآن ميپردازيم.
عوامل تشابه كلام
به طور كلي پنج عامل موجب تشابه سخن ميشود:
أ.نقص گوينده
نقص گوينده گاهي ذاتي و غير اكتسابي است مانند عدم قدرت كافي بر بيان «ما في الضمير» كه در برخي از افراد به علل طبيعي وجود دارد و گاهي اكتسابي و اختياري است از قبيل آشنا نبودن با واژگان و قواعد محاورة زباني كه در صدد به كارگيري آن است. مانند فارسي زباني كه بخواهد به عربي مقصود خود را بيان كند، ولي تسلط كافي بر واژگان و اصطلاحات و قواعد آن نداشته باشد.
ب. تفهيم به افراد خاص يا به اندازة خاص
گاهي گوينده، قدرت فهماندن مقصود خود را دارد و به همين هدف نيز سخن ميگويد؛ اما به عللي در پي آن است كه فقط گروه خاصي به مراد او دست يابند و يا آن كه همگان به اجمال ـ و در حدّ كلي ـ از مراد او باخبر شوند. بدين جهت يا سخن خود را رمزگونه بيان ميكند و يا با عباراتي كه به اجمال، مقصود او را به شنونده منتقل كند، سخن ميگويد. در صورت نخست فقط آگاهان به آن رموز به هدف او پي ميبرند و در صورت دوم همه به نحوي كلي بدان آگاه ميشوند. بنابراين سخن او در صورت اول براي ناآگاهان به آن رموز، متشابه خواهد شد و در صورت دوم نسبت به تفاصيل و جزئيات موضوع مطرح شده، براي همگان متشابه خواهد بود.
ج. معما گويي
گاهي گوينده در عين توانايي كامل, در پي معماگويي است و سخن خود را به عمد به گونهاي مطرح ميكند كه مقصود او در بوتة ابهام باقي بماند. مانند سخن شاعري كه ميگويد:
هندو به طعنه گفت كه ياران خدا دو تاست لعنت بر آن كسي كه بگويد خدا يكي است[۱۹۷]
و مانند پاسخ سبط ابن جوزي (م ۶۵۴) به سؤالي كه دربارة خليفة پس از پيامبر از او شد و او گفت: من كان بنته في بيته؛ آنكه دخترش در خانة اوست! و هنگامي كه از او در باب تعداد جانشينان پيامبر سؤال شد ، گفت: اقول اربعة اربعة اربعة![۱۹۸]
د. جدايي قراين و قيود از اصل سخن
گاهي گوينده قيود كلام را همراه با اصل سخن بيان نميكند و يا هرچند گوينده قيود و قراين را بيان كرده ولي بر اثر گذشت زمان، قيود كلام از متن سخن جدا افتاده است و يا آن كه شنونده از آن غفلت ميكند و در نتيجة جدايي اين قيود، سخن متشابه ميشود.
هـ . متعالي بودن محتوا
برخي از معاني و مطالب بسي فراتر از آن است كه در قالب الفاظ و عبارات بگنجد و با واژگان و جملاتي كه در بارة امور محدود است، بيان شود؛ زيرا الفاظ و عباراتي كه بشر به كار ميبرد، براي معاني محدود و محسوس يا معقول انساني وضع شدهاند. بنابراين هنگامي كه در پي بيان امور نامحدود و نامحسوس فراسوي ماده با همين واژهها باشيم، سخن متشابه خواهد شد. شبستري ميگويد:
چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع | نخست از بهر محسوس است موضوع |
ندارد عالم معني نهايت | كجا بيند مر او را چشم غايت |
چو اهل دل كند تفسير معني | بمانندي كند تعبير معني |
به محسوسات خاص از عرف عام است | چه داند عام كاين معني كدام است[۱۹۹] |
و حافظ در بارة غير قابل بيان بودن حقايق عرفاني ميگويد:
سخن عشق نه آن است كه آيد به زبان ساقيا مي ده و كوتاه كن اين گفت و شنود[۲۰۰]
برخي از عواملي كه بيان كرديم، در مورد قرآن كريم روا نيست. عامل اول كه نقص گوينده است، به هيچ روي در بارة خداي متعال مطرح نيست؛ زيرا خداي تعالي در حدّ بينهايت، بر بيان مراد خود تواناست و قرآن را در حدّ اعلاي بيان (معجزه) ـ كه برتر از همة بيانات ديگر است ـ فرو فرستاده است. همچنين عامل معما گويي نيز در قرآن راه ندارد؛ زيرا معما گويي ملازم با سرگرمي و وقتگذراني است و گوينده در پي تفهيم مطالب و معارف به مخاطب نيست. در حالي كه قرآن كريم به هدف نجات بشر و رها ساختن وي از غفلت نسبت به سرنوشت ابدي خويش و توجه دادن به زندگي حقيقي نازل شده نه سرگرمي و وقتگذراني و هدف اصلي آفرينش انسان و نزول كتب آسماني را كسب معرفت و راهيابي به سعادت واقعي ميداند.[۲۰۱]صرف نظر از اين دو عامل، ديگر عوامل تشابه را ميتوان در قرآن مشاهده كرد. حروف مقطعه و آياتي كه مقاصد قرآني در آنها به صورت مجمل و مختصر بيان شده، نشانگر وجود عامل دوم «تفهيم به افراد خاص يا به اندازة خاص» است. تشابه در آياتي كه قيود و قراين آنها در آيات ديگر يا در روايات معصومان آمده، معلول عامل چهارم است. و آيات متشابهي كه بيانگر حقايق فراسوي ماده است به خاطر عامل پنجم متشابه شدهاند.
فلسفة آيات متشابه قرآن
۱٫ تعالي محتوا و تشابه ذاتي
چنان كه گذشت، الفاظ بشري براي مفاهيم حسّي وضع شدهاند و از سوي ديگر سلسله حقايقي داريم كه فوق مفاهيم حسي هستند. الفاظ ديگري نيز كه ويژة بيان آن حقايق باشد وجود ندارد. ناگزير بايد با استفاده از همين الفاظ و توسعه معناي آنها، به بيان آن حقايق بپردازيم. از اين جا يكي از بزرگترين انواع تشابه به وجود ميآيد؛ يعني لفظي در معنايي استعمال ميشود كه مصداقهاي مختلف حسي، اعتباري و ماوراي حسي دارد. بنابراين نميفهميم كداميك از آن مصداقها در اين جا اراده شده است.[۲۰۲] نمونة آن، واژة عرش در برخي از آيههاي قرآن است. آيا مراد از آن در اين گونه آيات تخت جسماني است يا موجودي جسماني كه در حكم تخت و چيزي شبيه به آن است؟ يا اين كه اصلاً موجودي ماوراي حسّ است؟ به ويژه اگر تعبير «استوي» نيز به آن اضافه شود. «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى؛ رحمان (خداوند) بر عرش (تدبير جهان) مسلط است.» (طه، ۵). اين گونه تعبيرات متشابه است و نظير آن در مسايل اعتقادي و غير اعتقادي وجود دارد. بدين ترتيب مفاهيمي كه در آن اشتباه واقع ميشود، به خاطر آن است كه مصاديق متشابهي دارد و از آن جا كه قرآن، خطاب به مردم است, به ناچار ميبايست از همان الفاظ و تركيبهاي متداول بين مردم استفاده كند و نتيجة آن، پديد آمدن تشابه در برخي از آيات است. وجود اينگونه متشابهات در قرآن امري طبيعي است؛ زيرا معارف متعالي قرآن از قبيل اوصاف خداوند و فرشتگان و ويژگيهاي معاد و مانند آن در قالب الفاظ محدودي كه براي امور حسي وضع شده است نميگنجد و هنگامي كه به لباس چنين الفاظي در آيد، متشابه خواهد شد. بنابراين بيان محتواي اين گونه آيات در قالب عبارات محكم امكانپذير نيست تا گفته شود چرا به صورت محكم بيان نشده و راز تشابه آن چيست؟ از سوي ديگر عدم بيان اين معارف در قرآن موجب محروم ماندن كساني كه توانايي درك اين حقايق را دارند ميشود و در مواردي اين حقايق شرط سعادتمندي يا كسب درجات بالاتر كمال و قرب خدا است.
۲٫ روش عقلايي محاوره و تشابه طبيعي
مقتضاي رمز بودن حروف مقطعه نيز روشن نبودن مقصود از آنها براي كساني است كه بدان آگاهي ندارند و اين گونه بيان نيز امري طبيعي است و در روش محاورة عقلايي كاربرد دارد؛ اما اينكه چرا خداوند در مواردي با اين روش سخن گفته است چه بسا به اين دليل است كه در اين آيات مسايلي مورد اشاره واقع شده كه بيان آنها به صورت محكم (روشن و قابل فهم براي همگان) زمينة سوء استفادة ديگران را فراهم ميساخته است و با حكمت و تدبير الهي سازگار نبوده است، چنان كه در برخي روايات نيز به اين نكته اشاره رفته است: لو عمّ الله تبارك و تعالي بمعرفتها جميع الناس لكان ذلك ضدّ الحكمة و فساد التدبير و كان لا يُؤمَن من غير المعصوم ان يدعوا بها علي نبى مرسل او مؤمن ممتحن…؛ اگر خداي تعالي همة مردم را بدان (متشابهات) آگاه ميساخت، بر خلاف حكمت بود و موجب فساد در تدبير (امور جهان) ميشد و اطميناني نبود كه افراد غير معصوم به وسيلة آن بر پيامبري مرسل يا مؤمني ممتحن (كه از آزمايشهاي الهي موفق بيرون آمده است) نفرين نكنند. [۲۰۳]
مشابه چنين نكتهاي را ميتوان در برخي از آيات ديگر مطرح نمود و آن اينكه محتمل است كه متشابه آوردن برخي آيات زمينة دستاندازي نااهلان به ساحت آيات الهي را از ميان برده است. چه بسا اگر برخي از مطالبي كه خوشايند برخي از مسلمان نمايان نبود به روشني در قرآن مطرح ميشد، دچار تحريف و تبديل ميگشت و بدين ترتيب زمينة حفظ اين گونه آيات از دستبرد نامحرمان از پيش فراهم شده است.
۳٫ فاصلة زماني و تشابه عارضي
در زمان نزول قرآن، قراين خارجي و مقامي آيات در دسترس مسلمانان بوده و به كمك آن مصداق الفاظ قرآن مشخص ميگرديد. اگر قرايني كه در زمان نزول وجود داشته، كم كم بر اثر گذشت زمان مخفي شود و مردم بدان دسترسي نداشته باشند، مراد از آيه روشن نخواهد شد. اين تشابه بالعرض در اثر از بين رفتن قراين و مانند آن در زمانهاي پس از نزول حاصل شده است.
تشابه آيات ديگري كه در پي جدايي سخن از قيود و قراين و يا بيان اجمالي مطلب، متشابه شده است نيز امري طبيعي است و مشابه آن در بيانات عرفي و علمي فراوان است؛ اما با توجه به اين كه بيشتر قيود اين گروه از آيات ـ به ويژه آيات الاحكام ـ در روايات آمده است، ميتوان گفت كه فلسفة متشابه شدن آنها اين است كه مسلمانان به طور طبيعي به برجستهترين مفسران قرآن يعني پيامبر و اهل بيت سوق داده شوند و ولايت آنان را بپذيرند و دستكم بدان اعتراف كنند. در برخي روايات آمده است: ليقودهم الاضطرار الي الايتمار لمن ولاه امرهم؛ تا آن كه اضطرار، آنان را به نظرخواهي و فرمانپذيري از واليان امرشان بكشاند.[۲۰۴]
كوتاه سخن آن كه فلسفة آيات متشابه در برخي موارد عدم گنجايش و محدوديت الفاظ نسبت به محتواي غني آنهاست و گريزي از آن نيست. يعني اگر معارف والاي قرآني بايد براي مردم بيان شود ناگزير بايد در قالب همين الفاظ ريخته شود و عدم بيان آنها ملازم با محروميت كساني است كه توان فهم آن حقايق والا را از همين عبارات محدود دارا هستند. در برخي موارد ديگر، روش محاورة عقلايي اقتضاي متشابه شدن آيات را دارد و زمينة رفع تشابه و فهم اين آيات نيز وجود دارد، مگر آن كه كسي بيماردل باشد و در پي سوء استفاده از آن بر آيد. بنابراين چنين آياتي هرگز موجب گمراهي انسانهاي صادق و حقيقتطلب نميگردد.
پاسخهاي ديگري نيز به اين شبهه داده شده است كه بحث و بررسي همة آنها درخور اين مجال نيست[۲۰۵] و براي رعايت اختصار به بررسي گوشهاي از آن در پاورقي بسنده ميكنيم.[۲۰۶]
تذكر اين نكته ضروري است كه پژوهش در بارة راز تشابه هر يك از آيات متشابه قرآن، بايسته است و جا دارد قرآن پژوهان، فلسفة تشابه هر آيه را جداگانه بررسي كنند.
خلاصة درس
۱٫ در باب متشابه شدن آيات قرآن سخنان متفاوتي مطرح شده است. براي شناخت راز تشابه آيات قرآن بايد به شناخت عوامل تشابه كلام پرداخت.
۲٫ مهمترين عوامل تشابه در موارد زير خلاصه ميشوند. يك: نقص گوينده، دو: تفهيم به افراد خاص يا به اندازة خاص، سه: معماگويي، چهار: جدايي قراين و قيود از اصل سخن، پنج: متعالي بودن محتوا.
۳٫ عامل اول و سوم به هيچ وجه در مورد قرآن وجود ندارد؛ ولي ديگر عوامل را ميتوان در متشابه شدن برخي از آيات قرآن مؤثر دانست.
۴٫ تشابه حروف مقطعه و آياتي كه مقاصد قرآني در آنها به اجمال مطرح شده ، به سبب عامل دوم است.
۵٫ آيات متشابهي كه قيود و قراين آن در آيات ديگر و يا در روايات معصومان آمده است معلول عامل چهارم است.
۶٫ برخي آيات بيانگر امور فراسوي ماده، به خاطر عامل پنجم، متشابه شده است.
پرسش
۱٫ آيا تشابه برخي آيات با هدايتبخشي قرآن ناسازگار نيست؟
۲٫ عوامل تشابه سخن چيست و كداميك در تشابه آيات قرآن دخيل است؟
۳٫ سه نوع تشابه ذاتي، طبيعي و عارضي را توضيح داده و مصداق آنها را در آيات قرآن نشان دهيد.
۴٫ ديدگاه رشيد رضا را در باب راز تشابه آيات نقادي كنيد.
۵٫ تفاوت ديدگاه فخر رازي با رشيد رضا در باب راز تشابه آيات قرآن در چيست؟
۶٫ آيا در معما گويي همواره فهماندن مطلب مدّ نظر نيست و در صورت منفي بودن پاسخ چرا نميتوان تشابه برخي از آيات را از اين باب دانست؟
۷٫ آيا ميتوان به فلسفة تشابه همة آيات متشابه پي برد؟
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ تفسير القرآن الكريم الشهير بتفسير المنار؛ محمد رشيد رضا، ج۳، ص ۱۷۰ـ۱۷۳، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
۲٫ تنزيه تنزيل؛ سيد هبة الدين شهرستاني، ترجمه عليرضا خسرواني، ص۸۵-۹۲، تبريز، صابري، بيتا.
۳٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۴۱۵، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۴٫ مفاتيح الغيب؛ فخرالدين محمد رازي؛ ج۴، ص۱۸۶ ذيل آية هفتم آل عمران، بيروت، دارالفكر، ۱۴۲۳ هـ .ق.
۵٫ الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، ج۳، ص۵۶ـ۶۳، قم، جامعة مدرسين حوزة علميه قم.
ريشة لغوي و كاربرد قرآني واژة نسخ را بشناسد.
اصطلاح نسخ در علوم قرآني را توضيح دهد.
شبهة ناسازگاري وجود نسخ در قرآن با علم بينهايت الهي را پاسخ گويد.
عدم تلازم نسخ با تناقض در گفتار را تشريح كند.
عن ابي عبدالله عليه السلام: و كونوا فـى طلب علم ناسخ القرآن من منسوخه؛ امام صادق عليه السلام فرمود: در پي فراگيري دانش (آيات) ناسخ و منسوخ قرآن باشيد. مجلسي، بحارالانوار، ج۴۷، ص۲۳۷٫ |
نسخ
در بين آيات متشابه، منسوخها از ويژگي خاصي برخوردارند. در آياتي از قرآن، موضوع نسخ و تبديل آيات مطرح شده و در روايات اهل بيت نيز بر آن تأكيد گرديده و آيات منسوخ به عنوان برجستهترين مصداقهاي آيات متشابه معرفي شده است. تدوين و تأليف كتابها و مقالات فراوان در اين موضوع نيز[۲۰۷] نشانگر جايگاه مهم نسخ در مباحث علوم قرآني است.
مفهوم شناسي نسخ
نسخ در لغت به معناي رونويسي از نوشته (نسخه برداري) و زايل كردن (از بين بردن چيزي كه پيشتر بدان عمل ميشد) يا ابطال چيزي و قرار گرفتن يا قرار دادن چيزي ديگر به جاي آن[۲۰۸], و در اصطلاح به معناي «از ميان برداشتن حكم ثابت شرعي با سرآمدن زمان آن است».[۲۰۹]
كاربرد نسخ در قرآن
واژة نسخ دو بار در قرآن و هر دو به معناي عام لغوي به كار رفته است :
أ. آية ۵۲ حج «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛ ما پيش از تو هيچ فرستاده و پيامبري نفرستاديم مگرآن كه چون تمني كرد شيطان در آرمان او چيزي افكند و خدا آن چه را كه شيطان افكنده بود نسخ (نابود) كرد سپس آيات خود را استواري بخشيد و خدا دانا و حكيم است. نسخ در اين آيه به معناي لغوي است و مقصود آن است كه خداوند آثار مداخله و القاي شيطان را در اهداف و آرمانها و آرزوهاي پيامبران از بين ميبرد.
ب.آية ۱۰۶ بقره «مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» هر آيه اي كه نسخ كنيم يا از يادها ببريم بهتر از آن يا همانند آن را مي آوريم, آيا نميداني كه خداوند بر هر كاري تواناست؟ واژة «آيه» در اين آيه, اختصاصي به آيات تشريعي يعني آيات قرآن ندارد و شامل آيات تكويني مانند امور عينياي كه نشان وجود خدا و صفات اوست نيز ميشود, از آن جمله وجود پيامبر و امام معصوم كه از آيتهاي بزرگ خدا محسوب ميشوند. بر اين اساس مراد از نسخ آيه از ميان برداشتن آيات تكويني و تشريعي است كه معنايي عامتر از نسخ اصطلاحي است, يعني خداوند آنچه از نشانههاي خود را كه زايل ميكند و آيه بودن آن را در متن خارج از بين ميبرد, يا علم آن را از ذهن افراد ميبرد بهتر از آن يا همانند آن را به جاي آن ميآورد.
با توجه به آنچه گذشت مراد از نسخ يك آيه نابودي آن آيه نيست بلكه ويژگي آيه بودن آن (در خارج يا ذهن) از بين ميرود و از آن جا كه ممكن است آيه بودن هر چيزي تك ساحتي يا چند ساحتي باشد, نسخ آن نيز ميتواند به يك يا چند ساحت آن تعلق گيرد به عنوان نمونه نسخ آياتالاحكام فقط در بعد تشريع است؛ به اين معنا كه پس از نسخ بيانگر حكم الهي نيست؛ اما اصل آن و ديگر ساحتهاي آن مانند اعجاز يا ابعاد معارفي آن باقي ميماند.
امكان نسخ
بخش پاياني آيه دوم به رد انكار نسخ از سوي يهود پرداخته است. آنان در باب امكان نسخ به دو توهم به شرح زير دچار بودند:
۱٫ آيهاي كه از سوي خداست داراي مصلحتي حقيقي است كه چيز ديگري آن را جبران نميكند در اين صورت زماني كه آيه نسخ شود, مصلحت مزبور نيز از بين خواهد رفت. و چون قابل جبران نيست انسانها براي هميشه از آن محروم ميشوند.
خداوند در پاسخ اين توهم ميفرمايد: «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» يعني خداوند بر هر كاري تواناست و ميتواند مصلحتي را كه در يك حكم (منسوخ) وجود داشته است در حكم ديگري (ناسخ) جبران كند.
۲٫ اگرچه قدرت خداوند مطلق است ولي وقتي از خداوند فعلي صادر شد تغيير دادن آن ممكن نيست؛ زيرا خداوند همانند آدمي است که مادامي كه فعل از او صادر نشده در اختيار اوست, اما اگر آن را انجام داد، فعل با مشخصات خاص خود واقع شده و از قدرت او بيرون ميرود و امکان تغيير آن و انقلاب ماهيت فعل وجود ندارد. اين شبهه هم، به نفي اطلاق حاکميت خداوند بر فعلش پس از صدور برميگردد؛ ايدهاي که در آيات ديگر قرآن نيز از يهود نقل شده است: «وقاَلَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ»[۲۱۰] يهوديان گفتند: دست خدا بسته است.
در پاسخ به اين شبهه نيز ميفرمايد: «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ»[۲۱۱] آيا ندانستي كه فرمانروايي آسمانها و زمين فقط از آن خداست و شما جز خدا سرپرست و ياوري نداريد؟ يعني تسلط بر جهان هستي ويژة خداست و او ميتواند هرگونه كه بخواهد در فعل خود (پديدة جهان) پس از صدور نيز تصرف كند. زيرا هيچ موجودي در عرض خدا قدرت تصرف در اشيا را ندارد نه ابتداءً و نه به تمليك خداوند؛ زيرا تمليك خداوند مانند آدميان نيست كه مالك قبلي اجازة تصرف نداشته باشد، بلكه ديگران در طول تسلط خداوند مالكاند. پس ملك حقيقي فقط از آنِ اوست.[۲۱۲]
قرآن كريم در آية ديگري به بيان مسألة نسخ به معناي نسخ حكم و شريعت پرداخته است و ميفرمايد: «وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُواْ إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ»[۲۱۳] و چون آيهاي را جايگزين آيهاي كنيم ـ در حالي كه خدا به آنچه فرو ميفرستد داناتر است ـ گويند همانا تو دروغبافي (چنين نيست) بلكه بيشترشان ناداناند.
تبديل به معناي مطلق تغيير است خواه چيزي جايگزين چيز ديگري شود (تعويض) و خواه تعويضي صورت نگيرد,[۲۱۴] مانند «فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ[۲۱۵]؛ و هر كه آن (وصيت) را پس از آن كه شنيد تغيير دهد…». ولي در اين آيه مقصود از تبديل همان تعويض است و مفاد اجمالي آيه آن است كه هر گاه آية دوم را به جاي آية اول بگذاريم در حالي كه خدا ميداند كه چه نازل ميكند و اين تبديل بجا بوده و مصلحت داشته و تدارك كنندة مصلحت آية قبلي است, مشركان ميگويند تو جز دروغ زن (بر خدا) نيستي. در آية بعد پاسخ ميدهد كه به مشركان بگو قرآن را روح القدس بي هيچ دخل و تصرفي و به حق و به منظور تثبيت مؤمنان و هدايت و بشارت مسلمانان از سوي خداوند فرود آورده است ولي بيشتر مردم نميدانند يعني خدا بر طبق مصالح واقعي عمل ميكند, برخي از اين مصالح هميشگي و برخي ديگر موقتي و قابل تغيير است.
مراد از آيه در اين جا (بر خلاف آية قبل) فقط آيات تشريعي است؛ زيرا پيامبر بازگو كنندة آيات تشريعي الهي بودند و نسبت نارواي «افترا» نيز در همين مورد قابل طرح است. در آية بعدي نيز كه در پاسخ اين نسبت نارواست سخن از واسطه بودن جبرئيل در نزول قرآن كريم (بر پيامبر) است و بر اين اساس مراد از تبديل يا نسخ آيه, تبديل يا نسخ آياتالاحكام قرآن كريم و يا نسخ اديان ديگر با نزول قرآن و دين اسلام است.
بررسي دو شبهه
اول: نسخ و جهل
نسخ معلول جهل است. انسانها به طور طبيعي بر مصلحت احكام احاطه ندارند از اين رو در ابتدا حكمي را بدون قيد زماني قرار ميدهند و پس از مدتي به اشتباه خود پي برده, آن را نسخ ميكنند, اما خداوند به همة امور داناست و نسخ در بارة او بيمعناست.
پاسخ: احكامي كه خداوند قرار داده دو گونه است: برخي دائمي و برخي ديگر موقتي است. گاهي موقتي بودن برخي احكام, آشكار است[۲۱۶] و گاهي بنا به مصالحي در ظاهر به شكل احكام دائمي بيان ميشود. بنابراين عدم ذكر موقتي بودن حكم همواره به معناي جهل و ناآگاهي نيست بلكه خداوند با آن كه به موقتي بودن برخي احكام داناست, ولي مصلحت در مخفي نگه داشتن آن است. پيش تر در درس «فلسفة آيات متشابه» به اين نكته اشاره نموديم.
دوم: نسخ و تناقض گويي
وجود نسخ در قرآن به معناي تناقض در گفتار است؛ زيرا نسخ حكم به اين معناست كه يك حكم هم به عنوان يك حكم دائمي و هم به عنوان يك حكم غير دائمي و موقت اعلام شود و اعلام دائمي و موقت بودن يك حكم نوعي تناقضگويي است و تناقضگويي از ساحت قدس خداي متعال دور است و با آياتي از قرآن كريم نيز ناسازگار است.[۲۱۷]
پاسخ: تناقض در گفتار آن است كه گوينده به عللي بر خلاف گفتة پيشين خود سخني بگويد به گونهاي كه قابل جمع نباشد, اما در نسخ ـ به ويژه با وجود علم خدا به موقتي بودن حكم نخستين ـ تناقضي وجود ندارد و عرف پس از آگاهي از علم گوينده به موقت بودن حكم و مخفي نگه داشتن آن ـ به خاطر مصلحتي ـ آن را تناقض نميداند.
وقوع نسخ در قرآن
پس از اثبات امكان نسخ در شرايع الهي, سخن از وقوع آن در قرآن به ميان ميآيد كه آيا در قرآن كريم آيات منسوخي وجود دارد؟ عالمان مسلمان ديدگاههاي مختلفي در اين باره مطرح كردهاند: برخي به كلي وجود آيات منسوخ در قرآن را انكار كردهاند.[۲۱۸] و در مقابل گروهي آيات زيادي را منسوخ ميدانند تا آنجا كه برخي شمارگان آيات منسوخ را تا دويست آيه رساندهاند.[۲۱۹]
به نظر ما هيچيك از دو ديدگاه پيشگفته قابل پذيرش نيست؛ زيرا چنان كه گذشت آيات و رواياتي بر وجود نسخ در قرآن دلالت دارد, و بررسي و مقايسة برخي از آيات با يكديگر نيز منسوخ بودن برخي از آيات را روشن ميكند. از سوي ديگر آيات نسخ شده در قرآن اندكشمار است و نسخ بسياري از آياتي كه منسوخ تلقي شده پذيرفتني نيست.[۲۲۰]
نمونهاي از آيات ناسخ و منسوخ
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَلِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[۲۲۱] اي كساني كه ايمان آوردهايد وقتي با پيامبر راز گوييد پيش از راز گفتن خود صدقهاي بدهيد اين براي شما بهتر و پاكتر است پس اگر (صدقهاي) نيافتيد همانا خداوند آمرزنده و مهربان است (ميتوانيد بيصدقه راز گوييد).
در اين آيه به وجوب پرداخت صدقه براي گفت و گوي خصوصي با پيامبر تصريح شده است. زماني كه اين حكم مقرر شد كسي بدان اقدام نكرد و همگان از نجواي با پيامبر پرهيز كردند، جز يك نفر و او كسي جز علي بن ابي طالب نبود. وي ديناري داشت كه به ده درهم تبديل كرد و براي هر بار رازگويي با پيامبر درهمي به فقيران پرداخت[۲۲۲]. پس از آن آية ديگري نازل شد و حكم لزوم پرداخت صدقه در رازگويي با پيامبر نسخ شد: «أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ[۲۲۳]» آيا ترسيديد كه پيش از راز گفتن خود صدقههايي بدهيد؟ اكنون كه انجام نداديد و خدا هم (به بخشايش خود) بر شما باز گشت (و اين حكم را برداشت) پس نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد و خدا و پيامبر او را فرمان بريد و خدا بدانچه ميكنيد آگاه است.
داستان دو آية فوق كه بيانگر يكي از فضايل والاي امير مؤمنان علي است, در كتابهاي اهل سنت نيز آمده است.[۲۲۴]
آيات ديگري نيز در شمار آيات منسوخ ياد شدهاند، كه در پانوشت به برخي از آنها اشاره ميكنيم.[۲۲۵]
خلاصة درس
۱٫ نسخ در اصطلاح علوم قرآني به معناي از ميان برداشتن حكم ثابت شرعي با سرآمدن زمان آن است.
۲٫ آيات منسوخ در زمرة متشابهات به شمار ميروند.
۳٫ واژة نسخ دو بار در قرآن به كار رفته است. يكي در آية ۵۲ سورة حج و ديگري در آية ۱۰۶ سورة بقره كه به معناي لغوي (زايل كردن و از ميان بردن) است.
۴٫ مسألة نسخ در آية ۱۰۱ سورة نحل نيز مطرح شده, و به جاي واژة نسخ از واژة تبديل استفاده شده و مراد از آن فقط نسخ آيات تشريعي است.
۵٫ آية ناسخ, مصلحتي همگون يا برتر از آية منسوخ دارد. بنابراين با نسخ آيات, هيچ مصلحتي از بين نميرود.
۶٫ خداوند بر هر كاري تواناست و بر كارهاي خود حاكميت مطلق دارد. بنابراين نزول آيهاي هيچگاه او را در تنگنا قرار نميدهد و هر زمان كه بخواهد ميتواند آية ديگري را به جاي آن قرار دهد.
۷٫ نسخ در احكامِ موقتي است و مخفي بودن موقتي بودن آن, معلول ناداني نيست, بلكه خداوند به خاطر مصلحتي، موقتي بودن آن را آشكار نكرده است.
۸٫ با علم خداوند به موقتي بودن حكم, و اعلام سرآمدن زمان عمل به حكم قبلي با نزول آية ناسخ, هيچ گونه تناقض و ناهماهنگي در آيات قرآن راه نيافته است.
پرسشها
۱٫ امكان وجود نسخ در شرايع الهي را اثبات كنيد.
۲٫ راه بازشناسي آيات ناسخ و منسوخ از يكديگر چيست؟
۳٫ آيا نسخ آيات قرآن بعد از زمان پيامبر نيز امكانپذير است ؟
براي مطالعة بيشتر:
۱٫ الاتقان في علوم القرآن؛ عبدالرحمان سيوطي، نوع ۴۷٫
۲٫ البيان في تفسير القرآن؛ ابوالقاسم موسوي خويي، ص۲۵۷ـ۲۸۴، قم، دارالثقلين، ۱۴۱۸ هـ .ق.
۳٫ التمهيد في علوم القرآن؛ محمد هادي معرفت، ج۲، ص۲۷۳ـ۳۱۶، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، ۱۴۱۶ هـ .ق.
۴٫ علوم قرآني، محمد باقر حكيم، ص ۱۹۱ به بعد، قم، مجمع الفكر الاسلامي، ۱۴۱۷ ق.
۵٫ قرآن در اسلام؛ محمد حسين طباطبايي، ص۴۸و ۴۹، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ۱۳۶۱ هـ .ش.
۶٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۱۶۶و۱۶۷، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۷٫ الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، ج۱، ص۲۴۹ـ۲۵۶، قم، جامعة مدرسين حوزة علميه.
۸٫ نسخ در قرآن؛ عزت الله مولايينيا، تهران، رايزن، ۱۳۷۸ هـ .ش.
درس يازدهم
با مفهوم واژه تأويل و كاربردهاي آن در قرآن آشنا شود.
تفاوت تفسير و تأويل و تنزيل را بيان كند.
ارتباط تأويل با باطن آيات قرآن را توضيح دهد.
ويژگيهاي تأويل قرآن را بيان كند.
احتمالات ممكن در باب تأويل را در قالب حصري عقلي بيان و ارزيابي كند.
وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ تأويل قرآن را كسي جز خداوند و راسخان در علم نميداند. آل عمران،۷ |
مفهومشناسي تأويل
واژة تأويل از ريشة «آل يؤول اولا و مآلا» به معناي «باز گشتن» گرفته شده و معاني ديگري نيز براي اين ريشه بيان شده است. مانند «رجوع به اصل»، «رجوع به عاقبت»، «صيرورت» و «رجوع و صيرورت»[۲۲۶]. لغت شناسان چهار معنا براي تأويل در باب امور عيني بيان كردهاند: «ارجعه»، «ارجعه و رده»، «رده الي الغاية المرادة منه» و «فسر ما يؤول اليه الشئ».[۲۲۷] آنان همچنين معاني زير را براي كاربرد تأويل در مورد كلام آوردهاند: «خبر دادن به معناي كلام»,[۲۲۸] «تدبير و تقدير وتفسير كلام»,[۲۲۹] «تفسير باطن لفظ و خبر دادن از حقيقت مراد»,[۲۳۰] «تبيين معناي متشابه»,[۲۳۱] «استخراج معناي كلام بر خلاف ظاهر بر وجهي كه مجاز يا حقيقت باشد»,[۲۳۲] «ارجاع كلام و برگرداندن آن از معناي ظاهري به معناي مخفيتر»,[۲۳۳]«بازگرداندن يكي از دو احتمال به آنچه مطابق ظاهر است»[۲۳۴].
آنچه گفتيم معناي مصدري تأويل بود, ولي گاهي معناي وصفي و اسمي آن مراد است كه عبارت است از : «عاقبت»، «عاقبت كلام»، «معنا و عاقبتي كه كلام بدان بازگردانده ميشود»، « ثواب » و «معناي پنهان»[۲۳۵] .
كاربردهاي تأويل در قرآن
واژة تأويل هفده بار در قرآن كريم به كار رفته است. دوازده مورد در بارة تأويل غير قرآن و پنج مورد در باب تأويل قرآن است[۲۳۶]. در دو آية ۵۹ سورة نساء و ۳۵ اسراء پس از بيان برخي دستورات حكيمانه ميفرمايد «ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» يعني اين دستورات و عمل به آنها بهتر و داراي عاقبت نيكوتر است. ظاهر اين دو آيه آن است كه تأويل به معناي عواقب و آثار خيري است كه بر اين دستورات مترتب ميشود و براي تشويق مسلمانان به عمل به اين دستورات، آنان را به اين عاقبت خوش نويد ميدهد.در آيات ۶ ، ۲۱، ۳۶ ، ۴۴ ، ۴۵ ، ۱۰۰ و ۱۰۱ از سورة يوسف حقيقتي را كه خواب از آن حكايت ميكند (تعبير خواب) تأويل ناميده است و در آيات ۷۸ و ۸۲ از سورة كهف به چهرة واقعي عمل و مصالح نهفته در وراي صورت ظاهري آن، تأويل گفته شده است.
با دقت در موارد ياد شده روشن ميشود كه تأويل در اين موارد در يك معنا به كار رفته است وآن موارد متعدد، مصاديق گوناگون يك حقيقتاند. آن معنا واقعيت عينياي است كه امري ظاهر و روشن بدان باز ميگردد.
واژة تأويل در آيات ۷ آل عمران (دوبار) و ۵۳ اعراف (دوبار) و ۳۹ يونس آمده است، هر چند ميزان ظهور اين آيات متفاوت است, ولي با در نظر گرفتن مفاد همة اين آيات، ظهور آنها در تأويل قرآن بر احتمالات ديگري كه دربارة اين آيات مطرح است ترجيح دارد. چنان كه ظهور اين آيات در اينكه نه تنها آيات متشابه، بلكه كل آيات قرآن داراي تأويل است بر ديگر احتمالات اولويت دارد؛ اما در اينكه همة آيات روي هم رفته يك تأويل دارد يا آن كه هر يك يا هر دسته از آيات يك تأويل دارد، ظهور قوي ندارد. [۲۳۷] همان گونه كه تطبيق آياتِ دالّ بر حقيقت متعالي قرآن بر آيات تأويل و يكي دانستن آن دو، هر چند بي وجه نيست؛ اما ادعاي ظهور آن قابل ترديد است. از اين مسايل كه بگذريم با توجه به آن چه در آيات آمده است ويژگيهاي زير را ميتوان براي تأويل قرآن بر شمرد:
أ. افزون بر مفاد ظاهري آيات قرآن ، حقيقتي وراي آنها وجود دارد كه تأويل ناميده ميشود .
ب. اين حقيقت جز براي خداوند و هر كس كه او بخواهد قابل دسترسي نيست .
ج. تأويل قرآن در جهان پس از مرگ براي همگان آشكار ميشود .
د. پس از روشن شدن تأويل قرآن براي همگان، هيچ عمل اختياري براي تأمين سعادت ابدي نتيجهبخش نيست.
هـ . پس از آشكار شدن تأويل براي همگان , مخالفان , به حقانيت دعوت پيامبران اعتراف كرده, درخواست باز گشت به دنيا و انجام عمل صالح ويا تقاضاي شفاعت شافعان مينمايند.[۲۳۸]
اينك براي اين كه مراد از تأويل دقيقتر روشن شود , در قالب حصري عقلي , احتمالاتي را كه ممكن است در باب تأويل قرآن مطرح شود بيان كرده و به ارزيابي آنها ميپردازيم و در پايان براي مشخص شدن جايگاه هر يك , نموداري ترسيم خواهيم كرد. به طور كلي چهارده احتمال در مورد تاويل قرآن مي تواند مطرح شود.
اول: تأويل قرآن مفهومي است كه خدا نخواسته است بندگان از آن آگاه شوند مانند علم به زمان برپايي قيامت.
اين احتمال مراد قرآن نيست؛ زيرا ظاهر آيات آن است كه تأويل امري حقيقي و عيني است نه مفهوم ذهني.[۲۳۹]
دوم: تأويل مفهومي است كه آگاهي بندگان از آن خواست خدا بوده ولي بيان نكرده است.
اين احتمال نيز معناي تأويل قرآن نيست؛ زيرا مستلزم نقض غرض است و با حکمت الهي سازگار نيست.
سوم: مفهومي است كه خدا ميخواسته بندگان از آن آگاه شوند و آن را بيان كرده است ولي آن مفهوم با قرآن و مفاد آيات ارتباطي ندارد مانند آن دسته از معارف وحياني كه در كتب آسماني پيشين يا روايات آمده است ولي در قرآن مطرح نشده است.
اين احتمال شايسته نامبردار شدن به تأويل قرآن نيست؛ زيرا اضافة تأويل به قرآن حاكي از ارتباط تأويل با قرآن است.
چهارم: تأويل مفهومي است كه آگاهي از آن خواست خداوند بوده و ارتباط با آيات قرآن هم دارد ولي خداوند خواسته است كه آن مفهوم را از طريق غير آيات قرآني بيان كند.
لازمة اين احتمال آن است كه در قرآن هيچ اشارهاي به آن مفهوم نشده است و در اين صورت, تأويل قرآن نخواهد بود؛ زيرا ظاهر آيات آن است كه آنچه در آيات قرآن بيان شده به نحوي به تأويل باز ميگردد بدين معنا كه آگاهان به تأويل, دست كم اشارهاي در اين آيات بر تأويل مورد نظر قرآن مييابند.
پنجم: تأويل مفهومي است که از طريق ظاهر قرآن بيان شده است.
اين احتمال, تفسير قرآن است و پيشتر گفتيم كه تأويل در برابر تفسير قرار دارد.
ششم: تأويل مفهومي برخلاف ظاهر آيات است كه خداوند ميخواسته از طريق آيات قرآن بيان كند و هيچگونه قرينهاي بر آن اقامه نكرده است.
لازمة اين سخن به ناداني انداختن (اغراء به جهل) و در نتيجه گمراه كردن مردم است كه با هدف نزول قرآن كه هدايت بندگان است، سازگار نيست و نقض غرض ميباشد؛ زيرا به خاطر عدم ذكر قرينه, مردم آن را بر طبق ظاهر ميفهمند در حالي كه خلاف آن مقصود خداست و هيچ قرينهاي براي فهم درست آن وجود ندارد.
هفتم: تأويل مفهوم خلاف ظاهر آيات قرآن است كه خداوند آن را از طريق آيات قرآن و با تكيه بر قرايني كه در خود قرآن وجود دارد, بيان كرده است.
اين وجه نيز, همانند وجه پنجم, تفسير قرآن به شمار ميآيد و در برابر تأويل قرار دارد.
هشتم: تأويل مفهومي است برخلاف ظاهر آيات که خداوند آن را در آيات قرآن و با تكيه بر بيانات معصومان كه از طريق وحي و الهام دريافت كردهاند بيان نموده است و به آن متعبد ميشويم.
هرچند در روايات اين احتمال تأويل ناميده شده است ولي هيچ شاهدي در دست نيست که واژه تأويل در روايات و آيات به يک معني باشد چنانکه واژه مکروه در برخي روايات با مفاد اين واژه در قرآن متفاوت است در اينجا نيز با توجه به ويژگيهايي که براي تأويل در قرآن مطرح شده است چنانکه قبلاً ذکر شد تأويل يک حقيقت عيني و خارجي است و از اين رو اين احتمال نيز با ظاهر آيات تأويل سازگار نيست و بنابراين مقصود از تأويل در روايات اعم از تأويل در قرآن است و شامل حقايق عيني و نوعي از مفاهيم ميشود ولي مقصود از تأويل قرآن حقايق عيني است.
نهم: تأويل مصداق پنهان آيات است كه از طريق بيانات انشايي قرآن به صورت مخفي بيان شده است.
ويژگيهاي تأويل, بويژه پنهان بودن كه از شرايط اساسي آن است, به خوبي در اين احتمال مطرح شده است ولي تأويل قرآن منحصر در اين قسم نيست و اين معني از تأويل بخشي از تأويل قرآن ميتواند باشد.
دهم: تأويل مصداق آيات انشايي قرآن است كه به صورت روشن, در قالب بيان حكمتها و آثار احكام, بيان شده است.
احتمال دهم به دليل بيان شدن در آيات و روشن و قابل كشف بودن توسط بشر, از مقوله تفسير ميتواند باشد و تأويل قرآن نيست و بعلاوه با عبارت «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ»[۲۴۰] سازگار نيست.
يازدهم: تأويل مصداق آيات اخباري قرآن است که به صورت روشن در قرآن بيان شده است.
اين وجه همانند احتمال پيشين است, بلكه عدم وجود ويژگيهاي تأويل در آن روشنتر است.
دوازدهم: تأويل مصاديق پنهان آيات اخباري قرآن است كه مربوط به ماوراي اين جهان, به ويژه قيامت و بعد از آن است.
سيزدهم: مصاديق پنهان آيات اخباري قرآن است كه مربوط به باطن و ملكوت جهان است.
تأويل بودن اين دو احتمال , همانند احتمال نهم, درست به نظر ميرسد.
چهاردهم: تأويل مصاديق پنهان آيات اخباري قرآن است كه مربوط به وجه ظاهر جهان مشهود است، مانند مصاديق آينده آيات اخباري.
اين احتمال براي كساني كه مصداق مورد نظر را مشاهده نكردهاند تأويل خواهد بود؛ اما براي معاصران و مشاهده كنندگان آن مصاديق تأويل نخواهد بود؛ زيرا خفايي براي آنان ندارد, ولي از آنجا كه در اين احتمال فرض پنهان بودن شده است, مراد از آن, مصاديقي است كه مشاهده نشده و يا مقصود, تاويل براي غير معاصران رخداد تأويل است. به هر حال از آنجا که مصاديق اين جهاني مراد است با ظاهر آيات تأويل سازگار نيست زيرا در اين آيات بر انحصار علم تأويل به خدا و روشن شدن آن در قيامت تأکيد شده است.
تفاوت تأويل با تنزيل و تفسير
در برابر تأويل قرآن دو واژة « تنزيل» و« تفسير » مطرح است « تنزيل » يعني موردي كه آيه در بارة آن فرود آمده است ولي در معناي « تفسير » و به ويژه تفاوت آن با «تأويل» ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم :
أ. تفسير و تأويل به يك معناست.[۲۴۱]
ب. تفسير، اعم از تأويل است و تأويل در خصوص معاني و جملهها و در كتابهاي آسماني استعمال بيشتري دارد.[۲۴۲]
ج. تفسير، قطع به مقصود و تأويل گمان به آن است.[۲۴۳]
د.تفسير، شرح اجمال قصص و تقريب معناي الفاظ غريب و تبيين شأن نزول آيات است وتأويل، بيان معناي متشابه است.[۲۴۴]
هـ . تفسير، تبيين كلام تك احتمالي بر طبق ظاهر است و تأويل بر گرداندن كلام چند احتمالي به يكي از معاني محتمل (خلاف ظاهر) به دليل وجود قرينه است.[۲۴۵]
و. تفسير،شناخت صورت علمي( قرآن ) و تأويل، حقيقت خارجي آن است.[۲۴۶]
ز. تفسير، علم نزول آيه و سورهها و قصهها و اشارات نازله در آنها است و تأويل صرف آيه (از ظاهر) به معاني محتمل است.[۲۴۷]
ح. تفسير، بيان وضع حقيقت يا مجاز بودن لفظ و تأويل، تفسير معناي باطن لفظ است.[۲۴۸]
نقد و بررسي
معناي نخست با هيچيك از استعمالات قرآني تأويل مناسبتي ندارد؛ زيرا دستيابي به تفسير نکوهيده و ويژة اهل زيغ نيست، در صورتي كه عبارت «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ؛ آلعمران ۷» بطور روشن بر نکوهش اهل زيغ در پيگيري آيات متشابه براي دستيابي به تأويل دلالت دارد همچنين نميتوان گفت مقصود از عبارت «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ؛ آيا جز تاويل آن را انتظار مي برند؟ روزي كه تاويل آن فرا رسد … اعراف۵۳» آن است که آنان منتظر تفسير قرآن در قيامتاند. پس تأويل قرآن به معناي تفسير نيست و اگر برخي مفسران به جاي تفسير، واژه تأويل به كار بردهاند, به جعل اصطلاح از سوي آنان بر ميگردد.
معناي دوم نيز در مورد تأويل و تفسير قرآن درست نيست؛ زيرا تأويل و تفسير هر دو از جملههاي قرآن بحث ميكنند.
معناي سوم با مفاد آية هفتم آلعمران ناسازگار است؛ زيرا بيان معناي احتمالي و ظني آيات از روي موازين عقلايي جايز است و اختصاصي به اهل زيغ ندارد, در حالي كه قرآن اهل زيغ را به خاطر پيگيري تأويل نكوهش ميكند, پس صرف بيان احتمال آن هم بر اساس موازين عقلايي تأويل نيست، افزون بر اينكه صرف گمان به يك معنا براي آيه، اختصاص به خدا ندارد؛ در حالي كه آيه شريفه علم تأويل را به خدا و يا خدا و راسخان در علم اختصاص داده و ميفرمايد «ومَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ»، آيات ديگر نيز با اين وجه ناسازگار است.
تعريف چهارم تأويل نيز نادرست است؛ زيرا فهميدن معناي متشابه و بيان آن نه تنها امري مذموم نيست و اختصاص به خداوند ندارد, بلكه مورد ستايش قرار گرفته و در عمل نيز تحقق يافته است؛ افزون بر اين ظاهر آيه شريفه آن است که اهل زيغ با پيجويي متشابهات به دنبال تأويل همة قرآناند و اين با بيان معناي متشابه متفاوت است .
بازگرداندن كلام چند احتمالي به يكي از معاني محتمل كه در احتمال پنجم و هفتم آمده است، كار نادرستي نيست؛ زيرا اگر با وجود قرينه, معناي خلاف ظاهر انتخاب شود، روش درست محاورة عقلايي است كه قرآن نيز به همين گونه سخن گفته و بايد اينگونه فهميده شود. بنابراين ظاهر آيه را گرفتن و ناديده گرفتن قرينه، كار اهل زيغ و مورد نكوهش است. پس با وجود قرينة قطعي همه ميتوانند به معناي آيه دست يابند و اين فهم از مقوله تفسير ـ نه تأويل ـ است. و دانش آن در انحصار خداوند نيست. بنابراين وجه پنجم و هفتم نيز پذيرفتني نيست.
تعريف ششم از ابن تيميه است. رشيد رضا آن را به طور مفصل در تفسير المنار مطرح كرده و بسيار از آن تمجيد كرده است.[۲۴۹] ابن تيميه آيههايي را كه دربارة صفات خداست مثال زده و تأويل آنها را ذات خدا ميداند و معتقد است كه ما فقط مفاهيمي از آن ميفهميم؛ اما تأويل آن را كه همان مصداق خارجي باشد، كسي جز خداوند نميداند, وحي و نزول فرشتگان و قيامت و امثال آن نيز كه حقيقت خارجي آن بر ما معلوم نيست از اين باب است. اگر چه اين مثالها مورد قبول است, ولي همان گونه كه خود وي قبول دارد تأويل مربوط به همة قرآن است و آيات قرآن نيز منحصر به آيات اوصاف خدا و وحي و فرشتگان و قيامت و امثال آن نيست. پرسش اين است كه دراين فرض, تأويل قطعههاي تاريخي مربوط به بني اسرائيل چيست؟ بنا به گفته وي تأويل (حقيقت خارجي) آية «وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ؛ ياد آور زماني كه كوه را از جا كنده و بر فراز سرشان برديم. اعراف ۱۷۱» هزاران سال پيش، در محل سكونت بنياسرائيل تحقق يافته است، ولي اگر مقصود از علم به تأويل آگاهي حصولي نسبت به آن باشد افراد بسياري از اين ماجرا مطلع گشتهاند و علم آن در انحصار خدا نيست و اگر مراد از علم به آن، مشاهدة حضوري است. اين را نيز عدهاي از بني اسرائيل مشاهده كردند و منحصر درخدا نيست. همچنين آيات الاحكام كه انشايي است و طبق نظر ايشان حكايت از واقعيت خارجي ندارد چگونه تأويل ميشود؟ آيا مراد از تأويل آنها علم به مصالح و مفاسد واقعي مترتب بر احكام است و يا آثاري از قبيل ثواب وعقاب كه در پي آن ميآيد؟ آيا اهل زيغ به دنبال فهم اينها هستند؟ و آيا اين علم در انحصار خداست؟ آيا در اين صورت دايرة تأويل بسيار محدود نخواهد شد؟ قيامت نيز تأويل قرآن نيست. بلكه ظرف ظهور تأويل قرآن است؛ زيرا قرآن خود ميفرمايد «يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ؛ روزي كه تأويل آن فرا رسد. اعراف,۵۳» افزون بر اين، آيا كساني كه اهل زيغاند به دنبال حقيقت خارجي آياتاند؟ پيجويي حقيقت خارجي آيات چه دخالتي در زيغ و انحراف آنان دارد؟ بنابراين اگرچه تأويل از سنخ مفاهيم الفاظ نيست بلكه حقيقتي عيني است؛ اما مصداق هر مفهومي در همه جا تأويل آن نيست. تأويل قرآن حقايقي فراسوي ادراكات مادي است كه اين الفاظ به نحوي از آن حكايت ميكنند. اهل زيغ كه كمايمان بوده و به برهان وقعي نمينهند, به دنبال مصاديق مادياند. آنها ميگويند: «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛ هرگز به تو ايمان نمي آوريم مگر آن كه خدا را آشكارا ببينيم. بقره ۵۵» اما مؤمنان، به غيب ايمان دارند و وقتي به آنان گفته شد كه اين مطلب برتر از ادراك شماست, در صدد پيجويي آن بر نميآيند. راسخان در علم ميدانند كه همة حقايق با ابزارهاي عام بشري، درك كردني نيست و در قالب الفاظ و مثال و داستان بيان ميشود؛ چون نميتوانيم آن را بيابيم در اين قالبها مطرح ميكنند. پس تأويل قرآن حقيقتي است كه الفاظ برآن متكي است وتا اندازهاي كه قابل درك ما شود در آيات تنزل داده شده است و حقيقت خارجي آن را در روزي كه حقايق ظاهر مي شود, خواهيم ديد.
احتمال هشتم نيز تأويل را از سنخ مفاهيم دانسته است؛ در حالي که پيش از اين گفتيم تأويل قرآن از سنخ مفاهيم نبوده، بلکه حقايقي فراسوي ادراکات مادي است و به اندازه درک بشر در قالب آيات قرآن تنزل يافته است و اين آيات به آن مرتبط بوده و باز ميگردد.
با دقت در موارد استعمال واژة تأويل روشن ميشود كه هر جا كلمة رجوع به كار برده ميشود, تأويل به كار نميرود. اگر شخصي از نقطهاي حركت كرده و سپس بدان جا بازگردد نميتوان گفت كه نقطة اول تأويل يا مآل اوست بنابراين تأويل رجوع ويژهاي است ومرجع بايد ارتباطي با راجع داشته باشد, از قبيل ارتباط بين كار و نتيجه يا ارتباطي كه بين ظاهر و باطن چيزي است. براي روشن شدن اين ارتباط بايد در موارد كاربرد واژة تأويل در قرآن دقت كرد.
خلاصة درس:
۱٫ واژة تأويل از ريشة «اول» به معناي «بازگرداندن» است .
۲٫ تأويل هم در بارة «كلام» به كار ميرود و هم در بارة «امور عيني».
۳٫ تأويل كلام به معناي «خبر دادن از معناي كلام» و«تدبير و تقدير و تفسير كلام» و «تفسير باطن لفظ وخبر دادن از حقيقت مراد» و «تبيين معناي متشابه» و غير آن آمده است.
۴٫ تأويل در امور عيني به معناي «بازگرداندن» و«برگرداندن چيزي به غايتي كه از آن اراده شده است» و«بيان آن چه شئ بدان باز ميگردد» آمده است .
۵٫ تأويل گاهي در معناي مصدري و زماني ديگر در معناي وصفي و اسمي به كار ميرود.
۶٫ تأويل در معناي وصفي و اسمي به معناي «عاقبت» و «عاقبت كلام» و «ثواب» و «معناي مخفي» و «معنا و عاقبتي كه كلام بدان تأويل ميشود» به كار ميرود .
۷٫ تنزيل به معناي موردي است كه آيه در بارة آن نازل شده است.
۸٫ تفسير به معناي شرح و توضيح مدلول الفاظ آيات قرآن بر اساس قواعد زبان عربي و اصول محاورهاي عقلايي است.
۹٫ تأويل قرآن حقايقي فراسوي ادراكات مادي است كه الفاظ قرآن به گونهاي از آن حكايت ميكنند.
۱۰٫ واژة «تأويل» هفده بار در قرآن به كار رفته است كه دوازده مورد دربارة غير قرآن و پنج مورد در باب تأويل قرآن است .
۱۱٫ همة كاربردهاي مختلف تأويل در باب غير قرآن به معناي «واقعيت عينياي كه امري ظاهر وروشن بدان باز ميگردد» بازگشت دارد .
۱۲٫ احتمالات ممكن در بارة مراد از تأويل در قالب حصري عقلي به چهارده مورد بالغ ميشود كه چهار مورد آن را ميتوان تأويل قرآن به شمار آورد و احتمالات ديگر به دليل فقدان شرايط تأويل نادرست است.
۱۳٫ ويژگيهاي تأويل قرآن از ديدگاه قرآن عبارت است از :مخفي بودن, در انحصار خدا بودن (وآنان كه از خدا تعليم گرفتهاند) ظهور در جهان آخرت براي همگان, مقبول نبودن عمل پس از ظهور تأويل قرآن, اعتراف مخالفان پيامبران به درستي دعوت آنان و درخواست بازگشت به دنيا براي انجام دادن كارهاي نيك و يا درخواست شفاعت شافعان پس از ظهور تاويل قرآن.
پرسشها:
۱٫ واژة تأويل را با توجه به ديدگاه واژهشناسان معنا كنيد.
۲٫ تفاوت معناي اسمي و مصدري تأويل در چيست؟
۳٫ آيا وجه جمعي براي تنزيل و تأويل و يا تفسير و تأويل وجود دارد ؟ چرا ؟
۴٫ امتيازات و كاستيهاي ديدگاه ابن تيميه در باب تأويل در چيست ؟
۵٫ بررسي كاربردهاي قرآني واژگان به كار رفته در قرآن چه نقشي در فهم آيات و مباحث علوم قرآني دارد ؟
۶٫ چه نسبتي ميان تأويل قرآن با تأويل امور خارجي وجود دارد ؟
۷٫ ويژگي هاي مهم و اساسي تأويل را بيان كنيد .
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ الاتقان في علوم القرآن؛ عبدالرحمان سيوطي، نوع ۷۷٫
۲٫ التمهيد في علوم القرآن؛ محمد هادي معرفت، ج۳، ص۲۸-۳۴، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، ۱۴۱۶ هـ .ق.
۳٫روششناسي تفسير قرآن؛ علي اكبر بابايي و همكاران، ص ۲۵-۳۴، تهران، سمت، ۱۳۷۹ هـ .ش.
۴٫ علوم قرآني، محمد باقر حكيم، ص ۲۲۶ به بعد، قم، مجمع الفكر الاسلامي، ۱۴۱۷ ق.
۵٫ قرآن در اسلام؛ محمد حسين طباطبايي، ص۳۹-۴۸، قم،دفتر انتشارات اسلامي، ۱۳۶۱ هـ .ش.
۶٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۴۲۱-۴۲۸، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۷٫ مباني و روشهاي تفسير قرآن؛ عباسعلي عميد زنجاني، ص ۶۳-۸۸، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۳۶۶ هـ .ش.
۸٫ الميزان؛ محمد حسين طباطبايي، ج۳، ص۲۳-۲۸ و ۴۴-۴۹، قم، جامعة مدرسين حوزة علميه قم
نمودار احتمالات تأويل و مواردي که بر تأويل قرآن منطبق است

.
درس دوازدهم
معناي لغوي و اصطلاحي بطن و انواع بطن قرآن را بشناسد.
مفاد روايات بيانگر بطن داشتن قرآن را به درستي تبيين كند.
روايات بيانگر معاني باطني آيات را از روايات تفسيري بازشناسد.
مقصود از طولي بودن معاني قرآن را توضيح دهد.
راز باطن داشتن آيات قرآن را بيان كند.
وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ، لاَ تَفْنَي عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِى غَرَائِبُهُ، وَلاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلاَّ بِهِ. به راستي كه ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرف است، شگفتيهاي آن فنا ناپذير و اسرار آن تمامنشدني است و تاريكيها)يگمراهي) بدون آن برطرف نخواهد شد. نهج البلاغه، خطبه ۱۸٫ |
مفهومشناسي و اقسام بطن
بطن و باطن در مقابل ظهر و ظاهر, در لغت به معناي نهان و پنهان[۲۵۰] و در اصطلاح علوم قرآني, به آن دسته از معاني و مواردي ميگويند كه ظاهر الفاظ آيات, دلالتي بر آن ندارد و از دسترس عموم مردم به دور است و ميتوان آن را بر دو نوع دانست: يكي مصداقهايي كه در طول زمان براي آيات پديد ميآيد و در برخي روايات به آن تأويل آيه نيز گفته شده و به «جري القرآن» نيز نامبردار گشته است و ديگري معاني متعددي كه به لحاظ خفا و ظهور در طول هم قرار دارند و هيچيك ديگري را نفي نميكند.
باطن داشتن قرآن در روايات شيعه و اهل سنت با صراحت بيان شده[۲۵۱] و از آيات قرآن نيز مي توان براي آن شواهدي ذكر كرد.
۱٫ بطن تأويلي
چنان كه پيشتر گذشت قرآن جهاني و جاودانه است و افزون بر شمول آيات آن بر مردم عصر نزول, از مرز زمانها ميگذرد و قابل انطباق بر انسانهاي ديگر در طول زمان است و در اين صورت هر روز مصاديق نويي مييابد و همواره تازگي و طراوت دارد. همان گونه كه در برخي روايات نيز به آن اشاره شده است.[۲۵۲]
برخي از روايات به اين گونه معاني, به لحاظ پنهان بودن آن نسبت به مردمي كه آن مصاديق را نميبينند, بطن يا باطن گفتهاند. امام باقر ميفرمايد: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله منه ما قد مضي و منه ما لم يكن[۲۵۳]»؛ ظاهر قرآن موردي است كه براي آن نازل شده و باطن قرآن، تأويل آن است، بخشي از آن (تأويل) واقع شده و بخشي ديگر هنوز به وجود نيامده است. و: «ظهره الذين نزل فيهم القرآن و بطنه الذين عملوا باعمالهم[۲۵۴]»؛ ظاهر قرآن در بارة كساني است كه قرآن در مورد آنان فرود آمده و باطن آن در باب كساني است كه همانگونه عمل كنند. همانگونه كه به لحاظ شمول آيات بر موارد ديگر و ارجاع به آنها نيز تأويل ناميده شده است و از آن جا كه در روايات بيانگر اين ارجاع و شمول آيات بر آنها از واژة «يجري» استفاده شده است[۲۵۵], برخي از بزرگان به آن «جري القرآن» هم گفتهاند.[۲۵۶]
نمونهاي از بطن تأويلي
خداوند در آية پنجم سورة قصص ميفرمايد: «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»؛ ما ميخواهيم بر آنان كه در آن سرزمين ضعيف شمرده شدند منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان سازيم. اين آيه كه بيانگر ارادة خداوند در نابودي فرعونيان و پيروزي حضرت موسي و ياران ايشان است، بر اساس روايات متعدد به پيامبر و اهل بيت به ويژه امام عصر ارواحنا فداه تأويل شده است. پيامبر در روايتي به سلمان فرمودند «نحن تأويل هذه الآية …»[۲۵۷]؛ ما تأويل اين آيه هستيم.
۲٫ بطن معنايي
آيات قرآن، افزون برتعميم نسبت به آيندگان، داراي معاني نهاني متعددي است كه در طول هم قرار دارند نه در عرض يكديگر. اين معاني گرچه از ظاهر الفاظ آيه به دست نميآيد؛ اما بي ارتباط با آن نيست. همچنين به دليل طولي بودن، معاني بطني مدلول مطابقي آيهاند نه لوازم متعدد ملزوم واحد (مدلول آيات) يعني چند معناي مطابقي است كه نسبت به يكديگر در طول هم قرار دارند[۲۵۸] و به همين دليل استعمال لفظ در بيش از يك معنا لازم نميآيد.
نمونهاي از بطن معنايي
در تفسير آية «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا؛ و به پدر و مادر نيكي كنيد» (نساء ۳۶) روايتي وارد شده كه مراد از والدين در اين جا پيامبر و امير المؤمنين هستند؛ يعني علاوه بر دلالت آيه بر وجوب نيكي به پدر و مادر، نيكي به والدين معنوي نيز لازم است؛ زيرا پدر يا والد، مبدأ انساني براي به وجود آمدن انسان و پرورش دهندة اوست. بنا بر اين معلم و مربي انسان به سوي كمال نيز پدر او خواهد بود و كساني چون پيامبر و امام، سزاوارتر از آناند كه پدر مؤمن راهيافته به شمار آيند …تا پدر جسماني …پس پيامبر و امام دو پدر هستند و آيات قرآن ـ كه به انسان سفارش نيكي به والدين نموده ـ به حسب باطن شامل ايشان ميشود اگر چه بر حسب ظاهر (الفاظ) غير از پدر و مادر جسماني را در بر نميگيرد[۲۵۹] .
دلايل ذو بطون بودن قرآن
برخي از آيات قرآن به طور غيرمستقيم بر وجود بطن مصداقي دلالت دارند،[۲۶۰]ولي در بارة بطن معنايي قرآن، گرچه در هيچ آيهاي واژة بطن يا باطن به كار نرفته و ويژگيهاي آن نيز مطرح نشده است؛ اما شواهدي از آيات وجود دارد كه با توجه به آن ميتوان لايههاي مختلفي از معنا براي قرآن در نظر گرفت. علامة طباطبايي(ره) معتقدند از آيات قرآن به دست ميآيد كه انسانها به لحاظ درجات قربشان به خدا مراتب مختلفي از علم و عمل دارند. لازمة اين تفاوت درجه آن است كه فهم آنان از آيات قرآن نيز متفاوت و داراي درجات باشد. خداوند گروههاي مختلفي از بندگانش را ذكر كرده و به هر گروه شناخت ويژهاي نسبت داده است، به مخلصان، علم حقيقي به اوصاف خداوند «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ؛ منزه است خداوند از آنچه وصف ميكنند، مگر بندگان مخلص خدا، صافات ۱۵۹ و ۱۶۰» و به كساني كه در مسير يقيناند، مشاهدة ملكوت آسمانها و زمين «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از اهل يقين باشد. انعام۷۵ » و به منيبان، تذكر «وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَن يُنِيبُ؛ فقط كساني كه به خدا باز ميگردند، (از آيات الهي) پند ميگيرند. مؤمن۱۳» و به عالمان، درك امثال «وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ؛ و اين مثلها را براي مردم ميزنيم و جز عالمان آنها را درك نميكنند. عنكبوت۴۲» و به پاكان، علم به تأويل قرآن «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛ جز پاكشدگان به آن دست نميرسانند (و در نمييابند). واقعه ۷۹» و به اوليا (اهل شيدايي و محبت به خدا) بياعتنايي به غير خدا و نترسيدن و غمناك نبودن از چيزي «أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ؛ آگاه باشيد كه دوستان خدا نه بيمي دارند و نه اندوهگين ميشوند. يونس۶۲»[۲۶۱] هر چند ممكن است دستكم در دلالت برخي از اين آيات بر ذو درجات بودن آيات و اشتمال قرآن بر بطن تأمل روا داشت، ولي تفاوت افراد در درك حقايق و از جمله حقايق و معارف قرآني به تناسب تفاوت انسانها در توانشهاي علمي و معنوي به خوبي از اين آيات قابل استفاده است.
بطن قرآن از ديدگاه روايات
در روايات، افزون بر كاربرد واژة بطن و باطن در وصف معاني قرآن، ويژگيهاي زير براي آن بيان شده است.
1. قرآن داراي چندين (هفت يا تعداد زيادي) بطن است. پيامبر فرمودهاند: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن الي سبعة ابطن[۲۶۲]»؛ همانا براي قرآن ظاهري و باطني است و براي باطن آن باطني است تا هفت بطن.
2. بطن قرآن از سنخ معاني طولي است. امام باقر ميفرمايد: «ان للقرآن بطنا و للبطن بطن»[۲۶۳]؛ همانا براي قرآن باطني است و براي باطن (آن) باطني است.
3. ظاهر و باطن قرآن نسبي است. هر بطني نسبت به بطن بعدي ظاهر و هر ظاهري، غير از ظاهر اوليه، نسبت به ظاهر قبلي باطن است. امام باقر در ادامة روايت قبلي ميفرمايد: «و للظهر ظهر»[۲۶۴]؛ و براي ظاهر نيز ظاهري است.
4. باطنهاي قرآن برخلاف ظاهر آن، از دسترس عموم به دور است و فهم آن شرايط ويژهاي فراتر از شرايط عمومي فهم زبان عربي و قواعد محاوره دارد. اميرالمؤمنين ميفرمايد: «…. قسم كلامه ثلاثة اقسام، فجعل قسما منه يعرفه العالم و الجاهل»[۲۶۵]؛ خداوند سخن خويش را سه بخش كرده است؛ بخشي از آن را به گونهاي قرار داده كه دانشمند و عامي آن را ميشناسند. همچنين امام حسين ميفرمايد: «كتاب الله علي اربعة اشياء؛ علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقايق، فالعبارة للعوام…»[۲۶۶]؛ كتاب خداوند مشتمل بر چهار چيز است؛ بر عبارت و اشارت و لطايف و حقايق، پس عبارت براي عامه مردم است. بسيار روشن است كه آن چه براي عوام است فقط عبارات نيست، فهم معناي آيه هم در بسياري از آيات براي تودة مردم آشنا با ادبيات عرب ميسر است.
5. درك بطن قرآن، به ميزان قرب آدمي به خدا و صفاي روحي او بستگي دارد و هر قدر مرتبة انسان بالاتر باشد، بيشتر و عميقتر به آنها ميرسد. چنان كه امير المؤمنين در ادامة روايت پيشين فرموده است: «و قسما لا يعرفه الا من صفي ذهنه و لطف حسه و صح تمييزه ممن شرح الله صدره للاسلام و قسما لا يعرفه الا الله و امناؤه و الراسخون في العلم…»[۲۶۷]؛ و بخشي از آن را جز كسي كه ذهنش باصفا، حسّش لطيف و تشخيصش صحيح است ـ از آنان كه خدا سينهشان را براي (پذيرش) اسلام گشوده است ـ نميفهمد و بخش ديگر به گونهاي است كه جز خدا و امانتداران او و راسخان در علم آن را نميدانند. امام حسين نيز در ادامة سخن خويش ميفرمايد: «و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء[۲۶۸]»؛ اشاره براي خاصان و لطايف براي اوليا و حقايق براي پيامبران است.
6. تمام قرآن اعم از ظاهر و باطن آن را كسي جز خدا و انبيا و اوليا نميداند.امام باقر فرموده است: «ما يستطيع احد ان يدعي انه جمع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الاوصياء[۲۶۹]»؛ كسي جز اوصياي پيامبر نميتواند ادعاي آگاهي بر همة قرآن، ظاهر و باطنش، كند.
7. يكي از علل تازگي و نو بودن و كهنه نشدن قرآن كريم اشتمال قرآن بر معاني بطني است، همان گونه كه در روايتي آمده است: «ان رجلا سأل اباعبدالله ما بال القرآن لا يزداد علي النشر و الدرس الا غضاضة؟ فقال: لان الله لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس[۲۷۰]»؛ مردي از امام صادق پرسيد: چگونه است كه بررسي و مطالعه و نشر مطالب قرآن جز بر تازگي و طراوتش نميافزايد؟ ايشان در جواب فرمودند: زيرا خداوند آن را براي زمان و مردم خاصي قرار نداده است (و همة مردم جهان در هر عصري مخاطب آن هستند)
راز باطن داشتن قرآن
سر آن كه قرآن همة مطالب خود را به صورت ظاهر بيان نكرده و بسياري از حقايق را به زبان بطن مطرح كرده، آن است كه همة حقايق براي همگان قابل هضم و درك نيست و چه بسا آوردن آن، موجب گمراهي توده مردم ميشده است. در روايتي از امام صادق كه پيشتر در مبحث امكان فهم قرآن آورديم، به تحمل ناپذيري مردم نسبت به معاني باطني تصريح شده است: «ان للقرآن ظاهرا و باطنا و من يحتمل ما يحتمل ذريح؟»[۲۷۱]؛ همانا براي قرآن ظاهري و باطني است و چه كسي آن چه را ذريح تحمل ميكند، تحمل خواهد كرد؟
خلاصة درس
۱٫ معارف قرآن كريم به دو دستة ظاهر و باطن تقسيم ميشود.
۲٫ بخشي از باطنهاي قرآن مصاديق تازهاي است كه براي آيات در طول زمان پديد ميآيد و بخشي ديگر معاني عميقي است كه با وصول به مقامات معنوي و دريافت از معصومان به دست ميآيد.
۳٫ معاني باطني قرآن با ظاهر آيات مرتبط است .
۴٫ علم به همة بطون قرآن فقط در اختيار پيامبر و جانشينان ايشان است .
۵٫ برخي از آيات قرآن به نوعي بر باطن داشتن آيات دلالت دارد.
۶٫ راز اشتمال قرآن بر معاني بطني، ناتواني مردم در تحمل اينگونه معارف عميق الهي است.
پرسشها
۱٫ ذوبطون بودن قرآن به چه معناست؟
۲٫ چه دليلي بر ذوبطون بودن قرآن داريم ؟
۳٫ براي باطن مصداقي و معنايي قرآن مثالهاي ديگري بيان كنيد.
۴٫ آيا معاني باطني قرآن در دسترس همگان قرار دارد؟
۵٫ مطابقي بودن دلالت آيات بر معاني باطني را تشريح كنيد.
۶٫ باطنيان از چه آياتي براي تأييد ديدگاه خود سود جستهاند؟
۷٫ راز باطن داشتن قرآن را بيان كنيد.
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ باطن و تأويل قرآن؛ علي اكبر بابايي و محمد كاظم شاكر، قم، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزة علميه، ۱۳۸۱ هـ .ش.
۲٫ تفسير صافي؛ محمد فيض كاشاني، ج۱، مقدمه چهارم.
۳٫ قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۴۴ و ۳۷۲-۳۷۶، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
۴٫ الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، مباحث روايي.
درس سيزدهم
جاودانگي و جهاني بودن قرآن را با استناد به آيات اثبات نمايد.
شبهههاي محدوديت زماني و مكاني دعوت قرآن را نقد كند.
ارتباط ميان ختم نبوت و جاودانگي قرآن را بيان كند.
ان رجلا سأل اباعبدالله ما بال القرآن لا يزداد علي النشر و الدرس الا غضاضة؟ فقال: لان الله لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس؛ مردي از امام صادق پرسيد: چگونه است كه بررسي و مطالعه و نشر مطالب قرآن جز بر تازگي و طراوتش نميافزايد؟ فرمودند: زيرا خداوند آن را براي زمان و مردم خاصي قرار نداده است.مجلسي، بحارالانوار، ج۹۲، ص۱۵٫ |
جاودانگي و جهاني بودن قرآن
مكاتب و اديان جهان را در يك دسته بندي كلي ميتوان در دو گروه قرار داد؛ نخست مكاتبي كه مخاطب خود را گروه، ملت، نژاد و يا طبقة خاصي ميدانند و داعية نجات و هدايت بخش خاصي از انسانها را دارند و دوم ادياني كه همة انسانها را مورد توجه قرار داده و در پي نجات همة آنان هستند.
هر انسان منصفي كه كمترين آشنايي با تاريخ و تعاليم اسلام داشته باشد ميداند كه اسلام و قرآن همة ملتها را به آيين و معارف و مقررات خود دعوت كرده و هيچ فرد و گروه و ملت و نژادي را استثنا نكرده است. برخي در اثر ناآگاهي و برداشتهاي نادرست و يا آگاهانه و به منظور ضربه زدن به اسلام و جلوگيري از نفوذ و حاكميت آن با تمسك به برخي از آيات قرآن كريم مدعي شدهاند كه قرآن داعية جهاني بودن و جاودانگي ندارد و ويژة مردم عرب شبه جزيرة عربستان در زمان نزول قرآن است.
در اين درس براي روشن شدن جاودانگي و جهاني بودن قرآن و پاسخ به شبهات ياد شده به بررسي آيات قرآن در اين باب ميپردازيم. آياتي كه بيانگر جاودانگي و جهاني بودن قرآن است در يك تقسيمبندي كلي در دو دسته جاي ميگيرد:
۱ـ آيات بيانگر جهاني بودن قرآن
اين آيات خود به چند گروه زير تقسيم ميشود:
أ. آياتي كه قرآن را براي «جهانيان» و يا «مردم» ميداند مانند:
ـ «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ, انعام۹۰»؛ آن (قرآن) جز يادآوري براي جهانيان (چيز ديگري) نيست.
ـ «وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ … كهف۵۴»؛ و هرآينه در اين قرآن براي مردم از هرگونه مثالي آورديم.
ـ «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ … بقره۱۸۵»؛ ماه رمضان كه در آن قرآن فرو فرستاده شده كه رهنمودي براي مردم … است.
ب. آياتي كه پيروان اديان مختلف را مورد خطاب قرار داده و آنان را به ايمان به قرآن و معارف آن دعوت كرده و يا سعادت جاودانهشان را به آن پيوند داده است, مانند:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ؛ حج۱۷»؛ همانا كساني كه ايمان آوردند (مسلمانان) و كساني كه يهودي شدند و صابئان و نصرانيان و گبران و كساني كه مشرك شدند، خداوند ميانشان روز رستاخيز داوري ميكند، همانا خدا بر هر چيزي گواه است.
ـ «فَإِنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ… بقره۱۳۷»؛ پس اگر به مانند آنچه شما به آن ايمان آوردهايد ايمان آورند، همانا (به حق) راه يافتهاند.
ج. آياتي كه همة انسانها را با تعبير «يا بني آدم» و يا ايها الناس خطاب كرده است و راه درست هدايت را به آنان نشان ميدهد مانند:
ـ «يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ اعراف۲۷»؛ اي فرزندان آدم، مبادا شيطان فريبتان دهد چنانكه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد.
ـ «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ بقره۲۱»؛ اي مردم خداوندگارتان را كه شما و پيشينيان شما را آفريده، بپرستيد، باشد كه پرهيزگار شويد.
د. آياتي كه جنيان را مخاطب قرآن ميداند مانند: «وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ احقاف،۲۹»؛ و (ياد كن) آنگاه كه گروهي از جنيان را به سوي تو روانه كرديم كه قرآن را بشنوند و چون نزد او حاضر شدند گفتند خاموش باشيد و گوش كنيد و چون (تلاوت آيات) پايان يافت به سوي قوم خود بازگشتند در حالي كه آنان را بيم (و هشدار) ميدادند.
آيات پيش گفته به روشني بر عموميت دعوت قرآن براي همه مردم جهان دلالت دارند و بر اساس آخرين آيه اي كه بيان شد جنيان نيز مخاطب قرآن اند و چنان كه خواهيم گفت عموميت اين آيات در حدي است كه به هيچ وجه تخصيص نمي پذيرند.
۲ـ آيات بيانگر جهاني بودن رسالت پيامبر
اين آيات كه به طور مستقيم بر همگاني و جاوداني بودن رسالت پيامبر دلالت دارد و با دلالت التزامي جهاني و جاوداني بودن دعوت قرآن را اثبات ميكند، داراي اقسامي است:
أ. آيات بيانگر جهاني بودن رسالت و انذار پيامبر مانند:
ـ «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ انبياء۱۰۷»؛ و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتي براي جهانيان.
ـ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا فرقان۱»؛ خجسته باد كسي كه بر بندة خود فرقان (جدا كنندة حق از باطل) را فرو فرستاد تا هشدار دهندهاي براي جهانيان باشد.
ب. آيات بيانگر نويد غلبة آيين پيامبر بر همة اديان مانند: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ … فتح۲۸»؛[۲۷۲] او (خدا) كسي است كه فرستادهاش را با رهنمود و آيين حق فرستاد تا آن را بر همة آيينها چيره سازد.
ج. آياتي كه رسالت پيامبر را براي همة مردم ميداند مانند:
ـ «وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً نساء۷۹ »؛ و تو را براي مردم (به عنوان) فرستادة (خويش) فرستاديم.
ـ «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ … سبأ۲۸»؛ و تو را نفرستاديم مگر براي همة مردم.
كافّة در اين آيه دو احتمال دارد يكي اين كه به معناي «بازدارنده» و «ة» در آخر آن براي مبالغه باشد, در اين احتمال فقط ميتوان از واژة «ناس» جهاني بودن رسالت پيامبر را فهميد و دوم اين كه به معناي «جميعا» و حال براي «الناس» باشد كه در اين صورت عموميت رسالت ايشان با تأكيد بيشتري اثبات ميشود.
د. آيهاي كه ميفرمايد قرآن به پيامبر وحي شده تا با آن همه كساني را كه پيام قرآن به آنان ميرسد, انذار نمايد: «وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ، انعام۱۹»؛ و اين قرآن به من وحي شده است تا با آن شما و هر كه را (كه اين پيام) به او برسد بيم دهم. صراحت اين آيه جهاني و جاودانه بودن قرآن بيش از آيات پيشين است زيرا عموميت رسالت در آيات ديگر بر اساس اطلاق و عموم الفاظي مانند «الناس» و «العالمين» اثبات ميشود ولي در اين آيه تصريح شده كه اين دعوت شامل هر انساني است كه اين پيام به او برسد.
ح. آياتي كه قرآن را وسيلة بيمدهي به زندگان و يا زندهدلان ميداند، مانند:
ـ «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا يس۶۹-۷۰ »؛ اين (كتاب) نيست جز يادآوري (و پندي) و قرآني روشن (يا روشنگر)، تا پيامبر هر كه را كه زنده دل است بيم دهد.
ـ « إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ، ق ۳۷» در اين سخن پند و يادآوري است براي هركس كه او را دل باشد يا گوش فرا دهد و گواه باشد.
و. آيهاي كه پيامبر را خاتم پيامبران دانسته است: «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ … احزاب ۴۰»؛ محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست، اما فرستادة خدا و آخرين پيامبر است. اين آيه با توجه به اين نكته كه قرآن ناسخ كتابهاي آسماني پيش از خود است بر جاودانگي شريعت محمدي دلالت دارد؛ زيرا پس از ايشان پيامبر ديگري نخواهد آمد و كتابي ديگر قرآن را نسخ نميكند.
شبهة محدوديت دعوت قرآن
چنان كه گفتيم برخي از كژانديشان با استناد به برخي از آيات قرآن مدعي اختصاصي بودن دعوت قرآن به قوم، منطقه و زمان خاصي شدهاند. اينك به بررسي اين شبهه ميپردازيم. آياتي كه ممكن است مستند اين ادعا قرار گيرد بر چند دسته است:
أ. آية شريفة «وانذر عشيرتک الاقربين شعراء ۲۱۴»؛ و خويشان نزديکت را بيم ده كه وظيفة پيامبر را بيم دادن به خويشان نزديك خود ميداند.
ب. آياتي كه نزول قرآن را براي بيمدهي پيامبر به مردم مكه و اطراف آن ميداند، مانند:
ـ«وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ … وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا انعام۹۲»؛ و اين كتاب ….را فرو فرستاديم تا آن كه مردمان مكه و اطراف آن را بيم دهي.
ـ «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا»[۲۷۳] و اينچنين قرآن به زبان عربي را به تو وحي كرديم تا ]اهل[ مكه و كساني را كه پيرامون آن هستند بيم دهي.
ج. آياتي كه پيامبر را بيمدهندة مردمي ميداند كه پدرانشان انذار نشدهاند، مانند:
ـ «لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ يس۵و۶»؛ تا مردمي را بيم دهي كه پدرانشان بيم داده نشدهاند. استدلال به اين آيه در فرض نافيه بودن «ما» است, اما اگر آن را موصوله و يا مصدريه دانستيم نميتواند مستند اين گروه قرار گيرد.
ـ «… لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ سجده۳»؛ تا مردمي را بيم دهي كه پيش از تو بيمدهندهاي براي آنان نيامده است، باشد كه هدايت شوند.
ـ «… وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا مريم۹۷ »؛ و با آن (قرآن) مردم سرسخت را بيم دهي.
مدعيان محدوديت دعوت قرآن با استناد به اين گونه آيهها ميگويند كه يهود و نصاري و پيروان ديگر اديان آسماني, مخاطب دعوت قرآن نيستند.
مشابه آيات ياد شده آيه شريفه «وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا كهف۴»؛ و (تا) كساني را كه ميگفتند خداوند فرزندي برگرفته است، بيم دهد است كه بيانگر وظيفة پيامبر در بيمدهي به قومي كه معتقد به فرزند داشتن خدا است.
د . آياتي كه ميفرمايد اگر قرآن بر غير عرب نازل ميشد عربها به آن ايمان نميآوردند: «وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ شعراء ۱۹۸-۱۹۹»؛ و اگر قرآن را بر برخي عجمها فرو فرستاده بوديم و آن را بر آنان ميخواند، به آن ايمان نميآوردند.
هـ . آياتي كه هدف قرآن را هدايت و اتمام حجت و بشارت به انسانهاي با تقوا و درستكار و تسليم شوندگان حق ميداند و به يقين، اين گروه، افراد خاصي هستند مانند:
ـ «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ؛ بقره ۲و۳»؛ در آن كتاب ترديدي نيست، رهنمودي براي پرهيزگاران است.
ـ «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ … هُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ؛ نحل۸۹»؛ و كتاب را بر تو فرو فرستاديم…و رهنمود و رحمتي براي تسليم شوندگان ]حقيقت[ است. و: «هَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ … بُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ احقاف۱۲»؛ اين كتابي تصديقكننده…. و بشارتي براي نيكوكاران است.
پاسخ به شبهة محدوديت دعوت قرآن
در نگاه ابتدايي ممكن است ميان اين دو دسته از آيات ناسازگاري ديده شود و برخي از افراد، آن را نشانهاي از ناهماهنگي و تناقض آيات قرآن قرار دهند و دستكم اين آيات را خاص و مقيد و آيات بيانگر جهاني بودن قرآن را عام و مطلق بپندارند و بر اساس قاعدة حمل عام بر خاص و يا مطلق بر مقيد, آنها را تخصيص و يا تقييد نموده و در نتيجه دعوت قرآن را مخصوص گروه يا منطقه يا زمان خاصي بدانند، اما با تأمل در مجموعه آيات مورد بحث روشن ميشود كه هيچيك از اين آيات دلالت بر محدوديت آموزههاي قرآن ندارد. و بر فرض دلالت بر محدوديت آيات دسته اخير نميتواند مخصص يا مقيد آيات دال بر جهاني بودن باشد. توضيح آنكه:
۱٫ آيات عام مورد بحث قابل تخصيص نيست؛ زيرا واژگان بيانگر عموميت كه در آن به كار رفته تخصيصناپذير است، مانند: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» و «لِّلْعَالَمِينَ».
۲٫ لازمه تخصيص آيات عام به آيات بيانگر اهداف خاص (انذار خويشان پيامبر و يا بتپرستان مكه)، تخصيص اكثر بوده و برخلاف فصاحت و بلاغت آيات قرآن است.
۳٫ حمل عام بر خاص در جايي رواست كه يكي از دو دليل مثبت و ديگري منفي باشد، در حالي كه اين دو گروه از آيات هر دو مثبت هستند. همچنين ملاك حمل در اين گونه موارد ظهورِ بيشترِ يكي از دو دليل است و آيات خاص ياد شده ظهوري قويتر از آيات عام ندارند.[۲۷۴]
۴٫ آيات خاص دلالتي بر انحصار هدف نزول در گروه يا قوم خاصي ندارد بلكه حداكثر بر اثبات ضرورت انذار گروههاي نامبرده در آن آيات دلالت دارد ودر اين صورت مقصود تاكيد ويژه بر انذار آنان است و به معناي نفي انذار ديگران نيست.
۵٫ خاص و يا محدود بودن برخي از اين آيات مانند آية «وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا انعام۹۲»؛ و تا آن كه مردمان مكه و اطراف آن را بيم دهي. قطعي نيست؛ زيرا اولا وجود «واو» عاطفه نشانگر آن است كه انذار مردم اين منطقه يكي از اهداف (نه تنها هدف) نزول است بنابراين خود بر اهداف ديگري نيز دلالت دارد كه چه بسا منظور هدايت كل انسانها باشد. ثانيا بر اساس روايات «دحو الارض» كه پيدايش زمين را به ترتيب از كعبه و مكه و سپس بقية نقاط جهان ميداند،[۲۷۵] اطراف مكه، شامل همة قسمتهاي مسكوني زمين است و مفاد آيه چنين ميشود: تا مكه و همة قسمتهاي خشكي پديد آمدة در اطراف آن را انذار كني.
۶٫ برخي از اين آيات بيانگر مسؤليتهاي رهبر دعوت اسلامي است؛ يعني رهبري بايد براي تحقق آن اهداف جهاني، فعاليتهاي ويژهاي انجام دهد. پس اگرچه هدف رسالت نبوي دعوت و هدايت همة انسانهاست، ولي پيامبر مسؤوليت ويژهاي نسبت به انذار خويشان خود و مردم مكه و مشركان سرسخت و اهل جزيرة العرب دارد.
۷٫ مجموعة اين آيات بيانگر مراحل مختلف دعوت است به طور طبيعي كسي كه در پي فراخوان ديگران به عقيده و آرمانهاي خاصي است نخست دعوت خويش را از منطقهاي و با مردماني شروع ميكند كه او را ميشناسند و در حقانيت او كمتر ترديد ميكنند سپس به همة اهل ديار خود و در نهايت به مناطق ديگر تعميم ميدهد. مأموريت پيامبر نيز ابتدا از بستگان خود شروع شد و به تدريج دايرة دعوت ايشان گسترش يافت تا آن جا كه به سران دو امپراطوري قدرتمند زمان خود (ايران و روم) نامه نوشت و آنان را به آيين اسلام دعوت كرد.
۸٫ مقصود از آياتي كه انسانهاي پاك و متقي را مورد هدايت و بشارت و رحمت و… ميدانند آن است كه كساني به اين دعوت لبيك ميگويند و به آيندة درخشاني كه وعده ميدهد خواهند رسيد كه داراي اين ويژگيها باشند. بنابراين قرآن خود را هدايت براي همه ميداند، ولي چون پرهيزكاران از هدايت آن بهرهمند ميشوند خود را با وصف «هدي للمتقين» معرفي كرده است.
نتيجه آن كه دعوت اسلام و قرآن جهاني است، اما پيامبر مسؤليتهاي ويژه دارد و دعوت او نيز داراي مراحلي است و بهرهمندي از قرآن شرايط و آمادگيهاي خاص خود را ميطلبد.
خلاصة درس
۱٫ دعوت قرآن كريم جهاني و جاودانه است.
۲٫ آيات متعددي بر جاودانگي و جهاني بودن قرآن دلالت دارد.
۳٫ آيات بيانگر جهاني بودن قرآن به دو دستة كلي بخشپذير است.
أ. آياتي كه قرآن را براي همة مردم (با تعبيرهاي مختلفي مانند بني آدم, ناس, عالمين) و پيروان اديان مختلف و همة جنيان ميداند.
ب. آياتي كه رسالت پيامبر را جهاني و جاودانه دانسته و همچنين ايشان را خاتم پيامبران ناميده است.
۴٫ ظاهر ابتدايي برخي از آيات، بر اختصاص دعوت قرآن به نزديكان پيامبر و يا مردم مكه و اطراف آن دلالت دارد ولي بعد از تأمل و تدبر در آنها روشن ميشود كه اين آيات بيانگر مراحل دعوت پيامبر و مسؤوليتهاي ويژة ايشان و يا شرايط بهرهمندي از قرآن بوده و هيچ دلالتي بر اختصاصي بودن آن ندارد.
پرسشها
۱٫ جهاني و جاودانه بودن قرآن را اثبات كنيد.
۲٫ شبهة قرآني محدوديت دعوت قرآن را بيان و نقادي كنيد.
۳٫ آيا با توجه به تكامل علمي بشر, نيازي به جاودانه قرار دادن دعوت ديني وجود دارد؟
۴٫ آيا دسته بندي ديگري از آيات بيانگر جهاني بودن قرآن ميتوان ارايه داد؟
۵٫ آيا وجه جمع ديگري، جز آن چه در درس بيان شد، براي تبيين آيات موهم محدوديت قرآن وجود دارد؟
براي مطالعة بيشتر:
قرآن در اسلام؛ محمد حسين طباطبايي، ص۲۰ و ۲۱ و ۲۳، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ۱۳۶۱ هـ .ش.
قرآن در قرآن؛ عبدالله جوادي آملي، ص۲۷۹-۲۸۳، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ .ش.
الميزان في تفسير القرآن؛ محمد حسين طباطبايي، ج۷، ص۳۹ و ۴۰، قم، جامعة مدرسين حوزة علمية قم.
درس چهاردهم
مفهوم لغوي و اصطلاحي جامعيت را بازشناخته و بيان كند.
ديدگاههاي موجود در باره جامعيت قرآن را دستهبندي كند.
دو ديدگاه جامعيت حد اكثري و جامعيت حد اقلي را نقد كند.
جامعيت قرآن در امر هدايتبخشي را اثبات نمايد.
رابطة رسالت قرآن با جامعيت آن را توضيح دهد.

جامعيت قرآن[۲۷۶]
يكي از بحثهاي مهم قرآنشناسي، شناخت قلمرو بيانات قرآن است. آيا قلمرو بيانات قرآن كريم در حيطة خاصي است و يا آن كه حوزههاي مختلف زندگي فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي و حتي مسايل علمي و تخصصي را در بر ميگيرد؟[۲۷۷] چه موضوعاتي در قرآن مطرح شده است و در نتيجه در چه زمينههايي بايد از قرآن بهره گرفت؟ در پاسخ به اين پرسش ديدگاههاي مختلفي مطرح شده است كه مورد بررسي قرار ميگيرد.
نظريههاي جامعيت[۲۷۸] قرآن
ديدگاههاي متعدد و متنوعي در باب جامعيت قرآن مطرح شده است كه از يك منظر در سه دسته زير خلاصه ميشود.
۱٫ جامعيت حداكثري: قرآن بيانگر همة حقايق هستي است.
۲٫ جامعيت حداقلي: قرآن بيانگر همة امور مربوط به هدايت اخروي بشر (ارزشها و هنجارها) است.
۳٫ جامعيت در هدايت به سعادت دنيوي و اخروي: قرآن بيانگر همة امور مربوط به هدايت انسان به سعادت دنيوي و اخروي است.
ديدگاههاي ياد شده را ميتوان از دو منظر برونديني و درونديني مورد بررسي قرار داد و از آنجا كه بحث ما قرآني است در اينجا از منظر درون ديني و به ويژه قرآني به بررسي ديدگاههاي پيشگفته ميپردازيم.
ديدگاه اول: جامعيت حد اكثري (همه حقايق هستي)
برخي معتقدند كه همه چيز در قرآن وجود دارد و در يك كلمه، تمام حقايق جهان در آن آمده است.آنان براي اثبات اين سخن به آياتي از قرآن استناد كردهاند.[۲۷۹]
1. «وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَـؤُلاء وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ» نحل،۸۹ و (ياد آور) روزي كه در هر امّتي گواهي بر آنان از خودشان برانگيزيم و تو را گواه بر اينان بياوريم؛ و ما اين كتاب را كه بياني رسا براي هر چيزي و راهنما و بخشايش و مژده براي مسلمانان است بر تو فرو فرستاديم.
خداي تعالي در اين آيه نخست به بيان وجود شهيد (گواه) در هر امت و شهيد بودن پيامبر اسلام بر امت اسلامي پرداخته است مفاد صدر آيه گوياي گواهي پيامبر در قيامت بر همة جزئيات زندگي مردم است و لازمة آن، آگاهي از تمام اعمال و افكار و نيتها و خصلتهاي آنان است. آيه در ادامه تبيان كل شئ بودن قرآن را مطرح نموده است. «كل» و «شئ» نيز در اينجا عام و مطلقاند و واژه تركيبي كل شيء هر چيزي را در بر ميگيرد. با اين توضيح ارتباط صدر و ذيل آيه با يكديگر به اين صورت تبيين ميشود كه بخش پاياني آيه به منشأ علم گسترده پيامبر پرداخته است؛ يعني ايشان اين آگاهي را از قرآن به دست آوردهاند. پس قرآن در بر دارندة هر چيزي حتي اعمال، افكار و خصلتها و نيات هر كسي است.
نقد
اگرچه ظاهر آية فوق بر تبيان بودن قرآن براي هر چيز دلالت دارد، ولي در اين جا نيز مانند آيات ديگر بايد بر اساس قواعد فهم، به قراين سخن توجه كنيم. در قرآن كريم در موارد ديگر نيز چنين تعبيرهايي داريم ولي كسي از آن استفادة عموم نكرده است مانند: «إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ» نمل ۲۳٫ من زني را يافتم كه بر آنان پادشاهي ميكند و از هر چيزي به او داده شده و او را تختي است بزرگ.
مراد از اين آيه آن نيست كه خدا همه چيزهاي جهان را به ملكة سبا داده بود، بلكه با توجه به مقام سخن و تناسب حكم و موضوع، مقصود آن است كه از هر چيزي كه لازمة ملك و سلطنت است به او عطا فرموده بود و در امور كشورداري كمبودي نداشت. در مورد قرآن نيز اين مطلب صادق است، يعني قرآن بيان كنندة هر چيزي است كه بايد در اين كتاب الهي بيان شود[۲۸۰] نه آن كه همة امور جهان در آن آمده باشد. قرآن كريم خود، مشابه همين تعبير را دربارة تورات بيان فرموده است. «ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِيَ أَحْسَنَ وَتَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ» انعام، ۱۵۴ سپس به موسي كتاب ـ تورات ـ داديم براي تمام كردنِ (نعمت و كرامت) بر كسي كه نيكي كرده و نيز شرح و بيان هر چيزي و رهنموني و بخشايشي، شايد آنان ـ بني اسرائيل ـ به ديدار پروردگارشان ايمان آورند. و: «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ» اعراف، ۱۴۵ و براي او در آن لوحها از هر چيزي پندي و شرح هر چيزي نوشتيم.
در اين دو آيه به وجود تفصيل هر چيزي در كتاب آسماني تورات تصريح شده است با آن كه در كاملتر بودن قرآن نسبت به تورات ترديدي نيست، يعني مطالبي در قرآن وجود دارد كه در تورات نيست. بنابراين «كل شيء» در اين موارد به معناي هر چيزي است كه بيان آن در اين يا آن كتاب ضرورت داشته است. تورات در زمان نزول خود تفصيل همة مطالبي بود كه مردم براي رسيدن به سعادت واقعي خود در آن مقطع زماني بدان نياز داشتند و قرآن نيز تبيان هر چيزي است كه مردم تا دامنة قيامت در مسير هدايت بدان نيازمندند. رواياتي نيز بر اين نكته دلالت دارد مانند: «اِنَّ اللهَ اَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَئٍ حَتَّي وَاللهِ مَا تَرَكَ اللهُ شَيْئاً يَحْتَاجُ اْلْعِبَادُ اِلَيْهِ اِلا بَيَّنَهُ لِلْنَّاسِ حَتَّي لا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولَ لَوْ كَانَ هَذَا نُزِّلَ فِيْ اْلْقُرْآنِ اِلا وَ قَدْ اَنْزَلَ اللهُ فِيه»ِ[۲۸۱] به راستي كه خداوند بيان هر چيزي را در قرآن فرو فرستاده است تا آن جا كه به خدا قسم خدا چيزي از امور مورد نياز بندگان را باقي نگذاشته مگر آن كه آن را براي مردم بيان كرده است به گونهاي كه هيچ كسي نميتواند بگويد كه اي كاش اين (مطلب) در قرآن آمده بود مگر آن كه خداوند همان را در قرآن فرو فرستاده است.
2. «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» يوسف، ۱۱۱ هرآينه در سرگذشت آنان براي خردمندان عبرتي بوده است. اين ـ قرآن ـ سخني نيست كه به دروغ بافته شده باشد، بلكه تصديق كنندة آنچه (كتب آسماني) پيش روي آن (پيشتر نازل شده) است و شرح و بيان هر چيزي و رهنموني و بخشايشي است براي مردمي كه ايمان آورند.
مراد از حديث در اين آيه قرآن كريم است و «كل» و «شئ» نيز عام و مطلق آمده و بر همة حقايق هستي قابل تطبيق است. بنابراين قرآن بيانگر هر چيزي است كه در عالم وجود دارد.
نقد
به نظر ميرسد تعبير «تفصيل كل شئ» در اين آيه، در پي ردّ ذهنيتي است كه در پي نقل برخي از جزئيات قصص قرآن, براي برخي پديد ميآمد كه شايد اينها از سوي خدا نباشد, اين آيات تأكيد ميكند كه اين ريزهكاريها نيز از سوي خداست و پيامبر در آن نقشي ندارد. پس تكيه آيه بر بيانگر همه چيز بودن قرآن نيست بلكه مراد، از سوي خدا بودن همة قرآن و از جمله جزئيات قصص است. برخي معتقدند كه اين آيه مبالغة در بيان هر چيزي است كه مردم در امور ديني بدان نياز دارند؛[۲۸۲] اما حمل بر مبالغه صحيح نيست, بلكه ميتوان گفت «كل شئ» مقيد به قيدي است كه به خاطر «مقام» آيه كه مقام هدايت است به دست ميآيد و به لحاظ وضوح، آن قيد ذكر نشده است. بنابراين مقصود هر چيز مربوط به هدايت است.
۳٫ «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ» انعام، ۵۹ و هيچ تر و خشكي نيست مگر آنكه در نوشتهاي است روشن.
۴٫ «مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ» انعام، ۳۸ ما هيچ چيزي را در كتاب فرو گذار نكردهايم. دلالت اين دو آيه بر فراگيري كتاب نسبت به همه چيز بسيار روشن و قويتر از آيات پيشين است ولي استدلال به اين دو آيه بر اين فرض مبتني است كه مراد از «كتاب» قرآن باشد، ولي از ظاهر آيات چنين چيزي قابل استفاده نيست بلكه با توجه به قراين موجود در صدر و ذيل اين آيات، مراد از كتاب «لوح محفوظ» است. اگر چه در برخي از روايات به آيه دوم بر جامعيت قرآن استدلال شده است؛[۲۸۳] اما با توجه به اين كه امام در پي اثبات لزوم امامت پس از رسول خدا از طريق كمال دين و شريعت است، مراد از جامعيت، در برداشتن همة مسايل كلي مورد نياز (دنيوي و اخروي) براي هدايت مردم است. افزون بر اين كه در برخي روايات ديگر جامعيت كل دين، يعني كتاب و سنت، مورد تأكيد قرار گرفته است. امري كه در صدر اين روايت نيز مورد اشاره قرار گرفته و كامل كردن دين براي پيامبر از سوي خدا را مطرح ساخته است[۲۸۴]و اين بدان معناست كه قرآن خود جامع همة مسايل مورد نياز در امور ديني نيست و بيان بسياري از جزئيات احكام به پيامبر واگذار شده است و ايشان در طول حيات شريف خود بخشهاي مورد نياز مردم را به آنان ابلاغ كرده و علم كامل آن را به اهل بيت خويش سپردند تا در مواقع لازم براي مردم بيان كنند. در برخي روايات ديگر نيز بر عدم وجود تفاصيل احكام در قرآن تاكيد شده وپيامبر را مبين آنها دانسته است. از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه در پاسخ ابوبصير كه گفت: مردم ميگويند چرا نام علي و اهل بيتش در قرآن ذكر نشده است، فرمود:
قولوا لهم ان رسول اللّه نزلت عليه الصلاة و لم يسم اللّه ثلاثاً و لا اربعا حتى كان رسول اللّه هو الذى فسر ذلك لهم و نزلت عليه الزكاة و لم يسمّ لهم من كل اربعين درهما درهم حتى كان رسول اللّه هو الذى فسّر ذلك لهم و نزل الحج فلم يقل لهم طوفوا اسبوعا حتى كان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) هوالذى فسّر ذلك لهم و نزلت «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» و نزلت فى على و الحسن و الحسين فقال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) فى على من كنت مولاه فعلى مولاه و قال اوصيكم بكتاب اللّه و اهل بيتى…»[۲۸۵] به آنان بگوييد ]فرمان[ نماز بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نازل شد ]ولي [خدا سه ركعت و چهار ركعت بودن آن را براي آنان بيان نكرد تا اين كه رسول خدا, خود (جزئيات) آن را براي ايشان تبيين كرد و ]حكم [زكات بر آن حضرت نازل شد ]ولي[ براي آنان بيان نكرد كه از هر چهل درهم يك درهم زكات (واجب) است تا اين كه رسول خدا, خود (جزئيات) آن را براي ايشان تبيين كرد و ]وجوب[ حج نازل شد ]ولي[ به آنان نفرمود كه هفت دور طواف كنيد تا اين كه رسول خدا, خود آن را براي ايشان تبيين كرد ، و درباره علي، حسن و حسين ](عليهم السلام)[ نازل شد كه «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد» پس رسول خدا (در تفسير و توضيح مقصود خداوند از آيه) درباره علي[] فرمود: هر كس كه من مولاي او هستم، علي نيز مولاي اوست و فرمود: شما را به كتاب و اهل بيتم سفارش ميكنم.. از اينگونه روايات معلوم مي شود كه خداي متعال تفاصيل و جزئيات دين را در قرآن نازل نفرموده و بيان بسياري از معارف و احكام ديني را بر عهده پيامبر نهاده است.
ديدگاه دوم: جامعيت حد اقلي (همه مسايل اخلاقي و معنوي)
قرآن فقط به بيان مسايل ارزشي و اخلاقي پرداخته و به ديگر موضوعات كاري نداشته است. مانند عالمي اخلاقي كه به مسايل سياسي و اجتماعي و اقتصادي نميپردازد و به بيان اوصاف پسنديده و نكوهيدة انساني بسنده كرده و در نهايت ممكن است به منشأ و آثار آنها اشاره كند. صاحبان اين ديدگاه معتقدند كه رسالت و هدف اصلي انبيا (و به تبع آن هدف قرآن) معنا بخشي به زندگي انساني است و انسان خود ميتواند نظامهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي را به شكل صحيحي انتخاب كند و به كار گيرد. بنابراين شأن قرآن، ساختن بعد معنوي آدمي نه بيان نظامهاي اجتماعي است.[۲۸۶] و اشاراتي هم كه در قرآن به مسايل دنيوي و اجتماعي شده است, اموري تطفلي يا مقطعي بوده است. برخي از قائلان به اين نظريه ميگويند: «قرآن كه ثمره و خلاصة دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوري براي دنيا به ما نميدهد بلكه ما را ملامت ميكند كه چرا اين اندازه به دنيا ميپردازيد و آخرت را كه بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها ميكنيد.»[۲۸۷]
نقد
اين نوع نگرش و تفسير از آموزه هاي اسلام و قرآن, همسو و تحت تاثير نگرش برخي دانشمندان غربي به رابطه دين و دنياست كه پس از رنسانس در غرب رواج يافت و به جدايي دين و سياست و منزوي كردن دين از صحنه اجتماع انجاميد. اين روشنفكران به دليل عدم حل كارشناسانه و بررسي همه جانبه اين مساله در خصوص اسلام و ناتواني از پاسخ گويي به شبهات و دلايل غربيان در اين حوزه تحت تاثير آنان قرار گرفته و تصور كردهاند كه چنين برداشتي نه تنها با آموزه هاي اسلام و قرآن ناسازگار نيست بلكه مقتضاي برخي از آموزه هاي مذكور در آيات و روايات و نيز داده هاي عقلي مورد تاييد دين است, غافل از آن كه:
۱٫ ميزان آموزه هاي اجتماعي قرآن كه ناظر به مسايل دنيوي است به قدري فراوان است كه اندك تامل موشكافانه در آنها نادرستي ديدگاه ياد شده را بر ملا مي سازد. آموزه هايي مانند زكات, جهاد, امر به معروف و نهي از منكر, تولي و تبري, مرابطه و غير آن كه با صراحت و وفور در قرآن مطرح شده است. علامه طباطبايي ره در تفسير شريف الميزان موارد فراواني از اين موضوعات را در ذيل آيات مربوط به آنها مطرح كرده و در ذيل آيه آخر سوره آل عمران به صورت مستقل با عنوان كلام في المرابطه في المجتمع الاسلامي به تبيين اين مساله پرداخته اند كه اسلام در تمام ابعادش اجتماعي است و نگرش اجتماعي بر همه آموزه هاي اسلام حاكم است.[۲۸۸]
۲٫ آموزه هاي قرآني و روايي به روشني بر آميخته بودن و عدم جدايي سعادت اخروي از زندگي اجتماعي دلالت دارند و راه دستيابي به سعادت اخروي را پرداختن به مسايل دنيوي در چارچوبه آموزه هاي اسلامي معرفي مي كنند. اين آيات و روايات گاه به بيان رابطه مثبت يا منفي برخي از رفتارهاي اجتماعي با سعادت انسان مي پردازند مانند: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ؛[۲۸۹] به راستي كه مومنان رستگار شدند آنان كه در نمازشان خاشع اند وآنان كه از بيهوده رويگردانند و آنان كه زكات مي دهند و آنان كه شرمگاه خود را (ازآميزش حرام) حفظ مي كنند مگر بر همسران يا كنيزان خود كه (به خاطر آن) سرزنش نمي شوند و آنان كه در پي غير از اين (ارتباط با همسر و كنيز خود) باشند, تجاوزگرند و آنان كه پاسدار امانتها و پيمان خويشند و آنان كه از نمازهاي خود مواظبت مي كنند و گاه به طور كلي ميان هر امر اجتماعي و سعادت جاودانه انسان رابطه اي مثبت يا منفي برقرار مي كنند مانند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [۲۹۰] اي كساني كه ايمان آورده ايد شكيبا باشيد و يكديگر را به شكيبايي فرا خوانيد و (در ارتباط با رهبر و همديگر) مرزبان (اسلام) باشيد و تقوا پيشه كنيد باشد كه رستگار شويد و: مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَ نَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَطَؤُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَ يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. وَلاَ يُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَ يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ[۲۹۱] روا نيست كه ساكنان مدينه و باديه نشينان اطراف آنان از (جهاد به همراه) رسول خدا بازمانند و نه اين كه با رغبت به ( محافظت) جان خود از (حفظ) جان او رويگردان شوند. اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگي و خستگي و گرسنگي در راه خدا به آنان نرسد و هيچ گامي كه موجب خشم دشمنان شود بر ندارند و هيچ ضربه اي به دشمن نزنند مگر آن كه در برابر آن عمل صالحي براي آنان مقرر گردد كه خداوند مزد نيكوكاران را تباه نمي سازد؛ و هيچ هزينه كوچك يا بزرگي نكنند و هيچ واديي نپيمايند مگر آن كه براي آنان ثبت شود تا خداوند آنان را به بهترين آن چه مي كردند, پاداش دهد.
۳٫ دليل ديگر اين مدعا آيات متعددي است كه به طور كلي مي فرمايد انسان نسبت به هرگونه و هر مقدار از عمل خود در آخرت بازخواست و به پاداش آن نايل مي شود.[۲۹۲]بنابراين حتي اگر هدف دين را تامين سعادت اخروي و رابطه انسان و خدا و تقويت معنويت و عبوديت بدانيم نيز قلمرو آن زندگي دنيوي و مسايل اجتماعي را در بر مي گيرد. و ميان هر فعاليت فردي و اجتماعي انسان و سعادت اخروي وي رابطهاي مثبت يا منفي وجود دارد كه دين بايد شكل صحيح انجام آن كار را تعيين نمايد.
۴٫ پرداختن دين به مسايل اجتماعي و دنيوي در دو سطح مطرح است كه در اين ديدگاه به هم آميخته شده و به دليل عدم تفكيك آن دو, برخي مدعيان دچار اشتباه شده اند. نخست بيان اصول كلي و وجوه ثابت امور دنيوي كه قوانين ثابت و جهان شمول يا انسان شمولي را مي طلبد و دوم بيان وجوه متغير آن كه به تبع تغيير شرايط و متغيرهاي مختلف متنوع مي شود. آن چه از ديدگاه اسلام به حاكمان جامعه و متوليان امور واگذار شده است تا در صورت صلاحيت حكمراني و تنظيم امور اجتماعي و دنيوي مردم مطابق با مصالح و شرايط زمان و در چارچوبه مقررات ثابت به آن بپردازند, وجوه و امور مربوط به سطح دوم يعني سطح متغير زندگي انسان است؛ اما وجوه و سطوح ثابت زندگي انسان به روشني و با صراحت در آيات و روايات به دين سپرده شده و حتي متخصصان علوم ديني و حاكمان شايسته از منظر دين هم نمي توانند بر خلاف و يا بدون در نظر گرفتن آنها قانوني جعل كنند و يا تصميم گيري كنند و رسالت كارشناسان ديني صرفا كشف اين قوانين و آموزهها و وظيفه حاكمان شايسته اجراي دقيق آن هاست. به عنوان مثال، اسلام در زمينة سياست و حكومت و اوصاف رهبري و حاكم نظام اسلامي، اصول ثابت و غير قابل تغييري را مشخص كرده است ولي شكل حكومت ـ مانند اين كه جمهوري باشد يا سياست گذاري به وسيلة مجلس يا هيئت وزيران يا از راه ديگري صورت گيرد ـ و ساير زمينههاي فرعي و اعتباري را كه با تغيير زمان و شرايط، نيازمند تغيير و دگرگوني است، به نظر مردم واگذار كرده است؛ ولي اگر مراد از واگذاري امور سياسي و اجتماعي و غير آن به مردم اين باشد كه قرآن ـ و در حد وسيعتر اسلام ـ حتي در زمينة مباني اصولي و ثابت سياست و اقتصاد و ساير مسايل انساني فاقد هرگونه نظر است، سخن نادرستي است و نميتوان پذيرفت. گذشته از آنكه سياستگذاري و تعيين مقررات در بخش متحول و متغير زندگي انسان در چارچوبة قوانين ثابت ديني مجاز شمرده شده و ساز و کار آن در ثابتاتِ دين تعيين شده است. بنابراين مقررات مربوط به كليه امور و فعاليتهاي دنيوي و اجتماعي انسان به صورت خاص يا در يك چارچوبة كلي در متن دين آمده است.
ديدگاه سوم: جامعيت در هدايت به سعادت دنيوي و اخروي
اكنون پس از اثبات نادرستي دو ديدگاه جامعيت حد اكثري و حد اقلي، به شرح و توضيح ديدگاه مورد قبول خود ميپردازيم. اگرچه ظاهر برخي آيات، قرآن كريم را بيانگر همه چيز شمرده است مانند «وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَـؤُلاء وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ» نحل،۸۹ و (ياد آور) روزي كه در هر امّتي گواهي بر آنان از خودشان برانگيزيم و تو را گواه بر اينان بياريم؛ و ما اين كتاب را كه بياني رسا براي هر چيزي و راهنما و بخشايش و مژده براي مسلمانان است بر تو فرو فرستاديم. ولي با توجه به قراين مختلف, مفاد ظاهري اين آيه مقصود خداوند نيست. يكي از آن قراين, مقام آيه است و بر اساس آن قرآن بيان گر هر چيزي است كه در هدايت مردم نقش دارد.[۲۹۳] قرينه ديگر آيات بيان گر اهداف قرآن است كه به روشني به شان هدايتي قرآن تصريح مي كند. روايات معصومان[۲۹۴] نيز از ديگر قرايني است كه با توجه به آن مقصود خداوند از كل شي در اين آيه مطلق نخواهد بود بلكه حتي همه تفاصيل احكام و جزئيات معارف ديني نيز در قرآن نيامده است. بنابراين قرآن كتاب هدايت بشر به سوي سعادت دنيا و آخرت و حاوي مطالب متنوعي است كه براي هدايت همه جانبة انسان لازم بوده و به هر موضوع تا بدان پايه پرداخته كه مقتضاي حكمت و مورد نياز واقعي انسان است. پس براي فهم گسترة مطالب قرآن بايد به فهم محدودة نياز بشر به وحي الهي پرداخت.
نياز انسان و رسالت قرآن
نيازهاي انسان به دو بخش كلي تقسيم ميشود:
1. آن چه براي كسب سعادت و كماليابي و هدايت و تربيت اوست.
2. اموري كه صرفاً به زندگي مادي انسان مرتبط است و در جهت دستيابي به رفاه و آرمانهاي مادي او قرار دارد.
بر اساس آيات بيانگر اهداف قرآن، قرآن كريم به همة نيازهايي كه در راستاي سعادت دنيوي و اخروي بشر قرار دارد، گاهي به تفصيل و گاهي به اجمال، پاسخ داده است؛ يعني بيان اين مطالب رسالت قرآن و مقتضاي حكمت بالغة الهي است. پس از اين در درس «اهداف قرآن» به تفصيل از آيات بيانگر اهداف قرآن سخن خواهيم گفت. مثلا يكي از اهداف قرآن برپايي جامعه عادلانه است. به طور طبيعي كتابي كه با چنين هدفي نازل شده نمي تواند نسبت به امور و عواملي كه زمينه ساز تشكيل جامعه عدالت محور است سكوت كند و دست كم در حد كليات در باره آن سخني نگويد. همچنين ميتوان با بررسي محتوايي قرآن كريم به گسترة قلمرو آن (در زمينه هدايت انسان در تأمين سعادت دنيا و آخرت) پي برد. نگاهي كلي به آيات قرآن كريم نشان ميدهد كه در بسياري از آيات مسايل و موضوعات اجتماعي مانند مسايل حقوقي، اقتصادي، سياسي و غير آن مطرح شده است. براي نمونه، احكام قرض در آية ۲۸۲ و ۲۸۳ سورة بقره، حدود يك صفحة قرآن را به خود اختصاص داده و در حدود چهارده حكم در بارة آن بيان شده است. همچنين قرآن در باب تحريم ربا و تحليل داد و ستد ميفرمايد: «وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا» بقره، ۲۷۵؛ و خدا خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است. اين گونه آيات بيانگر احكام اقتصادي است. و در باب احكام جزايي ميتوان به آيات زير اشاره كرد: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» مائده، ۳۸؛ و مرد دزد و زن دزد (چهار انگشتِ) دستشان را به سزاي آنچه كردهاند ببريد، اين كيفري است از سوي خدا و خدا تواناي بيهمتا و داناي با حكمت است. و «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ» نور، ۲؛ زن و مرد زناكار را هريك صد تازيانه بزنيد؛ و اگر به خدا و روز واپسين ايمان داريد، مبادا شما را در دين خدا، در باره آن دو، مهرباني و دلسوزي بگيرد (كه از اجراي حكم باز دارد) و بايد گروهي از مؤمنان كيفرِ آن دو را حاضر و شاهد باشند.
چگونگي بيان قرآن
از آنچه گذشت روشن شد كه قرآن پاسخگوي همة نيازهاي مادي و معنوي بشر براي رساندن او به سعادت دنيا و آخرت است. اكنون اين پرسش مطرح ميشود كه آيا بيان قرآن در باب موضوعات مورد نظر، همواره صريح و شفاف آمده و يا آن كه به صورتهاي مختلفي مطرح شده است؟ دو احتمال در اين باره وجود دارد. ۱٫ مراد از بيان و تبيان بودن قرآن اعم از بيان ظاهري و باطني است ـ و بيان باطني قرآن را كسي جز پيامبر و امامان معصوم درك نميكند ـ در اين فرض افراد عادي از فهم آن حقايق عاجزند و نميتوانند خود پاسخ نيازها را از قرآن برگيرند. ولي قرآن در بر دارنده همه حقايق مورد نياز است. ۲٫ مراد از بيان، منحصر به ظاهر است و معناي بيانگرِ هرچيز بودن قرآن آن است كه قرآن با بيان ظاهري خود بيانكنندة هر چيزي است كه در شأن آن باشد. و امور متناسب با شأن قرآن موضوعاتي است كه به نحوي در زندگي سعادتمندانة انسان تأثير دارد.
قرآن و علوم انساني[۲۹۵]
چنان كه گذشت هدف كلي قرآن كريم هدايتِ همهجانبه آدمي در زمينههاي مختلف و تأمين سعادت او در دنيا و آخرت است. انسان نيز داراي ابعاد مختلفي است كه ساز و كار و قوانين خاصي بر آنها حاكم است. اين قوانين در دانشهايي به نام علوم انساني (و يا علوم اجتماعي) مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد. يكي از سؤالهاي اساسي در بحث جامعيت قرآن اين است كه آيا تمامي علومي كه به نوعي به انسان مرتبط است و به چگونه زيستن او در ابعاد گوناگون ميپردازد و در پي تبيين علمي جنبههاي مختلف حيات آدمي است در قرآن آمده است؟ در بخش پاياني اين درس به پاسخ اين سؤال ميپردازيم.
دربارة علوم انساني ميتوان به اجمال چنين گفت كه آنچه بر جوامع انساني حاكم است مجموعهاي از قوانين و سنتهاي الهي است و قرآن نيز فيالجمله به آنها اشاره دارد؛ اما اين اشارهها در قالب يك مجموعه مشخص و سيستم مدون قرار ندارد. همان گونه كه مباحث فقهي قرآن داراي چنين نظامي نيست، يعني در قرآن بخش مشخصي ويژة مسايل فقهي يا بخشي مربوط به فلسفة تاريخ و يا سلسله مباحث زنجيرهاي و مستقل به نام سنتهاي اجتماعي نداريم؛ ولي حلقههاي اين سلسله مباحث در جاي جاي قرآن به مناسبتهاي مختلف مشاهده ميشود بي آن كه به صورت بخشي مستقل آمده باشد و بتوان يكي از عناوين ياد شده را بر آن اطلاق كرد. بنابراين ميتوان از قواعد و كلياتي كه در قرآن آمده، نظامهايي را در زمينة مباحث سياسي و اقتصادي و اجتماعي و غير آن استنباط كردو نيز در موارد خاصي كه موضوعات اجتماعي معيني مطرح شده از آن بهره گرفت و يكي از اين علوم را از منظر قرآني سامان داد و يا به تهذيب و تكميل آن همت گماشت. به عبارت ديگر مباحث سياسي و تاريخي و حقوقي و اقتصادي وغير آن در قرآن به سبك كتابهاي علمي تدوين نشده، بلكه در اين موارد اصولي كلي و احيانا مسايلي خاص و جزئي ارائه ميشود كه نياز به استنباط دارد و اين استنباط ـ همانند مباحث فقهي ـ گاهي قطعي و گاهي ظني خواهد بود و در موارد ظني ممكن است آراي مختلفي در بارة آن ابراز شود.
با اين حال قرآن كتاب جامعه شناسي و رشتههاي علمي مختلف نيست، كتاب هدايت بشر است و حاوي مطالب متنوعي است كه به هدايت او مربوط ميشود و به هر موضوع تا بدان اندازه پرداخته كه اقتضاي حكمت و نياز واقعي انسان ـ در مسير سعادت جاودانه او ـ بوده است و در هر حال بيان اين گونه مسائل علمي از اهداف اصلي قرآن نيست, بلكه جنبه تبعي و مقدمي دارد و هدف اصيل قرآن نشان دادن سعادت اخروي و راه هاي رسيدن به آن است كه البته با زندگي فردي و اجتماعي انسان در اين دنيا پيوند خورده است.
استطرادي بودن آيات جهان شناسي قرآن
اكنون اين پرسش مطرح است كه اگر قرآن كريم در پي بيان حقايق هستي نيست، چگونه در برخي از آيات به بيان مسايل مربوط به آفرينش هستي و ديگر امور طبيعي پرداخته است؟ در پاسخ اين پرسش ميتوان چنين گفت:
با توجه به مطالب گذشته، مباحثي كه در بارة جهان و طبيعت و انسان در قرآن آمده است، استطرادي و تطفّلي است و شايد هيچ آيهاي نيابيم كه مستقلاً و مستقيماً به بيان آفرينش جهان و كيفيت وجود آسمانها و زمين پرداخته باشد، بنابراين بايد در پي فهم راز بيان اين گونه آيات در قرآن باشيم. با بررسي آيات قرآن ميتوان حكمتهاي زير را توجيه كننده وجود اين آيات در قرآن دانست.
۱٫ آگاه كردن انسان به عظمت خداوند و سترگي حكمتهايي كه در آفرينش به كار برده است تا انگيزهاي براي حقشناسي و شكرگزاري باشد.
۲٫ شكوفا كردن و تقويت معرفت فطري و شناخت حضوري انسان به خداوند
۳٫ انگيزههاي ديگري مانند تفكر و تعقل و دوري از سطحينگري، پي بردن به نظام واحد جهان و ناظم واحد، شناخت صفات خداوند نظير حكمت و علم و قدرت، توجه به معاد و غير آن كه در تفاصيل آيات به آنها اشاره شده است.
به عبارت ديگر قرآن كتاب فيزيك و گياهشناسي و زمينشناسي و كيهانشناسي و … نيست؛ قرآن كتاب انسان سازي است و نيازهاي بشر در راه تكامل حقيقي ـ تقرب به خداي متعال ـ را تأمين ميكند و هر چه در تحقق آن مؤثر بوده در اين كتاب آمده است.[۲۹۶]
خلاصة درس
۱٫ در باب جامعيت قرآن دو ديدگاه كلي وجود دارد، يكي ديدگاه آنان كه قلمرو قرآن را به بيان ارزشهاي اخلاقي منحصر دانسته و جامعيت آن را در همة ابعاد نميپذيرند و ديگري ديدگاه كساني كه محدودة بيانات قرآن را بسيار فراتر از امور ارزشي ميدانند.
۲٫ صاحبان ديدگاه اخيرنيز داراي ديدگاههاي فرعي ديگري هستند كه دو ديدگاه از همه مشهورتر است، يكي نظر آنان كه قرآن را بيانگر هر چيزي كه در عالم است ميدانند و ديگري ديدگاه كساني كه قرآن را بيانگر همة نيازهاي بشر در مسير سعادت دنيا و آخرت ميدانند.
۳٫ ديدگاه محدوديت بيانات قرآن به امور ارزشي، با رسالت قرآن و آيات و روايات متعددي ناسازگار است و به اين جهت پذيرفته نيست.
۴٫ نظرية جامعيت مطلق قرآن نيز به دليل ناسازگاري با رسالت قرآن و فقدان دليل معتبر قابل اثبات نيست.
۵٫ قرآن كريم همان گونه كه خود فرموده است بيان و هدايت براي مردم است و هر چه را كه براي هدايت بخشي به مردم لازم بوده، در آيات نوراني خود بيان كرده است.
۶٫ وظيفة اصلي قرآن رساندن مردم به كمال واقعي ـ قرب به خداي متعال ـ است و لازمة آن بيان همة مسايلي است كه به نوعي در عروج و يا سقوط بشر مؤثر است. خواه در زمينة ارزشها و عبادات و يا در زمينههاي خانواده و جامعه و اقتصاد و سياست و ديگر ابعاد باشد.
۷٫ برخي از مطالب قرآن كريم از ظاهر آيات قابل فهم نبوده و با مراجعه به پيامبر و امام معصوم ميتوان به آن دست يافت.
۸٫ اگرچه قرآن كريم در هدايت بخشي خود چيزي را فروگذار نكرده است، ولي اين به معناي بيان و طرح مطالب علمي كلاسيك در قرآن نيست و فقط اشارههايي به برخي از علوم در آن يافت ميشود كه ميتوان مسايل ديگري را از آن استنباط كرد.
پرسشها
۲٫ دلايل ديدگاه محدوديت بيانات قرآن به مسايل ارزشي را بيان و نقادي كنيد.
۳٫ چرا قرآن به بيان همة مسايل جهان نپرداخته است؟
۴٫ رابطة رسالت و جامعيت قرآن را بيان كنيد.
۵٫ ديدگاه صحيح در باب ارتباط قرآن با علوم مختلف را توضيح دهيد.
۶٫ راز كژانديشي برخي از قايلان به جامعيت مطلق قرآن در چيست؟
۷٫ آيا قرآن كريم همة معارف خود را به يك روش بيان كرده است؟ توضيح دهيد.
براي مطالعه بيشتر:
۱٫ جامعيت قرآن، جزوه درسي استاد محمود رجبي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني
۲٫ جامعيت و كمال دين، علي رباني گلپايگاني، تهران، دانش و انديشة معاصر، ۱۳۷۹ هـ .ش.
۳٫ قرآن در اسلام، محمد حسين طباطبايي، ص۶ـ۱۷ و ۲۲٫
۴٫ قرآن و قلمرو شناسي دين، مصطفي كريمي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ۱۳۸۲٫
۵٫ قلمرو پيام پيامبران؛ احد فرامرز قراملكي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، ۱۳۷۶ هـ .ش.
۶٫ قلمرو دين، محمدتقي مصباح يزدي (گفتارهاي مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزة علميه).
۷٫ جامعيت قرآن، محمد علي ايازي، رشت، كتاب مبين، ۱۳۸۰ هـ .ش.
فهرست منابع
۱٫ آخوند خراساني، محمد كاظم، كفاية الاصول، مؤسسه آل البيت، بيتا.
۲٫ آلوسي، محمود، روح المعاني، بيروت، دارالفكر، ۱۴۰۸ق.
۳٫ آمدي، عبدالواحد، غررالحكم و دررالكلم، بيروت، مؤسسة اعلمي للمطبوعات، اول۱۴۰۷ق.
۴٫ ابن تيميه، احمد، التفسير الكبير، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۰۸ق.
۵٫ ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغة
۶٫ ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار المعرفة، بيتا.
۷٫ ابن منظور، محمد، لسان العرب.
۸٫ احسايي(ابن ابي جمهور)، محمد، عوالي اللئالي العزيزية في الاحاديث الدينية، قم، مطبعة سيد الشهدا، ۱۴۰۳ق.
۹٫ استرآبادي, محمد امين, الفوائد المدنية, دار النشر لاهل البيت، بيتا.
۱۰٫ بازرگان، مهدي، خدا و آخرت هدف رسالت انبيا، تهران، مؤسسة خدمات فرهنگي رسا، اول۱۳۷۷ش.
۱۱٫ باقي، عبدالعلي، بهار ادب، تهران، معارف اسلامي، چهارم ۱۳۴۹ش.
۱۲٫ بحراني, هاشم, البرهان في تفسير القرآن، قم، دار الكتب العلمية،۱۳۹۴٫
۱۳٫ بحراني، يوسف، الدررالنجفية، بيجا، مؤسسة آل البيت، بيتا.
۱۴٫ ــــــــــــــ ، الحدائق الناظرة، قم، جماعة المدرسين، بيتا.
۱۵٫ بلاغي, محمدجواد, آلاء الرحمن في تفسير القرآن، قم، مكتبة الوجداني، بيتا.
۱۶٫ پالمر، ريچارد اي، علم هرمنوتيك، (نظرية تاويل در فلسفههاي شلاير ماخر، ديلتاي، هايدگر، گادامر) ترجمة محمد سعيد حنايي كاشاني، تهران، هرمس، اول،۱۳۷۷ش.
۱۷٫ جزايري ، نعمةالله، منبع الحياة، چاپ شده در پايان رسالة الشهاب الثاقب فيض كاشاني، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيتا و قم، بينا، سوم۱۴۰۱ق.
۱۸٫ جزايري، نورالدين، فروق اللغات.
۱۹٫ جوهري، اسماعيل، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية.
۲۰٫ حافظ، محمد، ديوان خواجه حافظ شيرازي، تهران، جاويدان، ۱۳۴۶٫
۲۱٫ حايري، محمد مهدي، شجرة طوبي، نجف، مكتبة الحيدرية، پنجم، ۱۳۸۵ق.
۲۲٫ حرّ عاملي، محمد بن الحسن، وسائل الشيعة، قم، آلالبيت، دوم، ۱۴۱۴ق.
۲۳٫ ــــــــــــــــــــــــــ ، الفوائد الطوسيه، قم، المطبعة العلمية، بيتا.
۲۴٫ حويزي، عبدعلي، نورالثقلين، قم، المطبعة العلمية، بيتا. و قم، اسماعيليان، تحقيق سيد هاشم رسولي محلاتي، چهارم۱۴۱۲ق.
۲۵٫ خزاعي نيشابوري ، حسين، روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، ۱۳۷۱ش.
۲۶٫ خويي, ابوالقاسم موسوي, البيان في تفسير القرآن, بيروت، دارالزهراء، چهارم، ۱۳۹۵ق.
۲۷٫ ذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، بيروت، دار الارقم، بيتا.
۲۸٫ رازي، محمد، التفسير الكبير، بيروت، دار الفكر، ۱۴۲۳ق.
۲۹٫ راغب اصفهاني، حسين، المفردات في غريب القرآن.
۳۰٫ رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الكريم الشهير بتفسير المنار, بيروت، دار المعرفة، بيتا.
۳۱٫ زبيدي، محمد ، تاج العروس،
۳۲٫ زركشي، محمد، البرهان، بيروت، دارالمعرفة، بيتا. و قاهره، دار احياء الكتب العربية، اول۱۳۷۶ق.
۳۳٫ سيوطي، عبد الرحمان، الدرالمنثور في التفسير بالمأثور، بيروت، دارالفكر، دوم ۱۴۰۳ق.
۳۴٫ ـــــــــــــــــــ ، الاتقان في علوم القرآن، بيروت،دار ابن كثير، ۱۴۰۷ق.
۳۵٫ سيوطي، عبدالرحمان و محلي، محمد، تفسيرالجلالين، بيروت، دار المعرفة، بيتا.
۳۶٫ شبستري، محمود، گلشن راز، به اهتمام صابر كرماني، تهران، طهوري، ۱۳۶۱ش.
۳۷٫ شوكاني, محمد, فتح القدير، بيروت، دار الكلم الطيب، ۱۴۱۹ق.
۳۸٫ شيخ زاده، محمد، حاشية محي الدين شيخ زاده علي تفسير القاضي البيضاوي، بيروت، دار الكتب العلمية، اول۱۴۱۹ق.
۳۹٫ صدر، محمد باقر، دروس في علم الاصول، بيروت، دار الكتاب اللبناني مكتبة المدرسة، دوم ۱۴۰۶٫
۴۰٫ صدوق، محمد، كمال الدين، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، ۱۴۰۵ق.
۴۱٫ ـــــــــــــ ، معاني الاخبار، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، ۱۳۶۱ش.
۴۲٫ ـــــــــــــ ، من لايحضره الفقيه، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، دوم۱۴۰۴ق.
۴۳٫ طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، جماعة المدرسين، بيتا.
۴۴٫ طبرسي، احمد، الاحتجاج، بيجا، دار النعمان، بيتا.
۴۵٫ طبري، محمد، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية، سوم۱۴۲۰ق.
۴۶٫ طريحي، فخرالدين ، مجمع البحرين.
۴۷٫ طنطاوي بن جوهري، الجواهر في تفسير القرآن الكريم، دار الفكر، بيجا و بيتا.
۴۸٫ طوسي، محمد، التبيان في تفسير القرآن، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، اول۱۴۰۹ق.
۴۹٫ عبدالرزاق، علي، الاسلام و اصول الحكم، بيروت و تونس، دارالمعارف، بيتا.
۵۰٫ عسكري, مرتضي, القرآن الكريم و روايات المدرستين، بيجا، شركة التوحيد للنشر، اول، ۱۴۱۷ق.
۵۱٫ عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويه.
۵۲٫ عياشي، محمد، تفسير العياشي، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية، بيتا.
۵۳٫ فراهيدي، خليل، العين.
۵۴٫ بولک بارس و ديگران ، فرهنگ انديشه نو، ترجمه پاشايي.
۵۵٫ فيروزآبادي، محمد، القاموس المحيط.
۵۶٫ فيض كاشاني، محمد، تفسير الصافي، بيروت، اعلمي، بيتا.
۵۷٫ فيومي، احمد، مصباح المنير.
۵۸٫ قرطبي، احمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
۵۹٫ قمي, علي بن ابراهيم, تفسير القمي، قم مؤسسة دار الكتاب، بيتا.
۶۰٫ كليني، محمد، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلامية، سوم، ۱۳۸۸ق.
۶۱٫ متقي هندي، علي،كنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسة الرسالة، ۱۹۸۹م
۶۲٫ مجتهد شبستري، محمد، نقدي بر قرائت رسمي از دين، ص۳۸ و ۳۲۹ تهران، طرح نو، اول، ۱۳۷۹ش.
۶۳٫ ـــــــــــــــــــ ، هرمنوتيك كتاب و سنت، ص۲۵۸ و۲۵۹ و۲۹۸ و ۳۰۱، تهران، طرح نو، چهارم، ۱۳۷۹ش.
۶۴٫ مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، دار الكتب الاسلاميه، بيتا.
۶۵٫ معين, محمد, فرهنگ معين.
۶۶٫ موسوي خميني، روح الله، انوار الهدايه في التعليقة علي الكفاية، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، ۱۳۷۲ش.
۶۷٫ شريف رضي، محمد، نهج البلاغه، تهران، فيض الاسلام. .
۶۸٫ نيچه و ديگران، هرمنوتيك مدرن گزينة جستارها، ترجمة بابك احمدي و ديگران، تهران، مركز نشر دانشگاهي، اول ۱۳۷۷ش.
۶۹٫ ورام بن ابي فراس مالكي اشتري، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، تهران، دار الكتب الاسلامية، ۱۳۷۶ق.
۷۰٫ بخاري،اسماعيل، التاريخ الكبير، دياربكر, المكتبة الاسلامية, بيتا.
۷۱٫ موسي بن محمد بن الملياني الاحمدي, معجم الافعال المتعديه بحرف, بيروت, دار العلم للملايين, سوم، ۱۹۸۶م.
۷۲٫ تفتازاني، مسعود، شرح التصريف، جامع المقدمات، با تصحيح و تحقيق محمد محمدي قايني، قم، دار الفكر، ششم، بيتا.
۷۳٫ اشعري، ابوالحسن علي، اللمع علي اهل الزيغ و البدع، تحقيق حمّودة غرابة، قاهرة، مكتبة الازهرية للتراث، بيتا.
۷۴٫ اشعري، ابوالحسن علي،اصول اهل السنه و الجماعه، تحقيق محمد السّد الجليند، قاهره، مكتبه الازهريه للتراث، بيتا.
۷۵٫ Kaper Adman, The Social Sciences Encyclopedia, Rotlage and kogan paul.
۷۶٫ Theodorson, George, A moden Dictionary of Social Sciences.
[۱]. به ترتيب بنگريد به: اعراف،۲۰۵ و روم،۷ واعراف،۱۳۶ .
[۲]. در روايات متعددي بر لزوم رجوع مردم به اهل ذكر (اهل بيت) تأكيد شده است. امام صادق فرمودند: اِنَّهُ لا يَسَعُكُمْ فِيمَا يَنْزِلُ بِكُمْ مِمَّا لا تَعْلَمُونَ اِلا الْكَفُّ عَنْهُ وَ الْتَثَبُّتُ فِيهِ وَ الْرَّدُّ اِلَي اْلاَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ حَتَّي يُعَرِّفُوكُمْ فِيهِ الْحَقَّ وَ يَحْمِلُوكُمْ فِيهِ عَلَي الْقَصْدِ قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ فَاسْألُوا اَهْلَ الْذِّكْرِ… در باب اموري كه به سراغتان ميآيد و (حكم) آن را نميدانيد راهي جز دست نگه داشتن و تحقيق و بازگرداندن آن به پيشوايان مسلمانان نداريد تا آنان در آن زمينه، حق (مطلب) را به شما شناسانده و شما را به راه راست وادارند خداي عزوجل فرموده است: از اهل ذكر بپرسيد. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲، ص۱۲۰٫ براي آگاهي بيشتر از روايات ذيل آية ۴۲ نحل بنگريد به همين منبع، ج۲۳، ص۱۷۲، باب انهم عليهم السلام الذكر و اهل الذكر و انهم المسؤلون و حويزي، عبد علي، نور الثقلين،ج۳، ص۵۵ به بعد.
[۳]. اميرالمؤمنين راز بندگي خود نسبت به خدا را شايستگي او براي پرستش ميداند: اِلَهي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَ لا طَمَعاً فِي ثَوَابِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ. خدايا تو را براي ترس از عذابت و چشمداشت به پاداشت نپرستيدم، ولي (چون) تو را سزاوار پرستش يافتم، آنگاه تو را پرستيدم. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۴۱، ص۱۴٫
[۴]. امام صادق در روايتي عبادتكنندگان را سه دسته كرده و در وصف دستة سوم فرمودند: وِ صِنْفٌ مِنْهُمْ يَعْبُدُونَهُ حُبَّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبَادَةُ اْلْكِرَامِ و دستهاي از آنان به خاطر (عشق و) محبت به خدا او را ميپرستند كه اين عبادت كريمان است. مجلسي، محمد باقر، همان، ج ۸، ص۲۰۰٫
[۵]. اميرالمؤمنين در بيان ديگري فرمودند اِنَّ قَوْمَاً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ اْلْتُّجَّارِوَ اِنَّ قَوْمَاً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ اْلْعَبِيْدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْرَاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ اْلاَحْرَارِ. همانا گروهي خداي را به خاطر ميل (به پاداش) پرستيدند كه اين عبادت تاجران است و گروهي خداي را به خاطر ترس (از عذاب) پرستيدند كه اين عبادت بردگان است و گروهي خداي را به خاطر سپاسگزاري از او پرستيدند كه اين عبادت آزادگان است. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۴۱، ص۱۴٫
[۶]. اميرالمؤمنين در وصف قرآن خواندن پرهيزكاران در عبادت شبانة خويش، ميفرمايند فَاِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيْهَا تَشْوِيْقٌ رَكَنُوْا اِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوْسُهُمْ اِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوْا اَنَّهَا نُصْبَ اَعْيُنِهِمْ وَ اِذَا مَرُّوْا بِآيَةٍ فِيْهَا تَخْوِيْفٌ اَصْغَوْا اِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوْبِهِمْ وَ ظَنُّوْا اَنَّ زَفِيْرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيْقَهَا فِي اُصُوْلِ آذَانِهِمْ؛ وقتي به آيهاي بگذرند كه تشويقي در آن است، با چشمداشت و آرزو به آن اعتمادكنند و جانهاشان با شوق در آن خيره شود و گمان برند كه (نعمتهاي بهشت) برابر ديدگانشان قرار دارد و هرگاه به آيهاي بگذرند كه تهديدي در آن باشد، گوش دل به آن سپارند و پندارند كه نهيب (شعلههاي آتش) جهنم در بن گوششان طنينافكن است. نهج البلاغه، خ ۱۹۳٫
[۷].قال رسول الله: اِنَّ لِلْقُلُوبِ صُداً كَصُدَا اْلْنُحَاسِ فَاْجْلُوهَا باِْلاِسْتِغْفَارِ وَ تِلاوَةِ اْلْقُرْآنِ؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۷۷، ص۱۷۴ .
[۸]. وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اْللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ اْلاَحْرَارِ؛ همانا مردمي خداي را براي سپاس گفتن از او عبادت كردند و اين عبادت آزادگان است. مجلسي, محمدباقر ، بحارالأنوار، ج ۷۸، ص ۶۹ .
[۹]. دو محور مذكور داراي ديدگاههاي فرعي است كه به بخشي از آن اشاره ميكنيم:
محور اول را ميتوان به سه زيرمحور تقسيم كرد:
يك: هيچ متني را نميتوان به درستي فهميد؛ زيرا فهمها همواره تحت تأثير پيشفرضها و ذهنيتهاست و با هر بار مراجعة به متن، فهم جديدي خواهيم داشت و معناي نهايي متن هيچگاه روشن نخواهد شد. اين ديدگاه ابتدا در ميان دانشمندان غربي مطرح شده است. آنان خود در اين باره همداستان نيستند بلكه داراي ديدگاههاي متفاوت ـ و گاه متضادي ـ هستند. نوانديشان مسلمان نيز ترجمة افكار ياد شده را گاهي به نام صاحبان اصلي و گاهي به نام خود مطرح كردهاند. براي آگاهي بيشتر در اين باره بنگريد به: پالمر، ريچارد اي، علم هرمنوتيك، (نظرية تأويل در فلسفههاي شلاير ماخر، ديلتاي، هايدگر، گادامر) ترجمة محمدسعيد حناييكاشاني، ص۱۶۵ و: نيچه و ديگران، هرمنوتيك مدرن گزينة جستارها، ترجمة بابك احمدي و ديگران، ص۱۲ و ۱۳ و مجتهد شبستري، محمد، هرمنوتيك كتاب و سنت، ص۲۵۸ و۲۵۹ و ۲۹۸ و ۳۰۱ و همو، نقدي بر قرائت رسمي از دين، ص۳۸ و ۳۲۹ .
دو: قرآن كريم به عنوان يك كتاب الهي به هيچ وجه قابل فهم همگان نيست؛ زيرا براي انسانهاي عادي در حكم سخنان رمزگونه و فهم آن جز از راه فرا گرفتن از معصومان عليهم السلام ميسر نخواهد شد. اين ديدگاه به اخباريان افراطي مانند سيد محمد بن علي مشهور به سيد ميرزا جزايري صاحب جوامع الكلم نسبت داده شده و مقتضاي برخي از دلايل آنان ضرورت رجوع به اهل بيت در تفسير است. براي آگاهي بيشترن.ك: جزايري، نعمة الله، منبع الحياة، ص۴۸ چاپ شده در پايان رسالة الشهاب الثاقب فيض كاشاني نيز ن.ك: بحراني، يوسف، الحدائق الناظرة، ج۱، ص۲۶ و ۳۰ و ۳۲ و همو، الدرر النجفية، ص ۱۶۹ و۱۷۱به بعد.
سه: هرچند قرآن معماگونه نيست و بخشهاي بسياري از آن قابل فهم است ولي احكام نظري را نميتوان از قرآن استنباط نمود، بلكه بايد از معصومان دريافت كرد. براي آگاهي از اين ديدگاه بنگريد به: بحراني، يوسف، الدرر النجفيه، ص۱۷۰ و استر آبادي , محمد امين, الفوائد المدنيه, ص ۴۷ و۱۲۸به بعد و حرّ عاملي, محمد بن الحسن, وسايل الشيعه, ج۲۷, ص۱۷۶٫
در محور دوم نيز ميتوان به زيرمحورهاي مختلفي اشاره كرد، مانند:
يك: ظاهر آيات قرآن براي همه قابل فهم است و در فهم قرآن هيچ نيازي به رجوع به اهل بيت نيست. خاستگاه اين ديدگاه در ميان اهل سنت است كه به گزارة «حسبنا كتاب الله؛ كتاب خدا براي ما كافي است»، قايلاند و مراد خدا را در ظاهر قرآن جستجو كرده و مدعي فهم همهجانبه و كامل آن هستند. شكل افراطي اين ديدگاه در ميان برخي از اشاعره ديده ميشود كه به خاطر جمود بر ظاهر الفاظ و عبارات قرآن، به جسمانيت خداي تعالي معتقد شدهاند. در دوران معاصر تفسير الهداية و العرفان نگاشتة ابوزيد دمنهوري نمونهاي از اين ديدگاه ـ امكان فهم همهجانبه قرآن بدون نياز به منبعي ديگر ـ به شمار ميآيد.
دو: علاوه بر ظاهر قرآن كه قابل فهم همگان است, قرآن داراي معارف باطني و پوشيدهاي است كه انسانهاي غير معصوم نيز مي توانند بدان راه يابند. باطنيان و متصوفه از قايلان به اين ديدگاهاند. براي آگاهي از اين ديدگاه بنگريد به تفسيرهاي عرفاني از جمله تأويلات ملا عبدالرزاق كاشاني كه در نسخه چاپي به خطا با عنوان تفسير القرآن الكريم، به محيالدين بن عربي، نسبت داده شده است.
سه: اگر چه قرآن قابل فهم عموم كساني است كه به زبان عربي آگاهاند، اما به دليل عدم بيان جزئيات احكام مطرح شدة در آن و وجود مراتب و سطوح مختلفي از معنا براي آيات، دستيابي به همة مراتب فهم آن از توان انسانهاي عادي خارج است و در اين باره به راهنمايي معصومان نيازمنديم. در متن بر اين ديدگاه استدلال شده و دو ديدگاه امتناع و امكان فهم مطلق، مورد نقد قرار گرفته است.
[۱۰]. اين دليل در كتابهاي اصول فقه، نقل و نقد شده است. براي آگاهي بيش تر ن.ك: آخوند خراساني، محمد كاظم، كفاية الاصول، ج۲، ص۶۰ نيز ن.ك: صدر، محمد باقر، دروس في علم الاصول، ج۱، ص۲۷۳٫
[۱۱]. واژة مسّ به معناي تماس دو چيز با يكديگر است چه در ميان دو امر عيني و چه ميان امري عيني با ذهني (مانند درك با حس لامسه) اما در مورد فهم و درك مفاهيم (علم حصولي) به كار نرفته است. بر اين اساس مراد از مس قرآن، يا تماس بدن انسان با نوشته قرآن است كه در اين صورت «لا» در جمله لا يمسه الا المطهرون ناهيه است و يا آيه ياد شده، جملة خبريّة به معناي انشا است و در هر دو صورت مقصود حرمت تماس بدن انسان با نوشته قرأن است يا آن كه مراد از مس درك حقيقت قرآن با علم حضوري است.
[۱۲]. مانند اين كه ضمير «لا يمسّه» به كتاب مكنون بازگردد و در اين صورت سخن مستقيماً ناظر به قرآن نيست و آيه ارتباطي به عدم امكان فهم انسانهاي عادي از قرآن ندارد. شايان ذكر است كه كلمه «مطهرون» نيز داراي سه احتمال است: نخست معصومان و ديگري پاك شدگان از حدث (كه با وضو يا غسل به طهارت دست يافتهاند) و سوم فرشتگان.
[۱۳]. بيانات پيامبر در شرح آيات قرآن منحصر به حوزة احكام نيست، بلكه شرح آيات ديگر را نيز شامل ميشود. از جمله اين بيانات در روايتي از ابن مسعود چنين نقل شده كه چون آيه «الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ؛ آنان كه ايمان آورده و ايمانشان را به ستم نيالودند» نازل شد بر مردم گران آمد و گفتند يا رسول الله كداميك از ما به خود ستم نكرده است؟ ايشان فرمود: مفاد آيه آن نيست كه شما در نظر داريد، آيا سخن بنده نيكوكار (لقمان) را نشنيدهايد كه «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛ همانا شرك به خدا ستمي بزرگ است؟ مقصود (از ظلم در اين آيه) شرك است. ن.ك: ترمذي، محمد، سنن الترمذي، ج۴، ص۳۲۷٫
[۱۴]. طبرسي، احمد، الاحتجاج، ج۱، ص۳۷۶٫
[۱۵]. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج۷۸، ص۲۷۷٫
[۱۶]. از ديگر آياتي كه ممكن است براي اثبات انحصار فهم قرآن به معصومان بدان استدلال شود آية هفتم آل عمران است. هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الألْبَابِ. استدلال به اين آيه بر چند پيشفرض استوار است: نخست آن كه مراد از راسخان در علم معصومان هستند و ديگر آن كه مقصود از تأويل، تفسير قرآن است و سوم آن كه ضمير «تأويله» به همة قرآن باز ميگردد. بنابراين مدلول آيه آن است كه تفسير قرآن را كسي جز خدا و معصومان نميداند، ولي اين پيشفرضها محل تامل است و به ويژه مترادف دانستن تاويل و تفسير خطاست. بنابراين آيه ياد شده نيز دلالتي بر عدم امكان فهم ندارد. در مباحث آينده به بررسي تفصيلي اين آيه خواهيم پرداخت.
[۱۷]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲۴، ص۲۳۷٫
[۱۸]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۹۲، ص۸۸٫ از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده كه فرمود: ليس شئ بابعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن؛ از دلهاي مردان چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست. مجلسي، همان، ص۱۰۰٫
[۱۹]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲، ص۲۹۳٫
[۲۰]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۹۲، ص۹۵ و ۱۰۰ و ۱۱۰٫
[۲۱]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۹۳، ص۴٫
[۲۲]. مثلاً ارادة خلاف ظاهر از عمومات به اندازهاي است كه گفتهاند: «ما من عام الا و قد خصّ» هيچ (واژه يا سخن) عامي نيست جز آن كه تخصيص يافته است.
[۲۳]. نهج البلاغه، خطبة ۱۵۸٫
[۲۴]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۹۲، ص۱۰۰٫
[۲۵]. آياتي كه در اثبات امكان فهم قرآن به آن استدلال شده است و درآينده مورد بحث قرار خواهيم داد. مانند «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»؛ آيا در قرآن نميانديشند؟ نساء، ۸۲ .
[۲۶]. نهج البلاغه، خطبه ۱۳۳٫
[۲۷]. نهج البلاغه، همان.
[۲۸]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۹۲، ص۱۷٫
[۲۹]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۳۷، ص۱۳۲ و ۲۰۹٫
[۳۰]. عقلايي بودن زبان قرآن را از برخي از آيات قرآن نيز ميتوان فهميد مانند آياتي كه نزول قرآن را به زبان عربي آشكار ميدانند از جمله نحل، ۱۰۳ و شعرا، ۱۹۵٫
[۳۱]. هماوردخواهي (تحدي) قرآن از امور مسلم تاريخي است و افزون بر شواهد مختلفي كه در كتابهاي تاريخي در بارة آن وجود دارد چندين آية قرآن نيز بر آن دلالت دارد از جمله آية ۲۳ و ۲۴، بقره و ۳۸، يونس و ۱۳، هود. براي مطالعة بيشتر ن.ك. همين كتاب، ج۱، ص ۱۰۹ به بعد.
[۳۲]. ص، ۲۹٫
[۳۳]. محمد، ۲۴٫
[۳۴]. مومنون؛ ۶۸٫
[۳۵]. نساء، ۸۲٫
[۳۶]. فهم آيات صريح قرآن از دايرة بحث خارج است و مخالفان نيز به قابل فهم بودن اين گونه آيات معترفاند؛ بنابراين استدلال به اين آيات كه دلالت صريح بر قابل فهم بودن قرآن دارد «دور» باطل نيست.
[۳۷]. نساء، ۱۷۴٫
[۳۸]. آل عمران، ۱۳۸.
[۳۹]. نحل، ۸۹ .
[۴۰]. نحل، ۱۰۳٫
[۴۱]. مانند بيّنه، برهان، موعظه، ذكري، تذكره، ذكر، بشير، نذير، عذر، نذر و… براي آگاهي بيشتر ن.ك: همين كتاب، ج۱، ص ۳۵ و ۳۶ و ۴۴ و ۴۶٫
[۴۲]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۳۷، ص۱۳۲ و ۲۰۹٫
[۴۳] . مجلسي، محمد باقر، همان، ج۶۹، ص۳۵۰٫
[۴۴] . كليني، محمد، اصول كافي، ج۱، ص۳۶ و ورام بن ابي فراس مالكي اشتري، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، ج۱، ص۳۰۰ ومتقي هندي، علي،كنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال،ج۱۰، ص۴۷۶(با اندكي تفاوت).
[۴۵]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲۴، ص۲۳۷٫
[۴۶]. قلم، ۱٫
[۴۷]. جاثيه، ۲۹٫
[۴۸]. فحدثني ابي عن ابن ابي عمير عن عبد الرحمن ( عبد الرحيم ط ) القصير عن ابي عبد الله عليه السلام قال سألته عن ن والقلم ، قال: … فهو الکتاب المکنون الذي منه السنخ کلها، او لستم عربا فکيف لا تعرفون معني الکلام، واحدکم يقول لصاحبه انسخ ذلک الکتاب او ليس انما ينسخ من کتاب اخذ من الاصل و هو قوله: إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ … . قمي، علي بن ابراهيم، تفسيرالقمي، ج۲، ص۳۷۹-۳۸۰ و حويزي، عبدعلي، نورالثقلين، ج۵، ص۶٫
[۴۹]. مجلسي، محمد باقر، همان، ص ۲۷۷ و ج۸۰، ص۳۶۷٫ روايات ديگري نيز بر اين مطلب دلالت دارد براي نمونه ن.ك: مجلسي، همان، ۲۸۹ و ج۴۶، ص۳۰۳٫
[۵۰]. صدوق، محمد، من لايحضره الفقيه، ج۱، ص۱۰۳ و مجلسي، همان،ج۸۰، ص۲۸۹ با اندكي تفاوت.
[۵۱]. مجلسي، محمد باقر، همان ج۹۲، ص۱۷ ، و ج۷۷، ص۱۳۶ از امام صادق و امام كاظم از پيامبر.
[۵۲]. مجلسي، محمد باقر، همان،ج۲، ص۲۴۲٫
[۵۳] . مجلسي، محمد باقر، همان، ص۲۴۴٫
[۵۴]. قائلان به عدم جواز فهم قرآن، خود دو دستهاند؛ نخست آنان كه فهم هيچ آيهاي را جز با دريافت از معصومان روا نميدانند و ديگر آنان كه فهم و استنباط احكام نظري از قرآن را منوط به تفسير اهل بيت كردهاند. محمد بن الحسن الحر العاملي در الفوائد الطوسيه, ص۳۲۵ به هر دو ديدگاه و در وسائل الشيعه به ديدگاه دوم تصريح كرده است. ن.ك: حرّعاملي، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج۲۷، باب ۱۳ از ابواب صفات قاضي، ص ۱۷۶٫ يوسف بن احمد بحراني نيز به ديدگاه اول اشارتي كرده است. ن.ك: بحراني, يوسف بن احمد, الدرر النجفيه, ص۱۶۹٫
[۵۵]. نجم، ۲۳٫
[۵۶]. نجم، ۲۸
[۵۷]. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۲، ص۱۱۱٫
[۵۸]. بقره، ۲۵۵٫
[۵۹]. در آية ۲۳ نجم آمده است: إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى؛آن خدايان چيزي نيستند جز نامهايي كه شما و پدرانتان نهادهايد. خداوند هيچ دليلي بر آن فرو نفرستاده است (آنان) جز از گمان و خواهشهاي نفساني خود پيروي نميكنند در حالي كه به راستي رهنمودي از سوي پروردگارشان برايشان آمده است. اين آيه و آيات ديگري مانند ۲۷ و ۲۸ نجم و ۶۶ يونس و ۲۰ زخرف و ۱۰ ذاريات و ۱۱۶ و ۱۴۸ انعام بر بيپايگي گمان ياد شده در باب خداشناسي تصريح ميكنند. در آية ۱۱۶ انعام چنين آمده است: إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ؛ آنان جز از گمان پيروي نميكنند و جز گمانهزني و تخمين چيزي نميگويند.
[۶۰]. براي آگاهي بيشتر در باب حجيت ظواهر قرآن و گمانهاي معتبر ر.ك: موسوي خميني، روح الله، انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية، ج۱، ص۲۳۹-۲۴۷ و صدر، محمد باقر، دروس في علم الاصول، ج۱، ص۲۲۹- ۳۰۸٫
[۶۱]. مجلسي، همان، ج۳۶، ص۲۲۷٫
[۶۲]. مجلسي، همان، ج۲، ص۲۹۷ در ميان روايات تفسير به رأي اين روايت از نظر سند معتبر است: صدوق، عن محمد بن موسي بن المتوكل عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن الريان عن الرضا عن آبائه عن امير المؤمنين قال: قال رسول الله: قال الله تعالي… .
[۶۳]. براي آگاهي بيشتر در بارة معناي روايات نكوهشكنندة از تفسير به رأي مراجعه كنيد به: فيض كاشاني، محمد، تفسير الصافي، ج۱ (مقدمه پنجم) ص ۳۳ و ۳۴٫
[۶۴]. ن.ك: همين كتاب، ج۱، ص۲۱۲٫
[۶۵].مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۵۹، ص۱۶۳٫
[۶۶]. نيز مانند آل عمران، ۱۳۸ و الحاقه، ۴۸٫
[۶۷]. البته براي آية دوم سوره بقره تفسير ديگري نيز ذكر شده است كه بر اساس آن، دو نوع تقوا وجود دارد يكي تقواي فطري و ديگري تقواي شرعي. در تقواي فطري، آدمي با تشخيص عقل از كارهاي بد پرهيز ميكند و سراغ خوبيها ميرود و سبب ايمان آوردن به خدا ميگردد. در اين صورت، تقواي فطري منشأ ايمان خواهد بود.
[۶۸]. علي در وصف انسانهاي با تقوا مىفرمايد: عَظُمَ الخالقُ فِي أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُوْنَهُ فِي أعْيُنِهِمْ; خدا نزد اهل تقوا بزرگ جلوه كرده، عظمت او را درك كرده اند و باورشان آمده است. درنتيجه، آنچه جز خداست در چشمانشان كوچك جلوه كرده است. نهج البلاغه، خطبة ۱۹۳٫
[۶۹]. اميرالمؤمنين ميفرمايد لَوْ يَعْلَمُ اْلْمُصَلِّى مَا يَغْشَاهُ مِنَ اْلْرَّحْمَةِ لَمَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ اْلْسُجُودِ؛ اگر نمازگزار ميدانست كه تا چه ميزان رحمت (الهي) او را فرا گرفته است، هرگز سر از سجده بر نميداشت.آمدي، عبد الواحد، غرر الحكم و درر الكلم، ج۲، ص۱۴۴ در روايات فراواني، سجده، نزديكترين حالت انسان به خداوند به شمار آمده است. ن.ك: مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، ج۸۲، ص۲۳۲ و ج۸۵، ص۱۳۱،۱۶۰،۱۶۱،۱۶۳ و ج۸۶، ص۲۱۶ و ۲۰۳٫
[۷۰]. بِمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يِظْلِمُونَ. اعراف، ۹٫
[۷۱]. انعام،۴
[۷۲]. سيوطي، عبدالرحمان، الاتقان في علوم القرآن، ج۱، ص۳۵۴٫
[۷۳]. مانند واژة عين كه معاني متعددي دارد و در هر جايي در يكي از آن معاني به كار ميرود و در قرآن نيز در برخي از آن معاني به كار رفته است مانند وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ؛ و چشمان او از غم (فراق) يوسف سفيد (و نابينا) شد. يوسف،۸۴ و:عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا؛ چشمهاي در آن (بهشت)كه (آن را) سلسبيل ـ روان و گوارا ـ نامند. انسان، ۱۸٫
[۷۴] . بقره, ۲۲۸٫
[۷۵]. مانند واژههاي عِلم، عَلِمَ، يعلم، تعلم، اِعلم، عالم، اَعلم، معلوم و … كه ريشة واحدي دارند، ولي ساختار (هيئت) متفاوت آنها معاني متفاوتي پديد آورده است.
[۷۶]. مائده،۴۲٫
[۷۷].ففى العدل لغتان، قسط و اقسط و فـى الجور لغة واحدة قسط بغير الالف. ن.ك: ابن منظور، محمد، لسان العرب. قسط قسطاً من باب ضرب و قسوطاً جار و عدل ايضاً فهو من الاضداد قاله ابن القطاع و اقسط بالالف عدل و الاسم القسط. فيومى، احمد، مصباح المنير.
[۷۸]. جن، ۱۵٫
[۷۹] . ن.ك. تفتازاني، مسعود، شرح التصريف، چاپ شده در جامع المقدمات, ص۲۰۹٫
[۸۰]. مثلا واژه ضرب با توجه به حروفي كه با آن به كار ميرود معاني مختلفي مييابد. ضربه بيده او بالسوط او را با دست يا شلاق زد؛ ضرب الشئ بالشئ چيزي را با چيز ديگر مخلوط كرد؛ ضرب بيده الي الشئ با دست به چيزي اشاره كرد؛ ضرب الليل عليهم شب بر آنان دراز شد؛ ضرب بذقنه ترسيد؛ ضرب اليه وقتا زماني براي او معين كرد؛ ضرب له مثلا براي او مثال آورد ؛ ضرب اليه به او مايل شد؛ ضرب عليه ضريبه ماليات بر او بست؛ ضرب علي يده او را بازداشت؛ ضرب علي المكتوب نوشته را مهر كرد؛ ضرب في الماء شنا كرد؛ ضرب علي كفه با او معامله كرد؛ ضرب اللبن في السقاء شير را در مشك نگه داشت؛ ضرب عن كذا از چيزي روگردان شد؛ ضرب بنفسه الارض اقامت كرد؛ ضرب في الارض به سفر تجارتي و يا جنگ رفت و موارد ديگر. براي آگاهي بيشتر ن.ك. معجم الافعال المتعديه بحرف, موسي بن محمد بن الملياني الاحمدي, ص۲۰۵ و ۲۰۶٫
[۸۱] . آيا معاني اعتباري و حقيقي واژهها مجازي است يا آن كه ابتدا مجاز بوده و سپس حقيقت شده است؟ اين پرسشي است كه در اينجا بدان نميپردازيم.
[۸۲] . و يا مانند يد كه در ابتدا براي دست جسماني وضع شده و سپس آن را در معناي اعتباري مالكيّت به كار بردهاند، معناي حقيقي آن نيز تصرف حقيقي و قدرت مطلقه در ظاهر و باطن جهان است. در آية «تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ»؛ خجسته باد كسي كه فرمانروايي به دست اوست. (ملك،۱) همين معناي سوم اراده شده است.
[۸۳] . ن.ك: همين كتاب، ج۱، ص۳۱٫
[۸۴]. براي آگاهي بيشتر در بارة لزوم توجه به مصاديق غير حسي واژگان قرآن، ن.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج۱، ص۹ به بعد.
[۸۵]. مانند واژة «دين» كه در لغت به معاني طاعت و حكم و كيش و جزا و … آمده است و در آيات قرآن نيز در برخي از آن معاني به كار رفته و با توجه به قرينه، معناي آن (در هر مورد) به دست ميآيد. در آيهي: لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ؛ دين شما براي خودتان و دين من براي خودم. كافرون،۶، دين به معناي كيش و آيين است و قرينة آن، آياتي است كه قبل از آن آمده است: قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ & لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ & وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ & وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ & وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ. همچنين رواياتي كه سبب نزول سورة كافرون را فراخوان كافران از رسول خدا به آيين خود ميداند قرينه بر اين معنا است. ن.ك: قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، ج۲، ص۴۴۵ و سيوطي، عبد الرحمان، لباب النقول، ص۲۱۸ بنابراين معاني ديگر دين در اين جا اراده نشده است. همچنين دين در آياتي چون: مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ؛ فرمانرواي روز حساب (و جزاي قيامت) حمد، ۴ و: وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ؛ به راستي كه (روز) جزا محقق خواهد شد. ذاريات،۶ به معناي جزاست؛ زيرا هم مقام (مناسبت حكم و موضوع) مناسب معاني ديگر نيست و هم آياتي كه در موارد ديگر آمده قرينة بر آن است. مثلاً در آيات ۱۷- ۱۹ انفطار آمده است: وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ & ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ & يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شَيْئًا وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِِ، يوم الدين در اين آيات روز حساب قيامت معرفي شده است و يا در سورة طور آمده است: إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ، و در آية ۷ مرسلات ميفرمايد: إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَاقِعٌ، اين دو آيه نيز وقتي در كنار آية ۶ ذاريات قرار گيرند دلالت دارد كه مراد از دين در آن جزاي اخروي است.
[۸۶]. در ادامه همين درس نكاتي در باره قرينه مقام بيان خواهيم كرد.
[۸۷]. ن.ك: طباطبايي، محمد حسين، همان، ج۱۴، ص۴۷٫
[۸۸]. و اصل الزكاة في اللغة الطهارة و النماء و البركة و المدح و كله قد استعمل فى القرآن و الحديث. ن.ك: ابن منظور، محمد، لسان العرب، ذيل ماده «زكا»
[۸۹]. در۲۷ آية قرآن مشتقات زكات (زكي، زكّي، تزكّوا، يزكّيهم، يزّكّي، ازكي، زكىّ و…) آمده و در همة موارد به معناي لغوي به كار رفته است. جز در آية قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي، ۱۴؛ به راستي رستگار شد هر كه (زكات مال) داد كه به قرينة روايات اهل بيت در معناي منقول، زكات واجب (زكات فطره) به كار رفته است و از ۳۲ آيهاي كه واژة زكات در آن آمده جز دو مورد (كهف، ۸۱ و مريم، ۱۳) كه به معناي لغوي است، بقية موارد به معناي منقول است. از ۳۰ آية ديگر ۹ آيه به معناي زكات اصطلاحي (زكات واجب) نيست؛ زيرا در سورههاي مكي است و زكات در مدينه واجب شده است، بلكه به معناي مطلق انفاق مال در راه خداست و بقيه به معناي زكات اصطلاحي است.
[۹۰]. براي آگاهي بيشتر ن.ك: طباطبايي، محمد حسين، همان، ج۲۰، ص۷۳ و ج۱۷، ص۳۶۱ و ج۱۴، ص۴۷ و ج۶، ص۱۰
[۹۱]. روايات پيامبر و ديگر معصومان از نگاهي ديگر نيز ـ به عنوان مفسران قرآن كريم ـ در كشف معاني واژگان قرآن براي ما سودمند است و در آينده در بحث از روايات مطرح خواهد شد.
[۹۲]. رازعام يا مطلقگويي و تخصيص و تقييد آن، متفاوت است. گاهي براي آن است كه گوينده، نخست موارد استثناي مطلبِ مورد نظر را نميداند و پس از آگاهي، تبصرهاي بر آن ميزند. مانند برخي قانونهاي مجالس قانونگذاري كه پس از چندي ـ پس از آگاهي از نواقص آن ـ تبصرهاي بدان ميافزايند و دامنة آن را محدود كرده و يا توسعه ميدهند. گاهي نيز گوينده به همة ابعاد و ويژگيهاي مطلب مورد نظر تسلط دارد، ولي به خاطر رعايت مصلحت، نخست آن را به صورت عام يا مطلق ميگويد و پس از تأمين مصلحت مورد نظر، خاص يا قيد مربوط به آن را بيان ميكند. بيانات قرآني، به دليل علم بينهايت الهي از نوع نخست نيست و نميتواند باشد.
[۹۳] . بقره، ۲۵۴٫
[۹۴] . همان، ۱۲۳٫
[۹۵] . بقره، ۲۵۵٫
[۹۶] . يونس، ۳٫
[۹۷] . سبأ، ۲۳٫
[۹۸]. بنگريد به تفسير مجمع البيان كه مؤلف در بسياري از موارد براي پايان سوره با آغاز سورة بعدي تناسبي قايل شده و آنها را به هم مرتبط دانسته است. در علوم قرآن بحثي با نام تناسب سور يا نظم سور مطرح است كه از ارتباط سورهها با يكديگر ـ بر طبق چينش كنوني ـ بحث ميكند. براي نمونه نگاه كنيد به: سيوطي، عبدالرحمان، تناسق الدرر في نظم السور.
[۹۹]. وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا
[۱۰۰]. كليني، محمد، الكافي، ج۱، ص۲۸۷ و مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۲۰۸-۲۰۹ و ۲۱۶-۲۲۲ و سيوطي، عبدالرحمان، الدر المنثور، ج۵، ص۱۹۸ و ۱۹۹ و ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، ج۳، ص۴۹۲-۴۹۵٫
[۱۰۱]. حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
[۱۰۲]. حويزي، عبد علي، نور الثقلين، ج۱، ص۵۸۷-۵۹۰ و سيوطي، عبدالرحمان، الدر المنثور، ج۲، ۲۵۸-۲۵۹٫
[۱۰۳]. ناگفته نماند كه در بارة اين آيه، قراين ديگري از آيات و روايات نيز وجود دارد ـ كه به طور ناپيوسته آمده است ـ ولي صرف نظر از اين قراين، با تكيه بر قرينة عقلي نيز ميتوان به مراد خداوند دست يافت. البته برخي از اين قراين لفظي ارشاد به قرينة عقلي است بدين معنا که خداوند مقصود خود را بدون قرينة لفظي و با اتكا به قرينة عقلي ارائه كرده باشد.
[۱۰۴]. براي آگاهي از ديدگاههاي نادرست اشاعره در اين باب، ن،ك: اشعري، ابوالحسن علي، اللُمع في الرد علي اهل الزيغ والبدع، تحقيق حمّوده غرابة ص ۶۹ به بعد.
[۱۰۵] . نمونة ديگر آن آيات ابتداي سوره مجادله است: «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛ به تحقيق خدا سخنِ زني را كه با تو در بارة شوهرش مجادله ميكرد و به خدا شكوه ميبرد، شنيد و خداوند گفتگوي شما را مي شنيد, خداوند شنوا و بينا است.» جزئيات مربوط به اين آيه و آيات بعد از آن نيز در آن زمان بر مردم مدينه معلوم بوده، ولي اكنون بايد از راه روايات بدان آگاه شد.
[۱۰۶]. همچنين ميتوان به آية هفتم سورة آل عمران استشهاد كرد كه خداي متعال، بخشي از قرآن را مرجع و مفسّر بخشي ديگر از آن قرار داده است: «مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» براي مطالعة بيشتر: ن.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج۳، ص۴۳٫
[۱۰۷] . نهج البلاغه، خطبة 133.
[۱۰۸]. عياشي، محمد، همان، ج۱، ص ۳۱۹٫
[۱۰۹]. روايات معصومان افزون بر مفاد مستقيمي كه در بيان معارف قرآن دارد، چگونگي فهم قرآن را نيز به ما ميآموزد. توجه به اموري چون بطن داشتن آيات، امكان و لزوم قرينه قرار دادن آيات ديگر، اعتبار قواعد ادبي و نظاير آن در تفسير، از روايات اهل بيت قابل استفاده است.
[۱۱۰]. در آينده در باب باطن قرآن به تفصيل سخن خواهيم گفت.
[۱۱۱]. حويزي، همان، ص ۱۷۳. و از اميرالمؤمنين نقل شده كه مراد از رفث در آية 187 بقره «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ» آميزش جنسي است. حويزي، همان، ص ۱۷۲٫
[۱۱۲]. قضيه مهمله آن است كه گوينده، اصل طبيعت چيزي را بيان كند و به مطلق يا مقيد بودن آن كاري نداشته باشد. بيان اصل وجوب نماز قضيهاي مهمله است و در مقام بيان هم نيست تا مقدمات حكمت براي رفع ابهام آن مفيد افتد.
[۱۱۳]. رواياتي كه در آنها گفتار يا سيرة عملي آنان نقل شده است.
[۱۱۴]. مانند آياتي كه در وصف نيكان و بدان، پيامبران الهي و اقوام آنان است. حمران بن اعين گويد: از امام باقر از ظاهر و باطن قرآن پرسيدم، ايشان فرمود: ظاهر قرآن آناناند كه قرآن در بارة آنان نازل شده است و باطن آن كساني هستند كه همانند آنان عمل ميكنند كه آيات شامل آنان نيز ميگردد. ن.ك: مجلسي، همان، ج۹۲، ص۸۳٫
[۱۱۵]. مانند آيات ولايت، تطهير و اكمال.
[۱۱۶]. عن ادريس مولي لعبدالله بن جعفر عن ابيعبدالله عليهالسلام فى تفسير هذه الآية «الم تر الي الذين قيل لهم كفوا ايديكم» مع الحسن «و اقيموا الصلاة فلما كتب عليم القتال» مع الحسين «قالوا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الي اجل قريب» الي خروج القائم فان معه النصر و الظفر، قال الله «قل متاع الدنيا قليل و الآخرة خير لمن اتقي» امام صاق در تفسير آيه ۷۷ سوره نساء فرمود: آيا نديدي آنان كه به ايشان گفته شد به همراه حسن دست از جنگ بداريد و نماز بگزاريد و چون پيكار به همراه حسين بر آنان واجب شد گفتند را ما را تا سرآمد نزديكي مهلت ندادي يعني تا خروج قائم عليه السلام؛ زيرا نصر و ظفر با اوست. خداوند فرمود بگو بهره دنيا اندك و آخرت براي تقواپيشگان بهتر است. حويزي، عبد علي، همان، ج۱، ص۵۱۹٫
[۱۱۷]. عن حمران عن ابىجعفر فى قوله تعالي «و المستضعفين من الرجال» قال: نحن اولئك. عن سماعة عن ابىعبدالله فاما قوله «و المستضعفين…» فاولئك نحن. عياشي، محمد، همان، ج۱، ص۲۸۴٫
[۱۱۸]. صف، ۸٫
[۱۱۹]. حويزي، عبدعلي، همان، ج۲، ص۲۱۰٫
[۱۲۰]. بنابراين همانگونه كه پيشتر گذشت، فقط در باب تفاصيل احكام (تعبديات)، بيان معاني باطني و تعيين برخي از مصداقها، راه فهم منحصر به روايات است. گرچه بيانات تفسيري معصومان در صورت اثبات صدور از آنان، همواره حجت است.
[۱۲۱]. بهرهگيري از اين علوم دو گونه است: ۱٫ گاهي استفادة از اين علوم زير عنوان تفسير قرآن نميگنجد مانند كساني كه به هنگام بحث از آيات مربوط به موضوعات مختلف، به بيان جزئيات آن ميپردازند با آن كه نقشي در فهم مراد خدا از آن آيه ندارد مثل اين كه در ذيل آية مربوط به توحيد به بيان انواع برهانهاي فلسفي بر توحيد پرداخته شود و يا در ذيل آيات مربوط به زنبور عسل جزئيات مربوط به اين حشره بيان شود. ۲٫ به عنوان يكي از منابع تفسير تلقّي شده و از آن در فهم آيه بهره ميبرند. اين كار شرايطي دارد كه در متن بدان ميپردازيم.
[۱۲۲].نحل، ۴۴
[۱۲۳]. احزاب، ۳۳
[۱۲۴]. واقعه،۷۹٫ پيشتر در بارة اين آيات بحث كرديم.
[۱۲۵]. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج۲۳، ص۱۴۰٫
[۱۲۶]. مانند مذاهب التفسير الاسلامي، نوشتة مستشرق آلماني «گلدزيهر» ترجمة عبدالحليم نجار، التفسير و المفسرون نوشتة محمد حسين ذهبي، اخيراً اصطلاحات ديگري مثل «منهج» و «اتجاه» نيز در اين باب در ميان نويسندگان عرب پديد آمده و كتابهايي به اين عنوانها نگاشته شده است. مانند المنهج الاثري في تفسير القرآن الكريم نوشتة هدي جاسم ابوطبره، اصول التفسير و مناهجه نوشتة فهد بن عبدالرحمان رومي. در زبان فارسي نيز «روش تفسيري» و «مكتب تفسيري» معادل آنها تلقي ميشود.
[۱۲۷]. اين كتب به ترتيب اثر مؤلفان زير است. عبد علي عروسي حويزي، سيد هاشم بحراني، عبدالرحمان سيوطي.
[۱۲۸]. يوسف بن احمد بحراني مشهور به صاحب حدائق (۱۱۰۷-۱۱۸۶ق) از فقيهان برجسته شيعه و داراي تأليفات متعدد از قبيل الدررالنجفية، لؤلؤة البحرين في اجازات و تراجم رجال الحديث، الكشكول، الشهاب الثاقب في بيان معني الناصب و از همه مشهورتر، الحدائق الناظرة في احكام العترة الطاهرة است.
[۱۲۹] . فيض کاشاني اگرچه به بررسي اسناد روايات تفسيري نميپردازد؛ ولي در بخشهايي از تفسير صافي توضيحاتي در باب روايات تفسيري ارائه کرده و ميتوان او را در زمره مفسران حديثپژوه به شمار آورد.
[۱۳۰]. وي متوفاي ۶۳۷ ق است كه افزون بر طرح برداشتهاي عرفاني از آيات قرآن در كتابهاي عرفاني خود، تفسيري نيز به همين شيوه نوشته است. حاجي خليفه گفته است: وي تفسير بزرگي بر اساس طريقة متصوفه تأليف كرده است كه گفتهاند شصت جلد و تا سورة كهف را در بر داشته است و تفسير كوچكي نيز در هشت جلد بر اساس شيوة مفسران داشته است. ن.ك: حاجي خليفه (چلبي)، مصطفي، كشف الظنون، ج۱، ص۴۳۸٫ اخيراً آثار تفسيري ابن عربي از جمله «ايجاز البيان في الترجمة عن القرآن» در مجموعهاي به نام «رحمة من الرحمان في تفسير و اشارات القرآن» توسط محمود محمود غراب جمع آوري و توسط انتشارات دارالايمان در دمشق منتشر شده است.
[۱۳۱]. وي از عارفان قرن هشتم (م۷۳۰) و داراي تأليفاتي از جمله اصطلاحات الصوفيه و شرح فصوص الحكم و تأويلات القرآن است كه كتاب اخير در نسخه هاي چاپي به خطا با نام تفسير القرآن الكريم، به ابن عربي نسبت داده شده است. نسخة خطي تأويلات القرآن در برخي از كتابخانههاي مشهور از جمله كتابخانة آيةالله نجفي قم موجود است. در اين باره ن.ك: رازي، محمد محسن (معروف به آقا بزرگ تهراني) الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج۳، ص۳۰۳ و ۳۰۸٫
[۱۳۲]. در حديثي از امام حسين به نقل از پيامبر آمده است «مَن قَالَ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ» هر كه در باره (معاني) قرآن سخني بدون آگاهي گويد، (در آخرت براي خويش) نشيمنگاهي از آتش فراهم آورده است. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۳، ص۲۲۳٫
[۱۳۳]. وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاء مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ …، نور،۴۳، و از آسمان از كوههايي ـ انبوه ابرهاي منجمد شده ـ كه در آن است تگرگ ميفرستد … .
[۱۳۴]. وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ. حجر۲۲، و ما بادها را باردار (يا بارداركننده) فرستاديم و از آسمان آبي فرو فرستاديم و شما را بدان سيراب ساختيم و شما خزانهدار و نگاهدار آن نيستيد.
[۱۳۵]. غاشيه،۱۷٫
[۱۳۶]. براي ديدن نمونهاي از اين گرايش ر.ك: طنطاوي بن جوهري (۱۲۸۷- ۱۳۵۸ق)، الجواهر في تفسير القرآن، قاهره، المكتبة الاسلامية، ۱۳۹۴٫
[۱۳۷]. در درس سوم به تفصيل در اين باره بحث كرديم.
[۱۳۸]. نمونه آن خطاهايي است كه محمد بن جرير طبري در جامع البيان عن تأويل آي القرآن مرتكب شده و مطالب نادرستي را در ذيل آيات آورده است كه دشمنان اسلام با استناد به آن به زشتنمايي چهره قرآن و اسلام و پيامبر ميپردازند. از جمله ن.ك: طبري، محمد، جامع البيان، ج۹، ص۱۷۴- ۱۷۸ ذيل آيه ۵۲ حج.
[۱۳۹]. در درس سوم به هنگام بحث از قرينه عقلي فهم قرآن، نمونههايي از كاربرد مطالب فلسفي در فهم آيات را بيان كرديم.
[۱۴۰]. علامه طباطبايي (ره) در مقدمه تفسير الميزان در نقد گرايش فلسفي به اين نكته پرداختهاند. ن.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج۱، ص۶٫
[۱۴۱]. مثلاً يكي از بهترين مواردي كه ميتوان در فهم آيات از فلسفه استفاده كرد، آيات معارف است. همان طور كه از تاريخ در فهم آيات تاريخي و از علوم تجربي در فهم آيات مرتبط با آنها استفاده ميشود. در درس سوم به تفصيل در باره اين مطلب سخن گفتيم.
[۱۴۲]. وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لَّتَعْتَدُواْ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلاَ تَتَّخِذُوَاْ آيَاتِ اللّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنزَلَ عَلَيْكُمْ مِّنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ؛ و چون زنان را طلاق داديد و به (نزديك) پايان عده خود رسيدند يا به (شيوة) معروف (پسند شرع و عرف) نگاهشان داريد يا به معروف رهاشان كنيد و براي زيان رساندن نگاهشان نداريد تا ستمي (بر آنان) كرده باشيد. و هر كه چنين كند به راستي بر خود ستم كرده است و آيات خدا را به تمسخر نگيريد و نعمتي را كه خدا به شما ارزاني داشته و آنچه از كتاب و حكمت را بر شما فرو فرستاده كه شما را بدان پند ميدهد به ياد آريد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خدا به همه چيز داناست. بقره،۲۳۱
[۱۴۳]. مثلاً در سورة نازعات (آيات ۳۴-۴۱) پس از بيان سختي روز رستاخيز به نقش دوري جستن از هواي نفس در رهايي از عذاب و ورود به بهشت الهي تصريح شده است: فَإِذَا جَاءتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَى يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَى وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَى فَأَمَّا مَن طَغَى وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى. پس چون آن بلاي سخت بزرگ ـ روز رستاخيز ـ بيايد، روزي كه آدمي آنچه كوشيده است به ياد آرد؛ و دوزخ براي هر كه ببيند ـ او را بينايي باشد ـ آشكار ميشود. و اما هر كه سركشي كرده از حد در گذشت، و زندگي اين جهان را برگزيد، پس جايگاه او همان دوزخ است. و اما هركس كه از ايستادن در پيشگاه پروردگار خود بيم داشته باشد و خويشتن را از آرزو و كام دل باز دارد، جايگاه او همان بهشت است.
[۱۴۴]. در مقدمة معارف قرآن (ج۱) به طور فشرده به نقد و بررسي شيوههاي فرعي مورد بحث پرداختهايم.
[۱۴۵]. تفسير پيام قرآن اثر آية الله مكارم و همكاران ايشان، بر اين اساس نگاشته شده است.
[۱۴۶] . تفسير شريف الميزان اثر گرانسنگ علامة طباطبايي (ره) به اين شيوه عرضه شده است.
[۱۴۷] . براي مطالعه بيش تر ن.ك: صدر، محمد باقر، المدرسة القرآنيّة، ص ۹ به بعد.
[۱۴۸]. در جلد اول نيز در باب برخي از واژگان اين آيه سخن گفتهايم ن.ك: قرآن شناسي، ج۱، ص۲۲ و ۳۰ و ۵۸ و ۶۵
[۱۴۹]. فراهيدي، خليل، كتاب العين، و ابن منظور، محمد، لسان العرب، ذيل واژة حكم.
[۱۵۰]. هود،۲٫
[۱۵۱]. و در اين صورت وصف اِحكام از نظر زماني مقدم بر تفصيل خواهد بود، يعني قرآن كريم پيش از آن كه داراي آيات و سورهها و اجزا باشد داراي نوعي بساطت و احكام بوده است كه اجزا و بخشها «آيات و سورهها» در آن متصور نيست. اين همان مرحلة وجود قرآن در لوح محفوظ (علم الهي) است كه مربوط به حقيقت قرآن بوده و در برخي آيات ديگر مانند آيات ۳ زخرف و ۷۷ و ۷۸ واقعه بدان اشاره شده است.
[۱۵۲] . محمد، ۲۰٫
[۱۵۳].رعد، ۳۹٫
[۱۵۴]. زخرف،۳٫
[۱۵۵]. در زبان عربي دو واژة والده و امّ به معناي مادر است، در جايي كه نظر به زاينده و پديد آورنده بودن مادر باشد واژة «والده» به كار ميرود مانند آية شريفه۲۳۳ بقره: وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ … لاَ تُضَآرَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ …؛ و مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند … هيچ مادري و هيچ پدري نبايد به سبب فرزندش زيان بيند… . و در جايي كه مرجع و مأوا بودن مادر مراد باشد واژة اُمّ كه از ريشة اَمَّ به معناي قصد گرفته شده، به كار ميرود مانند آية ۳۴ و ۳۵ عبس: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ & وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ؛ روزي كه فرد از برادر خود ميگريزد و از مادر و پدرش. و در ساير موارد ـ جايي كه مادر انساني نيست ـ به همين معناست. امّ القري يعني جايي كه براي ساير شهرها و مناطق، مركزيت داشته و از آنها آهنگ آن محل ميشود و محل رفت و آمد اهالي ديگر مناطق است. اَب نيز در مواردي كه به تربيت و سرپرستي و تغذية طفل نظر باشد بيشتر به كار ميرود و در مواردي كه نظر به نقش پدر در پديدآوردن فرزند باشد، از واژة والد استفاده ميشود.
[۱۵۶]. اضافة ُامّ الكتاب لاميه نيست تا آيات محكم، خارج از كتاب به شمار آيند مانند «ام الاطفال» مادر كودكان كه يكي از آنان نيست بلكه موجودي خارج از ايشان است. ن.ك: طباطبايي، الميزان، ج۲، ص۲۰٫
[۱۵۷]. ن.ك: به طباطبايي، محمد حسين، همان.
[۱۵۸]. برخي نيز گفتهاند كه مراد از «هن ام الكتاب» آن است كه «كل واحد منهن ام الكتاب» يعني هر آية محكمي نسبت به آيات همموضوع خود (از متشابهات) مرجعيت دارد.
[۱۵۹]. زمر، ۲۳٫
[۱۶۰]. پيشتر در جلد اول ص۵۸ در بحث از اوصاف قرآن در بارة اين ويژگي توضيح داديم.
[۱۶۱]. فراهيدي، خليل، العين، و ابن منظور، محمد، همان، ذيل واژة زيغ.
[۱۶۲].صف، ۵٫
[۱۶۳]. نجم،۱۷٫
[۱۶۴]. احزاب،۱۰٫
[۱۶۵]. ابن منظور، همان، ذيل واژة تبع.
[۱۶۶]. ابن منظور، همان و فراهيدي، همان، ذيل واژة فتن. همچنين معاني زير در لغت براي فتنه آمده است. اختبار، محنت (و رنج)، مال، اولاد، كفر، اختلاف آراي مردم و… (برخي از اين معاني مصاديقي از فتنه و برخي از لوازم آن هستند.)
[۱۶۷]. عنكبوت،۱۰٫
[۱۶۸]. بقره،۱۹۱ .
[۱۶۹]. انفال،۲۵٫
[۱۷۰]. انفال،۷۳٫
[۱۷۱]. بقره،۱۰۲٫
[۱۷۲]. ن.ك: ابن منظور، همان، ذيل واژة اَوْل.
[۱۷۳]. ابن منظور، همان، ذيل واژههاي رسخ و رصخ و فراهيدي، همان، ذيل واژة رسخ.
[۱۷۴]. نساء،۱۶۲٫
[۱۷۵]. فراهيدي، همان و ابن منظور، همان و ابن فارس، زكريا، معجم مقاييس اللغة، و فيومي، احمد، مصباح المنير، ذيل واژة ذكر.
[۱۷۶]. ن.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج۳، ص۲۹٫
[۱۷۷]. فراهيدي، همان و ابن منظور، همان و ديگران، ذيل واژة لُبّ.
[۱۷۸]. ن.ك: سورة زمر، آية ۱۸ و آل عمران، آية ۲۶۹ و بقره، ۱۹۱٫ براي توضيح بيشتر ن.ك: طباطبايي، همان .
[۱۷۹]. در مورد ضمير «تأويله» دو احتمال وجود دارد: نخست آن كه ضمير به «كتاب» بازگردد و دوم به «ما تشابه» اگر ضمير به «كتاب» بازگردد همة قرآن داراي تأويل خواهد بود، ولي در احتمال دوم فقط بخشي از آيات تأويل دارند. اين نكته در بحث مبسوطي كه در باب تأويل خواهيم داشت بررسي ميشود.
[۱۸۰].مانند رواياتي كه پيامبر و اهل بيت را از آگاهان به تأويل قرآن به شمار آورده است : فرسول الله افضل الراسخين فى العلم قد علّمه الله عز و جلّ جميع ما انزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان الله لينزل عليه شيئاً لم يعلمه تأويله و اوصياؤه من بعده يعلمونه كله…؛ رسول خدا برترين راسخ در علم است كه خداي تعالي همة تنزيل و تأويل آنچه را كه بر او نازل شده بود، به وي آموخت. و چنين نيست كه خداوند چيزي بر او نازل كند كه وي تأويل آن را نداند، اوصياي ايشان نيز همة تنزيل و تأويل (قرآن) را ميدانند. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۱۷، ص۱۳۰٫
براي ديدن روايات بيشتر ن.ك: مجلسي، همان، ج ۲۳، ص۱۹۸ به بعد.
[۱۸۱]. به برخي از اين روايات در بحث از امكان فهم قرآن اشاره كرديم و در ادامة اين درس نيز به برخي از آنها در پاورقي اشاره خواهيم كرد.
[۱۸۲]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲،ص۱۸۵٫
[۱۸۳]. فرسول الله افضل الراسخين في العلم قد علّمه الله عزوجلّ جميع ما انزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان الله لينزل عليه شيئاً لم يعلمه تأويله و اوصياءوه من بعده يعلمونه كله… . مجلسي، محمد باقر، همان، ج۱۷، ص۱۳۰٫
[۱۸۴]. المتشابه ما اشتبه علي جاهله؛ متشابه مطلبي است كه بر فرد ناآگاه به آن مشتبه شود. عياشي، محمد، تفسير العياشي، ج۱، ص۱۶۲ و: انما هلك الناس في المتشابه لانهم لم يقفوا علي معناه؛ همانا مردم در باب آيات متشابه تباه شدند؛ زيرا به معناي آن آگاه نشدند. مجلسي، همان ج، ۹۳، ص۱۱ و ۱۲
[۱۸۵]. براي آگاهي از اين آيات و روايات به مبحث «بطن قرآن» در همين كتاب بنگريد.
[۱۸۶]. اين نكته از برخي رواياتي كه در بارة معاني حروف مقطعه رسيده استفاده ميشود. براي آگاهي از اين روايات ن.ك: مجلسي، همان، ج۵۲،ص۱۰۶ و ج۷۱، ص۲۶ و صدوق، محمد، معاني الاخبار، ص۲۲ باب معني الحروف المقطعه في اوائل السور من القرآن.
[۱۸۷]. ن.ك: طباطبايي، محمدحسين، همان، ج۱۸، ص۸ و ج۳، ص۶۸ و ص۲۱ و ۲۳ و ۳۶ و ۶۲٫ همو، قرآن در اسلام، ص ۳۰٫ علامه در برخي موارد، حروف مقطعه را داراي معاني رمزي ميداند كه خداوند به رسول خود القا كرده است. ن.ك: الميزان، ج ۱۴، ص ۱۲۷٫
[۱۸۸]. چنانكه پيشتر گذشت محكمات به ام الكتاب وصف شدهاند و اصل ام از مادة اَمَّ به معناي قصد است و اُمّ به معناي «ما يقصده الآخرون» است؛ يعني موجودي كه ديگران آهنگ او ميكنند. بنابراين امّ الكتاب آياتي هستند كه آيات ديگر كتاب (كه متشابهاتند) به آنها باز گردانده ميشود و (دير يا زود و كم يا زياد) بسته به استعداد و نورانيت معنوي افراد، تشابه آنها برطرف ميشود و امكان باقي ماندن تشابه براي برخي از افراد نيز وجود دارد. راه عملي اين كار نيز در اين است كه از آغاز قرآن، آيات را يكان يكان بررسي كنيم و آياتي را كه در مفهوم آنها هيچ شكي نيست جدا كنيم (همچنين آياتي كه داراي دو وجه است، ولي يكي از آن دو روشنتر است، آن را انتخاب كنيم) و همة قرآن را به اين شكل بررسي كنيم به گونهاي كه اگر در قيامت از ما بپرسند كه از كجا اين معاني را به قرآن نسبت داديد؟ بگوييم با آنچه از موازين عقلي و بشري در دست ما بود معناي ديگري نميتوانست داشته باشد. سپس اين مفاهيم را رده بندي كرده و دوباره به قرآن مراجعه كنيم تا ببينيم كه با توجه به اين مفاهيمي كه يقيني است، به چه ميزان ميتوان مفاهيم ديگر را روشن كرد. در اين صورت خواهيم ديد كه بسياري از مفاهيمي كه در مرحلة اول براي ما مخفي بود و ابهام داشت، به كمك مفاهيم اصلي و محكم و عميق كه به دست آوردهايم، روشن ميشود. اين كار اگر چه مشكل، ولي ممكن است و وقت فراواني ميطلبد و بسته به مراتب علمي افراد و آشنايي آنان با قرآن قابل تشكيك است. ممكن است فردي در اولين مراجعه به قرآن فقط به ۵۰ يا ۱۰۰ آيه روشن برخورد كند، ولي براي كسي كه آشنايي بيشتري با قرآن دارد ۲۰۰ آيه روشن باشد. بنابراين اگر كسي بخواهد نسبت به آية خاصي قضاوت كند و آن را از احكم محكمات بداند و آيات ديگري را در درجات بعد قرار دهد، كار بسيار دشواري است؛ زيرا مراتب آشنايي افراد با قرآن تفاوت دارد و او نسبت به درك خود چنين قضاوتي كرده است. اما به هر حال هر كسي ميتواند در مسير پيشگفته حركت كند، يعني روشنترين مفاهيم قرآن را كه احتياج به اعمال نظر و تخصص ندارد به دست آورد و در مرحلة دوم با توجه به اين مفاهيم روشن، ميتواند بسياري از مفاهيم مبهم را روشن سازد. اين كار وقتي به تدريج به صورت فني در آمد، يعني در جايي كه بايد قاعدهاي اعمال كرد، دشوار خواهد شد؛ زيرا نميدانيم آيا اين جا مصداق فلان قاعده است يا نه؟ بنابراين تخصص و ورزيدگي ميخواهد. پس استفاده از قرآن نيز به نوبة خود نياز به تخصص دارد.
[۱۸۹]. مانند آية: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ ما ذكر (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم تا براي مردم آن چه را به سويشان فرود آمده، روشن سازي. نحل ۴۴ و: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد از خداوند فرمان بريد و از پيامبر و اولوالامر (اوصياي پيامبر) فرمان بريد. نساء۵۹؛ و:وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا؛ و آنچه را پيامبر به شما داد بگيريد و از آنچه شما را بازداشت باز ايستيد. حشر،۷؛ و: وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ؛ و كتاب و حكمت بديشان ميآموزد. بقره، ۱۲۹ و جمعه،۲٫
[۱۹۰]. افزون بر آنچه بيان كرديم بر اساس برخي روايات، همة بيانات معصومان به نوعي برگرفته از قرآن است. مانند: اذا حدثتكم بشئ فاسئلوني (عنه) من كتاب الله تعالي؛ هرگاه سخني در باره چيزي به شما گفتم از من در باب (مستند) آن از قرآن سوال كنيد. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۴۶، ص۳۰۳٫ بنابراين باز هم مرجع اصلي قرآن خواهد بود.
[۱۹۱]. من ردّ متشابه القرآن الي محكمه فقد هدي الي صراط مستقيم؛ هركس (آيه) متشابه قرآن را به (آيه) محكم آن بازگرداند به راه راست هدايت شده است. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲، ص۱۸۵٫
[۱۹۲]. نساء، ۸۷ .
[۱۹۳]. آل عمران، ۷٫
[۱۹۴]. كسي كه راسخ در علم است، مرز دانش انساني خود را ميداند و چشمداشت فهم حقايق فراتر از فهم و درك انسان را ندارد. مثلاً در بارة وجود خدا تا آن اندازه كه عقل اثبات ميكند، ميپذيرد و ميداند كه شناخت حقيقتِ وجود خدا در توان او نيست و در بارة امور غيبي مانند بهشت و دوزخ و … ايمان ميآورد؛ زيرا ميداند حقايقي كه مربوط به عالم غيب است، قابل درك و فهم او نيست، چون يا بايد با چشم ببينيم و يا با عقل اثبات كنيم. چشم آدمي كه توان ديدن آن امور غيبي ـ در اين عالم ـ را ندارد، عقل نيز مفاهيمي كلي را درك ميكند و نميتواند حقيقت آن را در يابد و به ما نشان دهد.
[۱۹۵]. امير المؤمنين ميفرمايد: وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ، الاِْقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغيْبِ الْـمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللهُ ـ تَعَالَي ـ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً، وَسَمَّي تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً؛ آگاه باش كه راسخان در علم فقط آنها هستند كه خداوند آنان را با اقرار به بيدانشي خود نسبت به تفسير امور پوشيده و نهان، از فرو رفتن در آنچه بر آنان پوشيده است بينياز ساخته و آنان را به خاطر اعتراف به ناتواني خود از دستيابي به آنچه بدان عالم نيستند، ستوده است و ترك ژرفنگري آنان نسبت به آنچه بر آنان واجب نكرده را رسوخ (در علم) ناميده است. نهج البلاغه، خطبه ۹۰٫
[۱۹۶]. به عنوان مثال معتقدان به امكان ديده شدن خداوند در قيامت به آية ۲۳ و ۲۴ قيامت استناد ميكنند: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛ آن روز چهرههايي شاداب و خرّم است و به (پاداش) خداوندگارش مينگرد. ن.ك: اشعري ابوالحسن علي، اصول اهل السنة والجماعة، تحقيق محمد السيّد الجليند، ص ۷۲ و ۷۳٫ و مخالفان آنان نيز به آية ۱۰۳ انعام: لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ؛ چشمها او را در نمييابد (و نميبيند) در حالي كه او چشمها را درمييابد (و ميبيند)، تمسك ميكنند. ن.ک: طباطبايي محمدحسين، الميزان، ج ۱، ص ۱۰ و ۱۱؛ ج ۳، ص ۲۱ و ۴۳؛ ج ۷، ص ۲۹۲٫
[۱۹۷]. ن.ك: باقي, عبدالعلي, بهار ادب, ص۲۸۷٫
[۱۹۸]. حائري، محمد مهدي، شجرة طوبي، ج۱، ص۶۶٫
[۱۹۹].شبستري، محمود، گلشن راز، ص۷۲٫
[۲۰۰]. حافظ، محمد، ديوان خواجه حافظ شيرازي، ص۳۷٫
[۲۰۱]. در بحث از اهداف قرآن نيز به اين نكته خواهيم پرداخت.
[۲۰۲]. براي توضيح بيشتر ن.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج۳، ص ۲۲ و ۲۳ و ۵۸ به بعد.
[۲۰۳]. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۹۲، ص ۳۸۱ و صدوق، محمد، كمال الدين، ص۶۴۰٫
[۲۰۴]. مجلسي، همان، ج۹۳، ص۱۲۰ و طبرسي، احمد، الاحتجاج، ص۳۷۶٫
[۲۰۵]. به عنوان نمونه سيد هبة الدين شهرستاني در «تنزيه تنزيل» ده وجه در بارة فلسفة وجود متشابهات در قرآن بيان كرده است . ن.ك: شهرستاني، هبة الدين، تنزيه تنزيل، ترجمه عليرضا خسرواني، ص۸۵-۹۲٫
[۲۰۶]. فخر رازي پس از بيان شبهة فوق، پاسخهاي عالمان را در پنج وجه خلاصه كرده است:
أ. افزايش پاداش اخروي
خداوند با متشابه قرار دادن برخي آيات، زمينة تحقيق و تلاش براي فهم قرآن را فراهم آورده تا مؤمنان با اين تلاش به اجر اخروي نايل آيند؛ زيرا هرچه كوشش آدمي در شناخت حق بيشتر باشد، پاداش او در جهان آخرت افزونتر است.
ب. جذب مخالفان
هر فردي عقيده دارد و به طور طبيعي دوست دارد با مطالبي روبرو شود كه با عقيدهاش سازگار است و در مقابل از مطالب مخالف فكر و عقيدة خود بيزار است. اگر در برابر كسي كه عقيدة باطلي دارد قاطعانه بگويند كه سخن تو باطل است، گريزان ميشود؛ اما اگر سخني بگويند كه احتمال بدهد به نفع اوست، موجب جذب او خواهد شد. بنابراين آيات متشابه، سبب جذب صاحبان مذاهب گوناگون ميشود و هر يك در فهم اين گونه آيات ميكوشد و با تأمل و دستيابي به آيات محكم، آيات متشابه تفسير خواهد شد و كساني كه مذهب باطلي دارند دست از باطل كشيده و به حق ميرسند.
ج. فعاليت عقلاني
با وجود آيات متشابه، مراجعان به قرآن نيازمند كمك گرفتن از دليل عقلاند و بدين ترتيب از ظلمت تقليد رهايي يافته و به نور استدلال و برهان دست مييابند. اما اگر همة آيات قرآن محكم بود، نيازي به تمسك به دلايل عقلي نداشتند و همواره در جهل و تقليد باقي ميماندند.
د. فراگيري علوم
وقتي برخي آيات، متشابه باشد مردم در پي فهم آن، علوم مختلفي را فرا ميگيرند. علومي مانند لغت، صرف، نحو، اصول فقه و غير آن، در صورتي كه اگر چنين نبود، انگيزهاي براي فراگيري علوم ياد شده وجود نداشت.
هـ . تفهيم امور غير طبيعي
عموم مردم مسائل ماوراي طبيعي را درست درك نميكنند؛ زيرا فهم آنان همواره در محدودة محسوسات و زندگي مادي است. وقتي آيات متشابه نازل ميشود، معاني محسوس به ذهنشان ميآيد؛ اما بعداً با آيات محكم تصحيح ميشود. بنابراين اگر آيات متشابه نبود، به كلي از فهم معارف محروم ميشدند. به فرض اگر در ابتدا به آنان گفته ميشد كه خداوند موجودي است كه بُعد و طول و عرض و عمق ندارد و خواص ماده از قبيل رنگ و بو و شكل و غير آن در او نيست، فكر ميكردند خدايي وجود ندارد، ولي وقتي گفتند «يد الله» و مانند آن و بعد از آن «ليس كمثله شىء» آمد، ميفهمند كه خداوند وجودي دارد، ولي مانند موجودات ديگر نيست. فخر رازي اين وجه را قويترين ديدگاه در اين زمينه ميداند. ن.ك: رازي ، محمد، همان، ج۴، ص ۱۸۶٫
رشيد رضا وجوه پيشگفته را به طور خلاصه در تفسير المنار نقل كرده و معتقد است در اين پاسخها مطلبي روشن كه بتوان با آن سخن حقّي به ميان آورد، وجود ندارد به ويژه به پاسخ دوم اشكال كرده كه چگونه ممكن است خداوند آيات متشابه را براي جذب اصحاب مذاهب مختلف نازل كرده باشد، با آن كه چنين مذاهبي ـ كه به آيات متشابه استناد ميكنند ـ بعدها پديد آمده و در زمان نزول قرآن نبودهاند و چه بسا شالودة فكري آنان با توجه به اين گونه آيات شكل گرفته است. وي در ادامه سه پاسخ از گفتههاي مفسران را از كلام استادش محمد عبده بدين شرح نقل ميكند.
أ.آزمايش مومنان
وجود متشابهات براي امتحان است به اين بيان كه اگر همة آيات قرآن محكم و معاني معيني داشت، همه خوب ميفهميدند و مطابق فهم خود ميپذيرفتند؛ اما آيات متشابه سبب ميشود تا ايمان مؤمنان به غيب و تسليمشان در برابر حق آزموده شود و روشن شود كه در بارة چيزهايي كه خود نميفهمند و درك درستي از آن ندارند به چه اندازه حاضرند از پيامبر بپذيرند؛ زيرا ايمان كامل آن است كه با تسليم توأم باشد و اين تسليم بايد آزموده شود.
ب. اگر آيات متشابه نميبود، عقول مردم ضعيف شده و از كار ميافتاد. بنابراين در جهت تقويت تفكر و تعقل مردم، وجود چنين آياتي سبب ميشود در اطراف برهانهاي عقلي و آيات وجودي فكر كنند و به استدلال بپردازند. اين پاسخ مشابه سومين پاسخ فخر رازي است.
ج. اختلاف سطح درك مخاطبان
مطالب عالي معارف به گونهاي است كه همة مردم در يك سطح نميتوانند بفهمند. گاهي ممكن است معاني مستفاد از آن موجب گمراهي آنان شود. براي پيشگيري از كژفهمي و گمراهي از اين نوع مطالب, سطحي از آن مطرح شده و سپس با آيات محكم حدود گمراه كنندة آن زدوده ميشود. اگر مخاطبان فقط به متشابهات بسنده كنند، امكان گمراهي وجود دارد، ولي محكمات، عامل بازدارندة آنان از گمراهي است؛ اما آنان كه فهمشان عالي است از همين متشابهات معاني واقعي را مييابند. نمونة آن، تعبير قرآن در بارة حضرت مسيح است كه «كلمة الله» و «روح الله» و «روح منه» بر ايشان اطلاق شده است، درحالي كه همة مردم نميتوانند حقيقت روح را بفهمند كه چگونه مسيح روح خدا و كلمة خداست بلكه بايد با مراجعة به محكمات در پي فهم حقيقت آن بر آيند؛ اما آنان كه فهمي عالي دارند، وقتي كلمه روح الله ميشنوند، ميدانند كه چنين نيست كه خدا در آن حضرت حلول كرده باشد و سخن بگويد. اين پاسخ با پنجمين پاسخ فخر رازي مشابهت دارد و با مثالهايي كه رشيد رضا آورده، پيچيدهتر شده است و ميتوان آن را به شكل زير تصحيح كرد. دليل وجود متشابهات، آن است كه سطح درك مردم متفاوت است. اگر اين آيهها نميبود افراد با استعداد از بسياري از معارف و هدايتها محروم ميشدند؛ اما براي آن كه عموم مردم منحرف نشوند دستور داده شده تا آن را به محكمات ارجاع دهند اما سخن عبده بيان فلسفة وجود محكمات است.
رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الكريم الشهير بتفسير المنار, ج ۳, ص۱۷۰ و ۱۷۱٫
نقد وجوه پيشگفته در فلسفة متشابهات
وجه اول
آيا راههاي ثواب بردن بسته بوده كه تحقيق و تلاش براي فهم متشابهات را راه ثواب بردن مردم قرار دهند؟! زيرا زيان چنين كاري بيش از منافع آن است و عدهاي به خاطر آن گمراه ميشوند. اين كار در مثل به آن ميماند كه بگويند خوب است انسان غذاهاي سخت بخورد تا فكّي قوي داشته باشد.
وجه دوم
جلب مخالفان، فلسفة درستي براي متشابهات نيست؛ زيرا كسي كه عناد داشته باشد با اين راهها دست از عناد و لجاجت خود بر نميدارد. به آيات محكم نيز مراجعه نميكند، بلكه از همان متشابهات سوء استفاده كرده و گروهي ديگر را نيز گمراه خواهد كرد. افزون بر اين، چه انگيزهاي است كه ابتدا افراد را با آيات متشابه اغراء به جهل كنند و سپس آيات محكم را براي تصحيح خطاي آنان بياورند؟ اگر اين گونه كسان خواستار حق باشند از همان اول با آيات محكم هدايت خواهند شد و نيازي به ارائة آيات متشابه نخواهد بود.
وجه سوم
آيات صريح و محكمي داريم كه به مردم فرمان تعقل و تدبر در امور مختلفي ميدهد و براي به كار انداختن تعقل مردم كافي است. افزون بر اين، مگر ميتوان مفاد آيات متشابه را با عقل فهميد؟ افراد بياستعداد هر اندازه تلاش عقلي كنند، حقيقت متشابهات را درك نخواهند كرد. البته انكار نميكنيم كه اگر با تلاش عقلي، سطح فكر و فهم بالا رود، ميتوان معاني متشابه را بهتر فهميد؛ اما آيا متشابه آوردن آيات قرآن انگيزهاي براي اين مطلب است؟ اگر با آيات محكم بتوان به اين هدف دست يافت، چه نيازي به طرح آيات متشابه است كه عدهاي در پي تلاشهاي عقلي گمراه شوند؟ مگر همة كساني كه به دنبال برهانها و اصطلاحات عقلي ميروند به هدف ميرسند؟
وجه چهارم
ياد گرفتن علومي مانند صرف و نحو و لغت و اصول فقه و غير آن براي فهم آيات محكم بلكه فهم هر سخني نيز ضروري است و اختصاصي به متشابهات ندارد. افزون بر اين دانستن اين علوم طريقيت دارد نه موضوعيت. يعني اگر ميتوانستيم معاني آيات را بدون نياز به اين دانشها به دست آوريم، به دنبال يادگيري آن نميرفتيم. بنابراين كمال حاصل از اين علوم نسبي و طريقي است.
وجه پنجم
اگر اين وجه به بيان علامة طباطبايي (ره) باز گردد ـ كه ما به عنوان يكي از حكمتهاي متشابهات در متن بيان كرديم ـ صحيح است و اگر مراد، نكاتي باشد كه در سخنان محمد عبده آمده بود، صحيح نيست. اما بايد گفت كه مقصود فخر رازي و محمد عبده همان وجه معقولي است كه به نقل از علامة طباطبايي (ره) بيان شد.
در ميان وجوه ياد شده، آزمودن مردم و تفاوت سطح درك مخاطبان (و متعالي بودن معارف قرآن) صحيح و پذيرفتني است و ما در متن به وجه اخير اشاره كردهايم.
[۲۰۷]. افزون بر كتابهاي تفسير، علوم قرآني و اصول فقه كه به بحث و بررسي مسألة نسخ پرداختهاند برخي از قرآنپژوهان نيز كتابهايي ويژة اين مبحث پديد آوردهاند مانند: الناسخ و المنسوخ في القرآن الكريم, نحاس, محمد, بيروت, مؤسسة الكتب الثقافية, ۱۴۰۹ هـ .ق و الناسخ و المنسوخ, العتايقي الحلي, عبد الرحمن, بيروت، مؤسسة اهل البيت, ۱۴۰۲ هـ .ق و المصفي باكف اهل الرسوخ من علم الناسخ و المنسوخ, ابن جوزي, عبد الرحمن, بيروت, مؤسسة الرسالة, ۱۴۰۶ هـ .ق و الناسخ و المنسوخ في القرآن الكريم, ابن حزم الاندلسي, بغداد, مكتبة الشرق الجديد, ۱۹۸۸ م. و از كتابـهاي معاصران: نسخ در قرآن, عزت الله مولايينيا, تهران, نشر رايزن, ۱۳۷۸ هـ .ش و نظرية النسخ فى الشرايع السماوية, اسماعيل, شعبانمحمد, قاهرة, مطابع الدجوي, ۱۹۷۷ م.
[۲۰۸]. اكتتابك فى كتاب عن معارضة, ازالتك امرا كان يعمل به, و نسخت الشمس الظل و حلت محله, ابطال الشىء و اقامة آخر مقامه ن.ك: فراهيدي, خليل بن احمد, كتاب العين, و: ابن منظور, محمد, لسان العرب, ذيل واژة نسخ.
[۲۰۹]. النسخ فى الاصطلاح هو رفع حكم ثابت فى الشريعة المقدسة بارتفاع امده و زمانه سواء اكان ذلك الامر المرتفع من الاحكام التكليفية ـ كالوجوب و الحرمة ـ ام من الاحكام الوضعية ـ كالصحة و البطلان ـ و سواء اكان من المناصب الالهية ام من غيرها من الامور التي ترجع الي الله تعالي بما انه شارع؛ نسخ در اصطلاح برداشتن حكم ثابت در شريعت مقدس با سر آمدن مهلت و زمان آن است, اعم از آن كه امر برداشته شده از احكام تكليفي مانند وجوب و حرمت باشد يا از احكام وضعي مانند صحت و بطلان و اعم از اين كه از منصب هاي الهي باشد يا از غير آن, از اموري كه به خداي تعالي از آن جهت كه قانون گذار است, بازگشت دارد. ن.ك: خويي، ابوالقاسم، البيان، ص۲۷۸٫
[۲۱۰]. مائده، ۶۴
[۲۱۱].بقره, ۱۰۶ و ۱۰۷ .
[۲۱۲]. براي توضيح بيشتر ن.ك: طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج۱، ص۲۵۱ و ۲۵۲٫ علي در تبيين جمله لا حول و لا قوة الا بالله ميفرمايد: انا لا نملك مع الله شيئاً ولا نملك الاّ ما ملّكنا فاذا ملكنا ما هو املك به منا فقد كلفنا ومتي اخذه منّا وضع تكليفه عنّا. (نهج البلاغه، حكمت ۴۰۴). ما در كنار خدا مالك چيزي نيستيم و جز آنچه او به ما داده، دارايي نداريم، پس آنگاه كه به ما چيزي عطا كند كه خود بدان سزاوارتر است ما را مكلّف نموده و چون از ما بگيرد تكليف خود را نيز از ما برداشته است.
[۲۱۳]. نحل, ۱۰۱ .
[۲۱۴]. تبديل الشىء تغييره وان لم تأت ببدل, ن.ك: ابن منظور, محمد, لسان العرب, ذيل واژة بدل.
[۲۱۵].بقره, ۱۸۱ .
[۲۱۶].مانند آية «وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» و كساني از زنانتان كه مرتكب كار زشت ـ زنا ـ شوند چهار نفر از خود بر آنان گواه گيريد پس اگر گواهي دادند آنان را در خانهها بازداريد تا مرگشان فرا رسد يا خداوند راهي براي آنان قرار دهد. نساء, ۱۵٫
[۲۱۷]. مانند: «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا» آيا در قرآن نمي انديشند كه اگر از سوي غير خدا مي بود حتما در آن اختلاف زيادي مي يافتند. نساء, ۸۲ .
[۲۱۸]. به عنوان نمونه ن.ك: عسكري, مرتضي, القرآن الكريم و روايات المدرستين, ج۲ , ص۲۷۱٫
[۲۱۹]. براي آگاهي بيشتر دربارة منكران نسخ در قرآن ن.ك: مولايينيا, عزت الله, نسخ در قرآن, ص۶۲ و۶۳ و۲۴۳ ـ ۲۶۲٫
[۲۲۰]. براي توضيح بيشتر ن.ك: موسوي خويي, ابوالقاسم, البيان في تفسير القرآن, ص ۲۸۷ به بعد و سيوطي، عبدالرحمان، الاتقان، ج۲، نوع ۴۷٫ وي تعداد منسوخات را ۲۰ آيه دانسته و همه را به نظم در آورده است.
[۲۲۱]. مجادله,۱۲ .
[۲۲۲]. براي آگاهي از گزارش تاريخي آية فوق ن.ك: قمي, علي بن ابراهيم, تفسير القمي, ج۲, ص۳۵۷ و بحراني, هاشم, البرهان, ج ۴, ص۳۰۸ـ۳۱۰ و عروسي حويزي, عبدعلي, نور الثقلين, ج۵, ص۲۶۵٫
[۲۲۳]. مجادله, ۱۳ .
[۲۲۴]. ن.ك: طبري, محمد, جامع البيان عن تأويل آى القرآن, ج۱۲، ص۲۰ و رازي, محمد, التفسير الكبير, ج۸ و شوكاني, محمد, فتح القدير, ج۵، ص۲۲۸، ذيل آية ۱۲ مجادله.
[۲۲۵]. آية عدد جنگجويان (۶۵, انفال) كه با آية ۶۶ از همين سوره نسخ شده است. آية امتاع از سورة بقره,۲۴۰ كه با آية ۲۳۴ از همين سوره و آية ۱۲ سورة نساء نسخ شده است. آيات جزاي فحشا از سورة نساء, ۱۵ و ۱۶ كه با آية جلد در سورة نور,۲ و روايات رجم، نسخ شده است. آيات ارث بردن مؤمنان از يكديگر در سورة انفال,۷۲ و۷۳ كه با آية اولوا الارحام از سورة احزاب,۱۰ نسخ شده است.
۱٫ ن.ك به كتابهاي واژه شناسي ذيل ريشة اول .. اگر چه برخي گفتهاند تأويل از ريشهي«آل يؤول اولا و ايالا» به معناي «سياست» نيز آمده است , ولي گويندة اين سخن ناشناس است و در برابر ديدگاه لغت شناسان بزرگ قابل اعتنا نيست. براي آگاهي بيشتر ن . ك: سيوطي، عبدالرحمان، الاتقان في علوم القرآن، ج ۲، (نوع هفتاد و هفت) و خزاعي نيشابوري، حسين، روض الجنان وروح الجنان ، ج۱ ، ص ۲۴ .
۲٫ ن.ك به ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغة و جوهري، اسماعيل، الصحاح، و ابن منظور، محمد، لسان العرب و راغب اصفهاني، حسين، المفردات في غريب القرآن، ذيل واژة اول .
[۲۲۸]. عسكري، ابو هلال، الفروق اللغوية.
[۲۲۹]. ابن منظور، محمد، همان وفيروزآبادي، محمد، القاموس المحيط، و زبيدي، محمد، تاج العروس، ذيل واژة اول.
[۲۳۰]. جزايري، نورالدين، فروق اللغات، ذيل واژة اول.
[۲۳۱]. زبيدي، تاج العروس، ذيل واژة اول.
[۲۳۲]. عسكري، ابو هلال، الفروق اللغويه.
[۲۳۳] . فراهيدي ، خليل ، كتاب العين و طريحي ، فخرالدين، مجمع البحرين ، ذيل واژة اول.
[۲۳۴]. ابن منظور ، محمد ، همان و طريحي ، فخرالدين ، همان ذيل واژة اول.
[۲۳۵]. براي آگاهي از اين گونه معاني تأويل ن.ك به راغب اصفهاني، حسين، همان و ابن فارس، احمد، همان و ابن منظور، محمد، همان وطريحي، فخرالدين، همان.
مصدر، حيثيتهاي مختلفي دارد كه با توجه به آن، معاني مختلفي مييابد، يكي حيثيت وقوع فعل بر مفعول (معناي اسم مفعولي) و ديگري حيثيت صدور فعل از فاعل (معناي اسم فاعلي) و سوم حيثيت محصول فعل و نتيجة آن (معناي اسم مصدري). بنابراين تأويل كه مصدر است اگر به معناي فاعلي باشد يعني بازگرداندن كاري كه از فاعل صادر شده از آن جهت كه از فاعل صادر شده است و اگر به معناي اسم مصدري باشد نتيجة تأويل مراد است. مانند تأويل خواب كه در خارج محقق ميشود و اگر به معناي اسم مفعولي باشد مراد چيزي است كه به او بازگردانده ميشود (مؤول اليه).
[۲۳۶]. دو مورد از اين پنج مورد , به طور قطع , در بارة تأويل قرآن است و سه مورد , ظهور قوي در آن دارد.در همة اين موارد هفدهگانه , تأويل به معناي مؤول اليه است.
[۲۳۷]. همچنين با توجه به ويژگيهاي تأويل ميتوان همة آيات را داراي تأويل دانست ومفاد تأويل ، في حد نفسه ، اقتضاي محدوديت ندارد , ولي استظهار شمول آن نسبت به همة آيات مشكل است.
[۲۳۸]. دو مورد اخير از ويژگيهاي قيامت و از خصوصيات ظرف ظهور تأويل ميباشند هر چند ظهور تأويل نيز در آن بي تأثير نيست.
[۲۳۹]. اين اشكال بر وجوه دوم تا هشتم نيز وارد است.
[۲۴۰]. آل عمران , ۷ .
[۲۴۱].ن.ك: طبري، محمد، جامع البيان، ج۳ و طوسي، محمد، التبيان، ج ۲ و قرطبي، احمد، الجامع لاحكام القرآن، ج ۴ و آلوسي، محمود، ج ۳ و سيوطي، عبدالرحمان و محلي، محمد، تفسيرالجلالين، ذيل آية هفتم آل عمران.
[۲۴۲]. ن.ك: سيوطي، عبدالرحمان، الاتقان، ج۲، نوع هفتاد و هفت.
[۲۴۳]. ن.ك: سيوطي، عبدالرحمان، همان.
[۲۴۴]. ن. ك: زبيدي، تاج العروس، ذيل واژة فسر.
[۲۴۵]. ن.ك.سيوطي، عبدالرحمان، همان، ص ۱۹۲٫
[۲۴۶]. ابن تيميه، احمد، التفسير الكبير، ج۲، ص ۱۰۳٫
[۲۴۷]. ن.ك: زركشي، محمد، البرهان، ج۲، ص۱۴۸ شيخ زاده نيز سخني نزديك به اين معنا آورده است. شيخ زاده، محيي الدين، حاشية محيي الدين شيخ زاده علي تفسير القاضي البيضاوي، ج۳، ص۱۳٫
[۲۴۸]. ن.ك: سيوطي، عبدالرحمان، همان، ص ۱۹۳٫
[۲۴۹]. رشيد رضا, محمد, تفسير القرآن الكريم الشهير بتفسير المنار, ج۳, ص۱۷۲٫
[۲۵۰]. معاني ديگري نيز براي بطن وجود دارد كه طرح و بررسي آنها در اين بحث ضرورتي ندارد. ن.ك: ابن فارس, احمد، معجم مقاييس اللغة و فراهيدي, خليل, كتاب العين و معين، محمد, فرهنگ معين و… ذيل واژة بطن.
[۲۵۱]. علاوه بر رواياتي كه از منابع شيعي در متن بيان خواهد شد, در منابع اهل سنت نيز رواياتي در باب باطن قرآن وجود دارد ن.ك: طبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج۱، ص۳۵ و ۳۶ و زركشي، محمد، البرهان، ج ۲، ص۱۵۴ . براين اساس ديدگاه ابن تيميه، مبني بر بدعت گذاري باطنيان و صوفيان در قول به باطن داشتن قرآن نفي ميشود ن.ك: ابن تيميه، احمد، التفسير الكبير، ج۲، ص۳۹ به بعد،. گرچه باطنيان از اين مسأله استفادة نابجا كردهاند؛ ولي اصل باطن داشتنِ آيات قرآن را اكثر قريب به اتفاق مسلمانان پذيرفتهاند. چنانكه برخي از نويسندگان سني بدان تصريح كردهاند ن.ك: زركشي، محمد، همان، ص۱۶۹ و ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، ج ۲، ص۲۳ .
[۲۵۲]. عن الرضا عن ابيه (عليهما السلام) ان رجلا سأل اباعبدالله (عليه السلام) ما بال القرآن لا يزداد علي النشر و الدرس الا غضاضة فقال: لان الله لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس؛ امام رضا از پدر گرامي خويش نقل ميكند كه مردي از امام صادق پرسيد: چگونه است كه بررسي و مطالعه و نشر مطالب قرآن جز بر تازگي و طراوتش نميافزايد؟ ايشان در جواب فرمودند: زيرا (خداوند) آن را براي زمان و مردم خاصي قرار نداده است (و همة مردم جهان در هر عصري مخاطب آن هستند). مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج۹۲، ص۱۵٫
[۲۵۳]. مجلسي, محمد باقر, همان, ص۹۷٫
[۲۵۴]. مجلسي, محمد باقر, همان, ص۸۳ .
[۲۵۵]. «يجرى كما يجري الشمس و القمر»؛ (قرآن) چونان خورشيد و ماه جاري ميشود، «يجرى فيهم ما نزل فى اولئك»؛ در بارة ايشان همان جاري است كه در بارة آنان (مردم عصر نزول قرآن) فرود آمده است، «و لو ان آية نزلت فى قوم ثم ماتوا اولئك ماتت الآية اذا ما بقى من القرآن شىء ان القرآن يجرى من اوله الي آخره ما قامت السموات و الارض فلكل قوم آية يتلونها»؛ اگر آيهاي باشد كه فقط در بارة مردمي فرود آمده است، با مردن آنان آيه نيز خواهد مرد و بنابراين چيزي از قرآن باقي نخواهد ماند، همانا قرآن از آغاز تا پايانش، تا آسمانها و زمين پا برجاست، همواره در جريان است، پس براي هر مردمي آيهاي است كه آن را باز ميخوانند. مجلسي, محمد باقر, همان, ص۹۷ و ۸۳ و ج۲۴، ص۳۲۸٫
[۲۵۶]. طباطبايي, محمد حسين, الميزان, ج۱ ، ص۴۱ .
[۲۵۷]. مجلسي, محمد باقر, همان، ج۵۳، ص۱۴۲٫ نيز امام صادق به مفضل فرمودند «ان تنزيل هذه الآية في بني اسرائيل و تأويله فينا» همانا اين آيه در مورد بني اسرائيل فرود آمده و تأويل آن در بارة ماست مجلسي, محمد باقر, همان ص۲۵٫٫ امام باقر در روايتي به نقل از جدّ خود اميرالمؤمنين فرمودند «هم آل محمد يبعث الله مهديهم بعد جهدهم فيعزهم و يذلّ عدوهم» آنان (مستضعفان در آيه) آل محمد هستند، خداوند پس از دوران رنج و مشقتشان، مهدي آنان را بر ميانگيزد آنگاه آنان را عزيز و دشمنشان را خوار ميگرداند. مجلسي, محمد باقر, همان، ج۵۱، ص۵۴٫
[۲۵۸]. طباطبايي، محمدحسين، همان، ج ۳، ص ۶۴٫
[۲۵۹] . ن.ك: طباطبايي، محمد حسين, همان، ج۴، ص ۳۵۷ .
[۲۶۰]. آياتي كه در بحث از جاودانگي و جهاني بودن قرآن مطرح شد.
[۲۶۱]. ن.ك: طباطبايي، محمد حسين, همان، ج۳، ص۶۶ و ۶۷ .
[۲۶۲]. احسايي(ابن ابي جمهور)، محمد، غوالي اللئالي العزيزية في الاحاديث الدينية، ج۴، ص۱۰۷ .
[۲۶۳]. مجلسي، محمد باقر, بحار الانوار، ج۹۲، ص۹۱ و ۹۴ .
[۲۶۴]. مجلسي، محمد باقر, همان.
[۲۶۵]. طبرسي، احمد، الاحتجاج، ج۱ ،ص۳۷۶ .
[۲۶۶]. مجلسي، محمد باقر, همان، ج۹۲ ،ص۲۰
[۲۶۷]. طبرسي، احمد، همان.
[۲۶۸]. مجلسي، محمد باقر, همان.
[۲۶۹]. مجلسي، محمد باقر, همان، ص ۸۸ .
[۲۷۰]. مجلسي، محمد باقر, همان، ص۱۵ .
[۲۷۱]. مجلسي، محمد باقر, همان، ص۸۳ و ۸۴ .
[۲۷۲]. همين عبارت در آيات ۳۳ / توبه و ۹ / صف آمده است.
[۲۷۳]. شوري، ۷٫
[۲۷۴]. اين نكات در علم اصول فقه مورد بحث قرار ميگيرد.
[۲۷۵]. نمونة آن روايتي است كه از امام صادق نقل شده است. «ان الله عزوجل دحا الارض من تحت الكعبة الي مني ثم دحاها من مني الي عرفات ثم دحاها من عرفات الي مني فالارض من عرفات و عرفات من مني و مني من الكعبة»؛ خداوند عزوجلّ زمين را از زير كعبه تا منا گستراند، سپس آن را از منا تا عرفات و آنگاه از عرفات تا منا گسترش داد. بنابراين زمين از عرفات و عرفات از منا و منا از كعبه است. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج۵۷، ص۲۰۳٫ نيز ن.ك. حويزي، عبد علي، نور الثقلين، ج۵، ص۵۰۱٫
[۲۷۶]. ممكن است اين موضوع با عنوانهاي ديگري مانند قلمرو و كمال نيز مطرح شود.
[۲۷۷]. اين ديدگاهها در حد وسيعتر ـ به ويژه در مباحث كلام جديد ـ در بارة خود دين مطرح است كه آيا بيان ديني منحصر به مسايل ارزشي و اخلاقي است يا آن كه به مسايل عيني زندگي فردي و اجتماعي انسان و حقايق خارجي هم ميپردازد؟
[۲۷۸]. جامعيت كه مصدر جعلي است و در زبان فارسي رواج يافته است, از ريشة جمع گرفته شده و به معناي فراگير بودن و شمول آمده و در كتابهاي عربي جديد با واژة شموليه بدان اشاره ميكنند.
[۲۷۹]. اين ديدگاه از ابنمسعود نقل شده است. ن.ك: بخاري، اسماعيل، التاريخ الكبير، ج ۹، ص ۴۴، نيز بنگريد به فيض كاشاني، محمد، تفسير الصافي، ج ۱، مقدمه هفتم، ص ۵۷ و ۵۸٫ برخي ديگر از مفسران نيز به اين ديدگاه گرايش دارند مانند محمود آلوسي در روحالمعاني ذيل آيات ۸۹ نحل و ۱۱۱ يوسف.
[۲۸۰]. تبيانا لكل شىء من شأنه ان يكون في القرآن؛ بيان براي هر چيزي است كه شايستگي بيان در قرآن داشته باشد.
[۲۸۱].مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج۹۲، ص۸۱٫٫ البته اين بيان اعم از بيان ظاهري و باطني قرآن است و در همين درس به اين مطلب اشاره خواهيم كرد. همچنين در روايت ديگري آمده است: اِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَمْ يَدَعْ شَيْئَاً تَحْتَاجُ اِلَيْهِ اْلاُمَّةُ اِلَي يَوْمِ اْْلْقِيَامَةِ اِلّّا اَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُوْلِهِ…خداوند تعالي چيزي را از امور مورد نياز امت اسلامي تا دامنة قيامت واننهاده، جز اينكه در كتاب خود (قرآن) فرود آورده و براي پيامبرش بيان نموده است.ن.ك: حرّ عاملي، محمد، وسائل الشيعة، ج۲۸، ص۱۶ حديث۳۴۱۰۳٫
[۲۸۲]. به عنوان نمونه ن.ك: طوسي، محمد، التبيان، ج۶، ص۲۰۹٫
[۲۸۳]. در روايتي از امام رضا آمده است كه: اِنَّ اللهَ عزَّوَجَلَّ لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ حَتَّي اَكْمَلَ لَهُ الْدِّيْنَ وَ اَنْزَلَ عَلَيْهِ اْلْقُرْآنَ فِيْهِ تَفْصِيْلُ كُلِّ شِئٍ بَيَّنَ فِيْهِ اْلْحَلالَ وَ اْلْحَرَامَ وَ اْلْحُدُوْدَ وَ اْلْاَحْكَامَ وَ جَمِيْعَ مَا يَحْتَاجُ اِلَيْهِ اْلْنَّاسُ كُمَّلاً فَقَالَ: مَا فَرَّطْنَا فِي اْلْكِتَابِ مِنْ شَئٍ. به راستي كه خداوند عزوجل پيامبرش را قبض روح نكرد مگر بعد از آن كه دين را براي او كامل كرد و قرآن را بر او فرو فرستاد (كه) در آن شرح هر چيزي است. حلال و حرام و حدود و احكام و همة آنچه مردم به آن نياز دارند را به طور كامل در آن بيان كرده است و (بر اين اساس خداوند) فرمود: ما هيچ چيزي را در كتاب فروگذار نكردهايم. حضرت در ادامه با استشهاد به آية اكمال (مائده،۳) به اثبات كمال دين با انتصاب امامِ پس از رسول خدا پرداختهاند. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲۵، ص۱۲۰٫
[۲۸۴]. اِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ نَعَالَي لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ حَتَّي اَكْمَلَ لَهُ جَمِيْعَ دِيْنِهِ فِي حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ فَجَائَكُمْ بِمَا تَحْتَاجُوْنَ اِلَيْهِ فِي حَيَاتِهِ وَ تَسْتَغِيْثُوْنَ بِهِ وَ بِاَهْلِ بَيْتِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ اِنَّهَا مُخْبِيَةٌ عِنْدَ اَهْلِِ بَيْتِهِ حَتَّي اَنَّ فِيْهِ لَاَرْشَ اْلْخَدْشِ به راستي كه خداوند عزوجل پيامبرش را قبض روح نكرد مگر بعد از آن كه همة دينش را در (ناحيه) حلال و حرامش براي او كامل كرد و او آنچه را كه نيازتان بود در زمان حياتش برايتان آورد و بعد از رحلت او به او و اهل بيتش مدد ميجوييد و همانا آن (مجموع دين) در نزد اهل بيت او پنهان است (و به اندازهاي جامع است) تا آن جا كه (حكم) دية خراش نيز در آن وجود دارد. مجلسي، محمد باقر، همان، ج۲۶، ص۳۴٫
[۲۸۵]. كليني, محمد, اصول كافى، ج۱، ص۲۸۶، باب ما نص اللّه عز و جل على الائمة(عليهم السلام) و احدا فواحد.
[۲۸۶]. بازرگان، مهدي، خدا و آخرت هدف رسالت انبيا، ص،۸۰٫ نيز مجتهد شبستري، محمد، نقد قرائت رسمي از دين، ص ۴۹۸ و ۴۶۶ و ۱۰۵٫
[۲۸۷]. بازرگان، همان ص۶۰٫ براي آگاهي بيشتر از اين ديدگاه ن.ك: عبدالرزاق، علي، الاسلام و اصول الحكم، ص۱۳۶٫
[۲۸۸]. ن. ك: طباطبايي, محمد حسين, الميزان, ج۴, ص۹۲-۱۳۳٫
[۲۸۹]. مومنون, ۱ـ۹٫
[۲۹۰]. آل عمران, ۲۰۰٫ علامه طباطبايي مقصود از مرابطه را پديد آوردن اجتماع و برقراري ارتباط ميان نيروها و كارهاي آنان در همه شوون زندگي ديني مي داند و با توضيحي كه در كلام في المرابطه في المجتمع الاسلامي آورده اند روشن ميشود كه دين در همه امور اجتماعي حضور جدي دارد. ن.ك: الميزان, ج۴, ص۹۲ به بعد.
[۲۹۱]. توبه, ۱۲۰ و ۱۲۱٫
[۲۹۲]. مانند: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ & وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. زلزله, آيات ۷و۸ ؛ وهركس به قدر ذرهاي كار نيك كرده (پاداش) آن را خواهد ديد و هركس به قدر ذرهاي كار بدي كرده (كيفر) آن را خواهد ديد.
[۲۹۳]. در نقد و بررسي جامعيت حداكثري به تفصيل از اين آيه سخن گفتيم.
[۲۹۴]. پيش از اين در نقد ديدگاه جامعيت حداكثري نمونههايي از اين روايات را بيان كرديم.
[۲۹۵]. مقصود از علوم انساني مجموعه نظامهاي معرفتياي است كه در كانون آن، جامعهشناسي، اقتصاد، علوم سياسي، انسانشناسي (anthropology)، روانشناسي و جمعيتشناسي قرار دارد و روانشناسي اجتماعي، زيستشناسي اجتماعي، جغرافياي اجتماعي و حقوق، فلسفه اجتماعي، تئوريهاي سياسي و تحقيقات تاريخي (اجتماعي، تاريخ اقتصادي)، شاخههاي مشترك آن به شمار ميآيند. ن.ك:
Kuper Adman, The social sciences encyclopedia. Rotlage and kogan paul.
Theodorson George, A moden Dictpary of social sciences;
و: فرهنگ انديشه نو، بولك بارس و ديگران؛ ترجمه پاشايي.
[۲۹۶]. براي توضيح بيشتر ن.ك: همين مؤلف، معارف قرآن۱ـ۳، ص۲۸۰ به بعد. تأكيد بر اين كه همة علوم و معارف و صنعتهاي مختلف بشري در قرآن آمده و دانشمندان غربي با الهام از آن به كشف و اختراع پرداختهاند، طنطاوي جوهري، جواهر القرآن، ج۱، مقدمه كتاب ص۲و۳٫ مدعايي بيدليل است و نيازي به نقد و بررسي آن نيست.